کي انتظار آمدن آن بهاري که در خود شکفتن شکوفه نرگسي را به همراه دارد، به پايان ميرسد؟!
سال هاست که به اميد آمدنت چشم به آسمان دوختهايم و ذره ذرة جان و دل را، به فرياد «العجل» سپردهايم با آن که نداي أين بقية الله عجل الله تعالي فرجه الشريف سينه ميسوزاند، قلب را به ناله «الغوث» اميد تپيدن دادهايم و چشم هايمان را با نور «ادرکني» مزيّن ساختهايم.
اين جا کوير دل به جرعهاي از باران تو نيازمند است تا از صحراي عدم به اقليم وجود راه يابد. آري من که با هر نفسي لبريز نيازم،روي حاجتم به درگاه توست و چشم به انتظار آن که، جام عطشناکم را تو لبريز از لطف خود سازي، همواره مثنوي ظهور را زمزمه ميکنم!
در هر جمعه، ثانيههاي وصالت را با عشق ميشمارم و چشم به راه لحظه سبز اجابتم.
تو بهانه به جا ماندن و بودن عالمي، بقاي خلقت به واسطه حضور توست و ميان اين دامنة گستردة آفرينش حضرتت، من کيام؟ ذرهاي از غبار، که تنها با نسيم خوش عطر تو، به هوا برخواسته است و اگر عنايتي نباشد در هواي حيراني و سرگرداني محو خواهم شد.
جانم مست تشرف به آستان پاک جمکران است و به جستجوي پيداي پنهانت و غيبت روشنت هر روز از مشرق آدينه طلوع ميکنم و لحظاتم را پرواز ميدهم تا شفاخانه وصل نياز.
مي خوانمت در غياب و حضور در سکون و عبور...
بيا که نام تو آشوب عشق است در سينه عشاق.
براي ديدن تو دلها لحظهاي دست از دعا بر نميدارند تا خداوند آن طلعت رشيد را به آنها بنماياند.
اي بهاري ترين فصلها و اي سبزترين بهاران، دور از نگاه پر مهر تو و دور از عنايت رحيمانه تو و دور از کمترين لطف بي اندازه تو، من خزانم و سردم.
بيا که با تو بهاري ميشوم و با تو ريشههاي عشق در من رويت خواهند شد!
اي عاشقانه ترين طراوت ترانه هستي! من فصل ناله و دردم. با شعر انتظار تو؛
«همه هست آرزويم که ببينم از تو رويي چه زيان تو را که من هم برسم به آرزويي»
رنگ شکفتن را در دل زنده نگاه داشتهام. بيا و دستم را بگير و از غرقاب هلاک گناه بيرون کش که چيزي جز محبت و عشق بي دريغ تو، بيدارم نمي کند. تو را ميخوانم، اي همسايه پنهانم، پروانه دل را به سمت اشتياق تو پر ميدهم.
خسته از روزهاي بيتويي!
کاش که خدا عنايتي کند و تو زودتر از زود بيايي...
تا ديگر بر دل زنگار گرفته ننويسم، اين جمعه هم گذشت، مولايم، چرا نيامدي؟!
«التماس دعا»
امان :: فروردين، ارديبهشت و خرداد 1386، شماره 4