1 - عبدالله بن عمير
122 - طبرى به نقل از ابو مخنف و او از قول ابو جناب روايت كند:
مردى از ما به نام عبدالله بن عمير از بنى عليم از بنى عليم ساكن كوفه شده، در نزديكى چاه جعد از قبيله همدان خانه اى گرفته بود از بنى نمر همسرى داشت به نام ام وهب دختر عبد. در نخليه، كوفيان را ديد كه سان ديده مى شوند تا به نبرد حسين اعزام شوند. از آنان پرسيد. گفتند: به نبرد با حسين پسر فاطمه دختر پيامبر مى روند. گويد: به خدا شيفته جهاد با مشركان بودم و اميدوارم ثواب جنگ با اينان كه با پسر دختر پيامبرشان مى جنگند، نزد خدا كمتر از پاداش جهاد با مشركان نباشد. نزد همسر خود رفت و آنچه را شنيده بود باز گفت و تصميم خود را به وى گفت.
زنش گفت: كار درستى است و بهترين كار توست، چنان كن و مرا هم با خودت ببر.
شبانه نزد حسین علیه السلام رفت. چون ابن زياد نزديك حسین علیه السلام شد تير انداخت و مردم را هدف قرار داد، يسار غلام زياد بن ابى سفيان و سالم غلام ابن زياد به ميدان آمدند و حريف طلبيدند.
حبيب بن مظاهر و برير از جا برخاستند. امام به آنان فرمود: شما بنشينيد. عبدالله بن عمير برخاست و از امام اذن ميدان خواست. امام كه او را ديد، با قامتى رشيد و بازوهاى محكم و سينه اى ستبر فرمود: فكر مى كنم او حريفان را بكشد. اگر مى خواهى برو. به ميدان رفت.
پرسيدند: كيستى؟ خود را معرفى كرد. گفتند: تو را نمى شناسيم، زهير يا حبيب يا برير بيايد.
يسار جلو سالم ايستاده بود. عبدالله بن عمير به او گفت: اى فرزند زن نابكار! از مبارزه كسى از مردم ناخرسندى؟ هيچ يك از اينان به جنگ تو نمى آيند مگر آنكه از تو بهتر باشد. پس حمله اى كرد و با شمشير بر او زد و او را افكند. سر گرم نبرد با او بود كه سالم به او حمله كرد. ياران امام ندا دادند كه مواظب باش كه برده رسيد. تا به خود بجنبد او رسيد و ضربتى زد. عبدالله با دست چپ جلو ضربه را گرفت كه انگشتانش پريد. عبدالله بر او تاخت و او را كشت و سرگم خواندن اين رجز شد: اگر مرا نمى شناسيد من پسر كلب و از دودمان عليم هستيم و اين افتخار مرا بس. دلاورى غيورم، نه زار و زبون هنگام مصيبت. اى ام وهب! من براى تو عهده دار مى شوم كه با نيزه و شمشير، شجاعانه با ايشان بجنگم، نبرد بنده اى مومن به پروردگار.
همسرش ام وهب عمودى برداشت و به طرف همسرش آمد، در حالى كه مى گفت: پدر و مادرم فداى تو! در راه دودمان پاك پيامبر بجنگ. شوهر مى كوشيد تا او را نزد زنان بر گرداند. او هم پيراهن پيراهن شوهر را گرفته بود و مى گفت: تو را رها نمى كنم تا آنكه همراه تو به شهادت برسم. امام حسین علیه السلام صدايش كرد و فرمود: خدا پاداش خير به دودمانتان بدهد، پيش زنان برگرد و با آنان بنشين. جهاد بر زنان نيست. وى نزد بانوان برگشت.
عمروبن حجاج كه فرمانده جناح راست دشمن بود حمله كرد. چون به حسین علیه السلام نزديك شد، تير اندازان به زانوا نشستند و نيزه داران نيزه ها را به طرف او گرفتند. سواره هاى آنان از نيزه داران جلوتر نيامدند. چون خواستند بر گردند، به طرف آنان تير انداختندو عده اى را كشته، جمعى را مجروح كردند.[8]
123 - نيز گويد:
همسر عبدالله بن عمير از خيمه گاه بيرون آمد و به طرف شوهرش رفت و بر بالين او نشست و خاك از چهره اش مى زدود مى گفت: بهشت گوارايت باد! شمر به غلامى به نام رستم گفت: باگرز بر سر آن زن بزن. ا. هم گرز بر سر او زد و همان جا به شهادت رسيد.[9]
124 - محمد بن ابى طالب گويد:
حديثى ديدم كه اين وهب، مسيحى بود. او و مادرش به دست امام حسین علیه السلام مسلمان شدند. در جنگ، 24 پياده و 12 سواره را كشت، آنگاه اسير شد. او را نزد عمر سعد بردند. گفت: سخت مى جنگيد! آنگاه دستور داد گردنش را زدند و سر او را به طرف لشكرگاه امام پرتاب كردند. مادرش آن سر را گرفت و بوسيد. سپس آن را به طرف سپاه عمر سعد پرتاب كرد. به مردى خورد و او را كشت. پس از آن چوب خيمه را برداشت و حمله كرد و دو نفر را به هلاكت رساند. امام حسین علیه السلام به او فرمود: ام وهب برگد! تو و پسرت در بهشت همراه پيامبر خداييد. جهاد بر زنان نيست. او برگشت، در حالى كه مى گفت: خدايا! نا اميدم مكن. امام به او فرمود: ام وهب! خدا اميدت را نا اميد نمى كند.[10]
125 - سيد محسين الامين پس از نقل داستان عبدالله بن عمير كلبى و همسش ام وهب گويد:
در حاشيه (لواعج الاشجان گفته ايم كه بين داستان عبدالله بن جناب كلبى و داستن اين وهب، از مورخان اشتباهى پيش آمده و درست همان است كه اينجا ذكر كرديم. احتمال است كه هر دو نفر، يكى باشند و وهب با ابو وهب و حباب با جناب اشتباه شده باشد.[11]
شهادت اصحاب
- بازدید: 848