« به تو میاندیشم »
پابهپای ثانیهها، به تو میاندیشم؛ به تو که تقویمها، آمدنت را به انتظار نشستهاند و عقربهها، جمعههای ساکت متروک را به امید آمدنت طی میکنند.
به تو میاندیشم، ای کسی که نمازت را فرادا میخوانی!
به تو میاندیشم، ای «امام جمعه جهان».
آیا این همه انتظار برای آمدنت کافی نیست؟
تمام دستها هم برای شمردن این روزها خاکستری کم است.
من اما به دستهای سبز تو ایمان دارم و میدانم که روزی، تمام قفلها شکسته میشود و همه گرهها باز.
میدانم که دیگر ندبه، صبحهای جمعه ندبه نمیکند. میدانم که روزی از راه میرسی و زمین، جان تازهای میگیرد.
من هر روز، صدای زمزمه باد را میشنوم که میگوید: «ألیس الصبح بقریب».
بهزاد پودات