126 - طبرى مى گويد:
چون عمر بن سعد آماده حمله شد، حر به او گفت: آيا با اين مرد مى جنگى؟ گفت: آرى به خدا جنگى كه آسانترين آن افتادن سرها و جدا شدن دستها باشد. گفت: آيا به هيچ كدام از آنچه پيشنهاد كرد، راضى نمى شويد؟ عمر سعد گفت: اگر كار دست من بود چنان مى كردم، ولى امير تو نمى پذيرد. حر آمد و كنار از مردم ايستاد. قره بن قيس از قبيله خودش نيز با او بود. پرسيد: اى قره! آيا امروز اسب خود را آب داده اى؟ گفت: نه. گفت: نيم خواهى سيرابش كنى؟ (مى گويد:) به خدا پنداشتم كه مى خواهد از آنان دور شود و شاهد جنگ نباشد و نمى خواهد وقتى چنين مى كند او را ببينم و مى ترسد گزارش دهم. گفتم: سيراب نكرده ام، مى روم آبش دهم. از آنجا كه حر بود كناره گرفتم. به خدا اگر مرا از تصميم خودش آماده ساخته بود همراه او به حسین علیه السلام مى پيوستم. او بتدريج به حسین علیه السلام نزديكتر مى شد. مردى از قوم او به نام مهاجر بن اوس گفت: اى حر مى خواهى چه كنى؟ حمله مى كنى؟ ساكت ماند و بيم او را فرا گرفت. به وى گفت: حر! كار تو شك آور است. به خدا تو را هرگز در چنين حالتى نديده بودم. اگر از من درباره شجاعترين فرد كوفيان مى پرسيدند از تو نيم گذشتم. اين چه حالت است كه دارى؟
گفت: به خدا قسم خود را در ميان بهشت و دوزخ مخير مى بينم. به خدا چيزى را بر بهشت نخواهم برگزيد، هر چند قطعه قطعه و سوزانده شوم. بر اسب خود نواخت و به امام حسین علیه السلام پيوست و گفت: اى پسر پ! فداى تو گردم! من همانم كه تو را از برگشتن مانع شدم و در راه، همراهى ات كردم و تو را در اين سرزمين فرود آوردم. به خدا يكتا قسم! باور نمى كردم كه اينان پيشنهاد تو را رد كنند و با تو چنين رفتار نمايند. پيش خود مى گفتم: طورى نيست اگر كمى مطيع آنان باشم تا مرا از نافرمانان نشمارند. آنان اين پيشنهاد را از حسین علیه السلام خواهند پذيرفت.
به خدا اگر مى دانستم از تو نمى پذيرند، با تو اين رفتار را نمى كردم. اينك توبه كنان به درگاه خدا پيش تو آمده ام و آماده ام در برابر تو فداكارى كنم و كشته شوم. آيا توبه ام پذيرفته است؟
امام فرمود: آرى، خدا توبه ات را مى پذيرد و مى آمرزد. نامت چيست؟ گفت: حر بن يزيد.
فرمود: تو آزادى، همان گونه كه مادرت تو را حر ناميده است. تو به خواست خذا هم در دنيا آزادى هم در آخرت. فرود آى. گفت: سواره باشم بهتر است. ساعتى سواره بر اسب با آنان مى جنگم، سر انجام كار فرود آمدن است. امام فرمود: رحمت خدا بر تو! هرل چه دوست دارى. حر نزد اصحاب خود بازگشت و خطاب به آنان گفت: اى گروه مردم! آيا يكى از اين پيشنهادها را كه حسین علیه السلام دارد نمى پذيريد تا خداوند شما را از جنگ با او معاف دارد؟ گفتند: با عمر سعد كه فرمانده است صحبت كن. همان سخنان قبلى را با او گفت. عمر سعد گفت: دوست دارم اگر راهى داشتم چنان مى كردم. آنگاه گفت: اى كوفيان! مادرتان به عزايتان بنشيند. او را فراخوانديد، اينك كه آمده، تشليم دشمنش كرديد؟ مى پنداشتيد كه در راهش كشته مى شويد، اينك بر او هچوم آورده ايد تا بكشيدش؟ او را نگه داشته و خشمگين ساخته و از هر سو احاطه اش كرده ايد و نمى گذاريد به شهرهاى بزرگ خدا برود و خود و خاندانش ايمن باشند و در دست شما همچون اسيرى است كه از او كارى ساخته نيست و او و زنان و فرزندان و يارانش را از اين آب جارى فرات كه يهودى و مسيحى و نصرانى و هر ديو و ددى از آن مى نوشد، جلوگيرى كرده ايد. اينك آنان بى تاب تشنگى اند! چه بدرفتارى با فرزندان پيامبر كرديد! خداوند در روز تشنگى (قيامت) سيرابتان نكند، اگر توبه نكنيد و هم اكنون و همين امروز دست از دشمنى با او بر نداريد.
پياده نظام دشمن او را هدف تيرهاى خود قرار دادند.[1]
127 - خوارزمى مى گويد:
چون حر به حسین علیه السلام پيوسته، مردى از بنى تميم به نام يزيد بن سفيان گفت: به خدا اگر حر را ببينم، با نيزه در پى او خواهم رفت. در همان هنگام كه او مى جنگيد و گوش و پيشانى اسبش زخم برداشته و خون از آن جارى بود، حصين بن نمير به وى گفت: اين همان حرى است كه آرزويش را داشتى. مى خواهى كارى كنى؟ گفت: آرى، و به سوى حر شتافت. حر بى درنگ او را به قتل رساند. چهل سواره و پياده را هم كشت. پيوسته مى جنگيد تا آنكه اسب او را پى كردند و حر پياده مى جنگيد و چنين رجز مى خواند:
اگر اسبم را پى كرديد، منم آزادزاده اى دلاورتر از شير بيشته ها. هنگام حمله سست نمى شوم و هنگام پايدارى هرگز فرار نمى كنم.
جنگيد تا به شهادت رسيد. اصحاب امام، پيكرش را از ميدان آورده، نزد حسین علیه السلام گذاشتند. هنوز رمقى در تن داشت. امام خاك از چهره اش مى زدود و مى فرمود: تو همان گونه كه مادرت تو را ناميده، حر و آزاده اى، آزاده در دنيا و آخرت. برخى اصحاب امام حسين، نيز امام سجاد علیه السلام، در سوك او شعر سرودند و حماسه و فداكارى او را ستودند.[2]
128 - ابن نما با سصند خود ذكر مى كند كه حر به امام حسین علیه السلام گفت:
چون ابن زياد مرا به سوى تو فرستاد، از قصر او بيرون آمدم، از پشت سرم ندايى شنيدم كه مى گفت: اى حر! تو را مژده باد به نيكى! چون برگشتم، كسى را نديدم. پيش خود گفتم: به خدا كه اين مژده نيست، من براى مبارزه با حسین علیه السلام مى روم! فكر نمى كردم كه از تو پيروى كنم. امام فرمود: به خير و پاداش رسيدى.[3]
[1]. المنتخب، ص 450
[2]. احقاق الحق، ج 19، ص 429
[3]. همان
[4]. سوره انبياء، آيه 69
[5]. الخرائج و الجرائج، ج 2، ص 848
[6]. معانى الاخبار، ص 288
[7]. علل الشرايع، ج 1، ص 229
[8]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 321
[9]. همان، ص 326
[10]. تسليه المجالس، ج 2، ص 287
[11]. اعيان الشيعه، ج 1، ص 604 و الواعج الاشجان، ص 114
2 - حر بن يزيد
- بازدید: 997