« پاییز جانم را بهاری کن »
خش خشِ برگهای پاییزیِ جانم را قدم بزن تا گامهایت، سبز و بهاری شوم. بیگمان، زلالیِ تو در خشکسارِ زمان، جریان خواهد یافت و شرمساری را بر رخسارِ ناباوران، نقش خواهد بست و بشارت جاودانگیِ حکومت تو بر قلبها را نوید خواهد داد.
دردِ تو را به تنهایی نمیکشم که تمام سنگریزههای زمین، منتظر گامهای تواَند تا کوه شوند و پرچم تو را در اوج عشق خود برافرازند و آن وعده محتوم، چه نزدیک است؛ اگر عاشق باشی!
رزیتا نعمتی