30 - ابن شهر آشوب گويد:
عمر سعد نزديك آمد و گفت: سرش را جدا كنيد. نصر بن خرشه جلو آمد. همچنان با شمشيرش بر آن حضرت مى زد. عمر سعد خشمگين شد و به خولى گفت: فرود آى و سرش را جدا كن. فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا كرد.[12]
31 - دينورى گويد:
سنان بر آن حضرت حمله كرد و نيزه اى بر وى زد. حضرت افتاد. خولى فرود آمد تا سر او را جدا كند، دستانش لرزيد. برادرش شبل بن يزيد فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد برادرش حولى[13]آورد.[14]
32 - بلاذرى گويد:
در آن حال، سنان بن انس بر او حمله كرد و با نيزه بر او ضربتى زد و او افتاد. به خولى گفت: سرش را جدا كن. خولى خواست چنان كند، ناتوان شد و لرزيد. سنان به او گفت: دست و بازويت شكسته باد! خودش فرود آمد و سر او را جدا كرد و نزد خولى آورد.
در نقل ديگرى است كه خولى به اذن سنان سر او را جدا كرد.[15]
33 - خوارزمى گويد:
در آن حال سنان بر او حمله كرد و نيزه اى زد و او را به خاك افكند و به خولى گفت: سرش را جدا كن. او نتوانست و دستانش لرزيد. سنان به او گفت: دست و بازويت شكسته باد! نصر بن خرشه يا شمر (كه پيسى داشت) فرود آمد و با پايش بر او زد و به پشت افكند. آنگاه محاسن او را گرفت. حسین علیه السلام به او فرمود: تو همان سگ لك و پيس دارى كه در خواب ديدم؟ شمر گفت: اى پسر فاطمه! مرا به سگها تشبيه مى كنى؟ آنگاه با شمشيرش بر گلوگاه حسین علیه السلام مى زد و اين گونه مى خواند:
امروز تو را مى كشم و يقين دارم و هيچ مجالى براى پرده پوشسى نيست كه پدرت بهترين سخنور بود.
ابوالحسن احمد بن على عاصمى با سند خويش نقل كرده است از عمرو بن حسن كه گويد: با حسین علیه السلام در نهر كربلا بوديم. آن حضرت به شمر نگاه كرد و فرمود: الله اكبر! الله اكبر! خداو رسولش راست گفته اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گويا سگ لك و پيس دار را مى بينمكه خون خاندان مرا مى ليسد. عمر سعد خشمگين شد و به آنكه سمت راست او بود گفت: واى بر تو! فرود آى و حسين را راحت كن. گفته اند كه خولى بود. فرود آمد و سرش را جدا ساخت. گفته اند: او شمر بود.
نقل شده كه شمر و سنان در آخرين رمقهاى امام حسین علیه السلام كه از تشنگى زبانش را بيرون آورده بود. نزد حسین علیه السلام آمدند. شمر لگدى بر آن حضرت زد و گفت: اى پسر ابوتراب! آيا تو نمى گفتى كه پدرت كنار حوض كوثر، هر كه را بخواهد سيراب مى كند؟ پس صبر كن تا از دست او آب بنوشى.
آنگاه به سنان گفت: سرش را از پشت جدا كن. گفت: به خدا چننى نمى كنم كه جدش محمد، خصم من گردد. شمر از او عصبانى شد. خودش روى سينه حسین علیه السلام نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بكشد. حسین علیه السلام خنديد و گفت: آيا مرا مى كشى؟ آيا نمى دانى من كيستم؟ گفت: تو را خوب مى شناسم. مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى و كين خواهت خداى على اعلاست. تو را مى كشم و باكى ندارم. با شمشير دوازده ضربت به حضرت زد. سپس سر او را جدا كرد. آنگاه اسود بن حنظله آمد و شمشير او را برداشت. جعونه حضر مى آمد و پيراهن حضرت را برداشت و پوشيد و در نتيجه، پيس شد و موهايش ريخت.[1]
34 - ابن نما گويد:
چون زخمهاى حضرت افزون گشت و حركتى در او نماند، شمر دستور داد تا او را تير باران كنند. عمر سعد هم ندا داد: منتظر چه هستيد؟ و به سنان دستور داد سرش را جدا كند. سنان فرود آمد، در حالى كه به سوى آن حضرت مى رفت و مى گفت: پيش تو مى آيم و مى دانم كه تو سرور گروه و از نظر پدر و مادر، بهترين مردمى. سر او را جدا كرد و نزد عمر سعد برد. او هم گرفت و سر را از گردن اسبش آويخت.[2]
35 - شيخ مفيد گويد:
شمر فرود آمد و سر او را بريد و سرش را نزد خولى برد. او هم گفت: نزد امير، عمر سعد ببر.[3]
36 - سبط بن جوزى گويد:
در قاتل او اختلاف كرده اند. يك قول آن است كه قاتلش سنان است (گفته هشام بن محمد).
قول ديگر آنكه حصين بن نمير است كه ابتدا به او تير زد، سپس فرود آمد و سرش را جدا كرد و سر را از گردن اسبش آويخت تا بدين وسيله نزد ابن زياد، تقرب جويد. مهاجر بن اوس، كثير بن عبدالله و شمر بن ذى الجوشن را هم گفته اند، ولى درست تر آن است كه قاتلش سنان بود با مشاركت شمر.[4]
[1]. ارشاد، ص 241.
[2]. لهوف، ص 173.
[3]. ارشاد، ص 241.
[4]. تاریخ ابن عساکر(شرح حال امام حسین)، ص 326.
[5]. مقتل الحسین، ج 2، ص 35.
[6]. مقتل الحسین، ج 2، ص 35.
[7]. لهوف، ص 175.
[8]. مصباح المتهجد، ص 827.
[9]. لهوف، ص 177.
[10]. طبقات، بخش زندگینامة امام حسین، ص 75.
[11]. تاریخ طبری، ج 3، ص 33.
[12]. مناقب، ج 4، ص 111.
[13]. در همة منابع دیگر «خولی» آمده است.
[14]. الاخبارالطوال، ص 258.
[15]. انساب الاشراف، ج 3، ص 203.
قاتل تبهكار
- بازدید: 945