(زمان خواندن: 1 دقیقه)
يـادم آيـــد آن شـبـی را کـــز مـی نـاب الــسـت
گـشته بودم عاشقانه در فـراغـت مست مست
از پـس تـاريـکــی يـلــــدای هـــجــران حــبـيـب
نـور امــيـد وصـالـش شـد تـمـام بـود و هـسـت
سـيـنـه پـر از آتـش عشق و نـگاهم پـر ز اشـک
شسته بودم آن زمان از دين و دنيا هر دو دست
مسـت و شــيدا و خــراب نالـه هاـی نی شدم
دل ســپـردم بر خــدای عاشـقـان می پرســت
نیـنــواز آن شــبـم آهــنگ شکـوه می نـواخـت
شکـوه از جـور زمـان و شکـوه از دنـيـای پست
بـاده از اشکـم لـبالـب گشت و من مبهـوت نی
خـود ندانسـتـم چـگـونه دل ز يلــدايــم برسـت
از غـم (يلـدانشـين) آن ياســمـن پژمــرده شـد
بـا زوال يـاســمـن پـروانـه از شـاخـه بـجـسـت
نـالـه های نی دگـر فـريـاد هـجـران گشته بود
کـای همه عشاق دور از يار و ای مردان مست
والـه باشيد همچـو فـرهاد و به سر تيشه زنيد
کـز غـم هـجـران معـشـوقـه ببـايد ديـده بست
--------------------
محمد بختیاری
-
-
بازدید: 2729
نوشتن دیدگاه