138 - خوارزمى گويد:
پس از زهير، نافع بن هلال - يا هلال بن نافع - به ميدان رفت. وى به آنان تير مى افكند و تيرهايش خطا نمى رفت. دستانش را حنا زده بود. تير مى انداخت و مى گفت:تير مى افكنم، تيرهايى نشاندار، و هراس جان را سودى نمى بخشد. تيرهايى زهرآگين كه زمين دشمن را آكنده سازد. آن قدر تير افكند تا تيرهايش تمام شد. دست به قبضه شمشير برد و در حالى كه چنين رجز مى خواند بر آنان تاخت:منم آن جوان يمنى جملى؛ آيين حسين و على است. اگر امروز كشته شوم آرزوى من است؛ اين عقيده من است و با عمل خود ديدار خواهم كرد.[3]
139 - طبرى گويد:
نافع بن هلال، نام خود را بر چوبه هاى تيرش نوشته بود و با آن تيرهاى نشاندار تير مى انداخت و مى گفت: (من جملى ام، من بر آيين على ام. جز آنان كه مجروح شدند دوازده تن از ياران عمر سعد را كشت. آن قدر شمشير زد تا بازوهايش شكست و اسير شد. شمر و همراهانش او را گرفته و نزد عمر سعد بردند. عمر سعد گفت: واى بر تو نافع! چرا با خودت چنين كردى؟ گفت: پروردگارم مى داند كه در پى چه بودم. در حالى كه خون بر صورتش جارى بود مى گفت: غير از مجروحان، دوازده نفر از شما و بر اين مبارزه خود را ملامت نمى كنم. اگر دست و بازويى داشتم اسيرم نمى كرديد. شمر به عمر سعد گفت: او را بكش. گفت: خودت او را آوردى، اگر مى خواهى خودت بكش. شمر شمشير كشيد. نافع گفت: به خدا گر مسلمان بودى، برايت ناگوار بود كه خدا را در حالى ملاقات كنى كه دستت به خون ما آغشته است. خدا را سپاس كه شهادت ما را به دست بدترين مخلوقاتش قرار داد. آنگاه شمر او را شهيد كرد.[4]
9- نافع بن هلال
- بازدید: 1073