من آن شبم که میل به رفتن نداشتم *** در سرنوشت فرصت ماندن نداشتم
وقت اذان صبح دلم اضطراب داشت *** در سینه یک ستاره روشن نداشتم
مردی در انتهای من و ابتدای خویش *** میرفت و من امید رسیدن نداشتم
من در نگاه خسته او محو میشدم *** میرفت و من نشانی از این مَن نداشتم
در من زمین به معنی شق القمر رسید *** آن صبح تیره طاقت دیدن نداشتم
من آن شبم که خواست بماند، ولی نشد *** در آن زمان که ماه به دامن نداشتم
میثم حمیدی