« فردا... »
میآیی از راهی به استقبال فردا *** این جاده را بسپار دستِ آل فردا
گردد فلک حتّی بلا گردان ظلمت *** چشمی نمیگیرد سراغ از حال فردا
خفّاش غفلت در سیاهی میزند چرخ *** شاید نشاند زخمها بر بال فردا
کو برق شمشیری؟ طلوع شبستیزی؟ *** آید، بتابد نور در تمثال فردا
هرچند این شبها شکیباتر زِ یلداست *** خطّ فلق را دیدهام در فال فردا
دست بهار آتش زند اسفندها را *** میآیی از راهی به استقبال فردا
مهناز السادات حکیمیان