بخش سوم: عزيمت امام حسين (ع) به سوى كوفه

(زمان خواندن: 32 - 63 دقیقه)

كوتاه زمانى پس از رسيدن نامه نخست مسلم بن عقيل به امام حسين (ع) و فرا خواندن آن حضرت به سوى كوفيان، امام خود را مهياى عزيمت به سوى عراق كرد و سرانجام در روز هشتم ذى الحجه (1) و درست همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه به شهادت رسيد، مكه را به سوى عراق ترك كرد. (2)
برخى از روايات بر آنند كه جز نامه مسلم، نگرانى امام از كشته شدن خويش در درون حرم خدا و شهر مكه (3) نيز عامل ديگرى بود كه باعث شد تا امام بر ترك مكه مصمم تر شده و با تبديل حج تمتع به عمره، به برنامه حركت خويش شتاب بخشد. شخصيتهاى متعددى به سراغ امام رفتند و جملگى ايشان از خطرى كه در پيش روى آن حضرت در كوفه وجود دارد سخن گفتند. كلمات و عبارات و تعابير هر كدام از اين افراد در باب كوفه و كوفيان و بى سرانجامى اين سفر متفاوت بود، اما همه آنان در اين واقعيات مشترك بودند كه نه چنين سفرى موفقيت آميز است و نه كوفيان مردمى قابل اعتماد.
ابو مخنف كه گفتگو كنندگان با امام حسين (ع) براى راضى كردن آن حضرت را براى فسخ عزيمت به سوى كوفه معرفى كرده است، (4) عمربن عبدالرحمان (5) را نخستين كسى نوشته است كه پس از شنيدن خبر تصميم امام براى حركت به سوى كوفه سراغ آن حضرت رفت و ضمن فرا خواندن اما از حركت به سوى عراق، كوفه را چنين توصيف كرد:
شنيده ام كه قصد عراق دارى، من از چنين سفرى به تو بيمناكم. تو به سوى شهرى رهسپار مى شوى كه عاملان و اميرانى دارد كه بيت المال آنجا را در دست دارند. مردم نيز بنده درهم و دينارند. از آن مى ترسم كه در كوفه، آن كسانى كه به تو وعده يارى داده اند، به همراه كسانى كه تو را بيشتر از دشمنان و مخالفان تو دوست دارند، به جنگ با تو مبادرت كنند. (6)
سخنان عمروبن عبدالرحمان مخزومى هم دلسوزانه بود، هم صميمانه و هم مبتنى بر واقعيت. آنچه او مى گفت كمى بعد اتفاق افتاد و نشان داد كه وى در توصيف كوفيان انديشه صوابى داشته است.
اما چون سخنان عمرو را بشنيد، بى آنكه محتواى آنها را انكار كند و يا سخنى به سود كوفيان به زبان راند، حتى بر خيرخواهى وى نيز تاكيد كرد و او را بهترين مشاور و اندرز دهنده شمرد.
عمروبن عبدالرحمان پس از بيان نصايح خويش به امام نزد حارث بن خالد مخزومى رفت و حاصل گفتگوى خويش با حسين بن على (ع) را با وى در ميان گذاشت. حارث نيز تاكيد كرد كه راى صواب همان است كه گفته اى. در انديشه حارث نيز نه سفر امام سرانجامى دنيايى داشت نه كوفيان مردمانى قابل اعتماد بودند. عبدالله بن عباس، نصيحت كننده ديگرى بود كه در سخنانش به امام حسين (ع) در نكوهش كوفيان، به واقعيات مهمى چون استمرار حكومت حاكم كوفه و تسليم كوفيان به وى در پرداخت خراج انگشت گذاشت.
اى حسين خداوند تو را از گزند اين سفر محفوظ دارد. خدايت تو را قرين رحمت گرداند. آيا به سوى كسانى مى روى كه حاكم خويش را كشته و شهر خويش را در تصرف خود گرفته اند؟ آيا آنان دشمن خود را از كوفه رانده اند؟ اگر چنين است رهسپار آنجا شو، اما در صورتى كه تو را به كوفه خوانده اند، اما هنوز امير آنان بر آن شهر مستولى است و عمال او از مردم خراج مى ستانند، بدان كه آنان تو را به جنگ و ستيز فرا خوانده اند من بيم دارم كه كوفيان فريبت دهند و به تو دروغ گويند؛ يا آنكه با تو به مخالفت برخاسته و يارى ات نكنند و سرانجام آنان را عليه تو به جنبش آرند و ايشان سخت ترين دشمنان تو شوند. (7)
امام چون سخنان عبدالله بن عباس را شنيد، با كلماتى كوتاه و باز هم بدون آنكه بنياد و محتواى سخنان پسر عموى خويش را رد كند، پاسخ داد كه: ((از خداوند طلب خير مى كنم، تا ببينم كه چه پيش خواهد آمد)).
ابومخنف افزوده است كه ابن عباس زمانى بعد، شامگاهان يا صبح روز بعد، باز هم به سراغ امام رفت و اين بار، با كلماتى مشحون از نگرانى، هم از مرگ و نابودى امام در كوفه سخن گفت، هم حيله گرى كوفيان:
اى پسر عمو! مى خواهم صبورى كنم و سخنى نگويم، اما مى بينم كه توان صبورى ندارم. بيم آن دارم كه در اين سفر هلاك گردى و از ميان بروى، بدان كه مرم عراق مردمى حيله گرند. زنهار به ايشان نزديك نشو. در مكه بمان كه تو سرور حجازى. اگر به راستى عراقيان در اطاعت تو چنانند كه ادعا كرده اند، از آنان بخواه تا نخست حاكم خويش را برانند تا تو روانه آنجا شوى. اگر بر آن نيستى كه در مكه بمانى و جز رفتن انديشه اى ندارى، پس عازم يمن شو، جايى كه داراى قلعه ها و دره هاى متعدد است. يمن سرزمينى پهناور است و شيعيان پدرت نيز در آنجا زندگى مى كنند. تو در يمن از دشمنانت دورى. در آنجا مى توانى با مردم مكاتبه كنى، داعيانى به سوى آنان روانه دارى و اميدوار خواهى بود كه بدون افتادن در خطر، به آنچه انديشه دارى برسى. (8)
امام كه سخت مصمم به حركت به سوى كوفه بود، باز هم بدون دفاعى از كوفيان، پاسخ داد كه: تو در نصيحت خويش خير مرا مى جويى، اما بدان كه من بر آنم كه عازم كوفه شوم.
براى ابن عباس اين همه اصرار در عزيمت به سوى كوفه اعجاب آور بود. او آنچه را كه در كوفه رخ داد با ديده بصيرت و بر بنياد معرفت ريشه دار از كوفيان مى ديد. پس چون امام را مصمم ديد، باز هم به سخن در آمد كه:
اكنون كه قصد رفتن دارى، پس زنان و فرزندانت را با خود همراه نكن، ترس من آن است كه چون عثمان در مقابل ديدگان زنان و كودكانت كشته شوى. (9)
چشم پسر زبير را با ترك مكه روشن نكن، تو حجاز را به او وامى گذارى و مى روى. امروز با وجود تو احدى به عبدالله بن زبير نگاه نمى كند، سوگند به خدا اگر مى دانستم كه اگر موى پيشانيت را بگيرم، تا مردم به سوى من و تو آيند و ما را از يكديگر جدا كنند و آنگاه تو راى مرا خواهى پذيرفت، چنين مى كردم. (10)
عبدالله بن عمر (11) نيز از كسانى بود كه كوشيد تا امام حسين (عليه السلام) را از عزيمت به سوى عراق باز دارد. اما امام حسين (عليه السلام) به سخنان او نيز كه عارى از كنايه هايى نيز نبود توجهى نكرد. (12)
مسعودى سخنان صريحى را از ابوبكر بن حارث بن هشام، خطاب به امام حسين (عليه السلام) نقل كرده و نوشته است كه وى نزد حسين آمد و گفت:
اى پسر عمو! من به دليل خويشاوندى، به تو دلبستگى دارم و نمى دانم چگونه تو را نصيحت كنم، حسين گفت: اى ابوبكر تو از كسانى نيستى كه عارى از خلوص اند، من به تو اطمينان دارم هر آنچه مى خواهى بگو. پس ابوبكر گفت: اى حسين، پدرت از سابقه دارترين مسلمانان و بهترين آنان بود. مردم به او اعتماد داشتند و سخنش را بهتر مى شنيدند و در اطراف وى فراهم مى گشتند؛ او به نبرد با معاويه پرداخت؛ جز شاميان، ديگر مردم بر او فراهم شدند، پدرت از معاويه عزيزتر بود، اما همين مردم به دليل حرص دنيا، او را خوار كردند و از يارى اش روى بر تافتند و چندان رنجش دادند تا آنكه رفت به جايى كه رفت و به رضوان خداوندى نائل شد. پس اين مردم با برادرت همان كردند كه كردند، اكنون چگونه با آنكه تمام آنچه را كه مى گويم به چشم خويش ديده اى، باز بر آنى تا به سوى كسانى بروى كه بر پدر و برادرت ستم روا داشتند؟ چگونه مى خواهى با يارى آن مردم به نبرد با شاميان و عراقيان كسانى بروى كه از تو آماده تر و نيرومندترند و مردم نيز با آنان همراه تر و به آنان اميدفزونترى دارند؟ اگر شاميان از مسير تو آگاه شوند، مردم را با مال عليه تو فراخوانند. مردم بنده دنيايند، پس همان كسانى كه به وعده يارى داده اند، به جنگ تو خواهند آمد و تو را خوار خواهند كرد و آن كسانى هم كه تو را دوست دارند، از يارى ات باز خواهند ماند و به يارى دشمنانت ناگزير خواهند گشت.
امام چون سخنان ابوبكر را شنيد، پاسخ داد كه: اى پسر عمو، خداوند براى گفتن راءيى كه گفتى، به تو پاداش خير دهد. آنچه قضاى الهى است، همان خواهد شد. (13)
گفتيم كه روند حوادث بعدى و شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش در كربلا، بارزترين دليل صحت ارزيابى ابن عباس و ديگر مخالفان حركت امام به سوى كوفه بود. حتى اگر در آن زمان در درستى اين سخنان جاى ترديدى وجود نداشت، تمايل عبدالله بن زبير بر عزيمت امام به سوى عراق، نشانى ديگر بود از آنكه حركت امام به سوى كربلا در منطق معمولى و ارزيابى طبيعى مردان قدرت طلبى چون ابن زبير سرانجامى سياسى نداشت و به سود عبدالله بن زبير بود. گفته شده است كه قصد ابن زبير در تشويق امام بر عزيمت بر اين انديشه استوار بود تا زمينه هاى اعتناى مردم به خويش را در عزيمت امام از مكه براى خويشتن فراهم آورد. اين سخنى است صواب، اما نه تمام و كامل.
پسر زبير مردى صاحب تجربه بود و اگر در فهم و معرفت نسبت به امور از عبدالله بن عباس فرو دست تر بود، از ناصحان مخزومى امام مطلع تر و آگاه تر بود، بنابراين نيك مى دانست كه با عزيمت امام به كوفه، آن حضرت با همان سرانجامى روبه رو مى شد كه ابن عباس به زبان مى راند، به ديگر سخن ابن زبير هم مى دانست كه در عراق چه سرنوشتى براى امام در پيش خواهد بود، اما او به خلاف مخالفان اين سفر دليلى نمى ديد كه شايسته ترين شخصيت حجاز را به اجتناب از سفرى بخواند كه حاصل آن پايدار ماندن خود وى در محاق بود.
پيش از اين در لابلاى مباحثى كه ناظر به ريشه هاى نهضت كربلا و تحليل مبانى اقبال نهايى حضرت على (عليه السلام) به بيعت با مردم بود، اشاره كرديم كه آنچه على (عليه السلام) را به ناديده گرفتن علم و معرفت خويش واداشت، حضور حاضران و فراهم شدن حجت ظاهرى بود. حجتى كه گرچه ريشه دار نبود، امام تعهدزا بود و تنها گردن نهادن به آن و تسليم به همان حجت، ماهيت واقعى آن را نشان ميداد.
در لابلاى همان مباحث اشاره كرديم كه در مدت همان فراهم شدن حجت ظاهرى بر على (عليه السلام)، توسط دعوت كوفيان بر امام حسين (عليه السلام) فراهم آمد و باعث شد تا امام بى آنكه به كوفه و كوفيان اعتماد داشته باشد و يا سخنان ناصحانى چون ابى عباس و ديگران و حتى ناصحان بعدى را نادرست بشمارد، خويشتن را موظف بر حركت به سوى عراق داشته و بر عزم خويش پاى فشارد.
بى گمان امام حسين (عليه السلام) كوفه و كوفيان را بسى افزون تر از ناصحان خويش مى يافت، او تجربه پدر و برادر را در مقابل ديدگان داشت و به همين دليل نيز، و چون سخنان ناصحان خويش را نيز دررست مى شمرد، بنابراين تنها در عزيمت خويش به سوى كوفه اصرار مى ورزيد نه در بطلان وصف ايشان از كوفه و كوفيان و سرانجام زندگى خود، دعوت كوفيان حجتى بود غير قابل اغماض، حاضران و آيندگان تنها در پرتو خيانت كوفيان بود كه بر صحت سخنان ناصحان امام و باور خود امام درباره كوفه، يعنى همان باورى كه ناصحان داشتند و امام نيز جز آن اعتقاد نداشت، واقف مى شدند.
بى گمان در صورتى كه يگانه مبناى تصميم امام به ترك مكه و عزيمت به سوى عراق را همان تمام شدن حجت بر امام بر بنياد نامه هاى كوفيان بشماريم، طبعا بايد نتيجه بگيريم كه پس از رسيدن اخبار كوفه و شهادت مسلم بن عقيل، امام بايد انديشه عزيمت به سوى كوفه را وامى نهاد و رهسپار ديارى ديگر مى گشت، اما در صورتى كه نامه هاى كوفيان به امام و فراهم شدن حجت ظاهرى را ابزارى براى امام بدانيم كه امام در پرتو آن، ((استراتژى شهادت)) را به اجرا مى گذاشت، آنگاه هم با يقين بيشتر اذعان خواهيم كرد كه:
اولا: امام نيز كوفه و كوفين را همان مى ديد كه ناصحان وى مى ديدند؛
ثانيا: امام دشت نينوا را جغرافياى تحقق استراتژى خويش انتخاب كرده بود، نه آوردگاه پيروزى نظامى بر امويان؛
ثالثا: به دليل آنكه شالوده نهضت امام شهادت در كربلا بود، بنابراين پس از دريافت اخبار كوفه و در حالى كه ديگر تمام افراد عادى نيز مى دانستند كه عراق قتلگاه امام و يارانش ‍ خواهد بود، تا چه رسد به ناصحان امام و خود آن حضرت، باز هم مسير خويش را به سوى كوفه پى گرفت.
باز هم مى رويم به سراغ مستندات و گزارشها و روايات تا در پرتو آنها، هر چه بيشتر به مبانى اصرار امام در حركت به سوى كوفه واقف گرديم.
مطابق روايات موجود، امام پس از تدارك سفر به سوى كوفه، در روز هشتم ذيحجه (روز ترويه) كاروان كوچك خويش را در مقابل ديدگان مسلمانانى كه به انجام مراسم حج مشغول بودند و طبعا مى دانستند كه فرزند پيامبر با انديشه مخالفت با سلطنت اموى مكه را ترك مى كند، به سوى كوفه هدايت كرد.
پس از رسيدن خبر حركت امام، عمرو بن سعيد (14) افرادى را به فرماندهى يحيى بن سعيد روانه داشت تا مانع حركت امام به سوى كوفه شوند، اما اينان نيز نتوانستند تا راه عزيمت را به امام مسدود كنند. (15) اگر اين روايت را درست بدانيم، طبعا محتواى آن دلالتى است بر نادرست بودن گزارشى كه ادعا شده بود، يزيد عناصرى را مامور قتل امام در مكه كرده بود و امام نيز صرفا به دليل آنكه در مكه امنيت نداشت، رهسپار كوفه شد.
كاروان امام هنوز از مكه چندان فاصله نگرفته بود كه نامه اى از عبدالله بن جعفر و پسرانش عون (16) و محمد به دست امام رسيد، امام سجاد (عليه السلام) راوى اين روايت نقل كرده است كه در اين نامه آمده بود كه:
اما بعد: تو را به خدا سوگند ميدهيم كه چون اين نامه به دست تو رسيد، بازگردى، بيم آن است كه اين سفر موجب هلاك تو شود و به نابودى خاندانت منتهى گردد. اگر هلاك شوى پرتو زمين خاموش شود، زيرا تو راهنما و دليل هدايت جويانى و اميد مومنان. در رفتن شتاب مكن (17) من به دنبال اين نامه خواهم رسيد. والسلام (18)
عبدالله بن جعفر نيز كه همانند ابن عباس اعتقاد داشت كه حاصل عزيمت امام به كوفه، شهادت آن حضرت خواهد بود، تنها به نگاشتن آن نامه بسنده نكرد، او حتى به زعم خويش براى نجات جان امام و همراهانش به سراغ حاكم مكه و مدينه (19) نيز رفت و از عمرو بن سعيد خواست تا امان نامه اى براى امام نوشته و از آن حضرت بخواهد تا از سفر به سوى كوفه منصرف شود، پسر سعيد بى درنگ اين درخواست را پذيرفت و به عبدالله گفت هر آنچه مى خواهى بنويس تا آن را مهر كنم، عبدالله نيز نامه زير را نوشت و آن را به برادرش يحيى بن سعيد داد تا به امام حسين (عليه السلام) برساند:
از عمرو بن سعيد به حسين بن على، اما بعد: از خدا مى خواهم تا تو را به آنچه موجب توفيق تو مى شود، رهنمون گردد و از آنچه باعث زحمت تو ميشود باز دارد، شنيده ام كه قصد عراق كرده اى، خدايت تو را از مخالفت محافظت كند، زيرا بيم دارم كه اين مخالفت باعث هلاك تو شود. (20) عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد را نزد تو فرستادم. همراه آنان نزد من آى كه در پيش من در امانى و از نيكى و صله برخوردار. خدا را بر امان تو شاهد و مراقب مى گيرم. (21)
چون نامه حاكم مدينه و مكه، توسط يحيى بن سعيد به امام رسيد، (22) پاسخ داد كه:
اما بعد: هر كس مردم را به سوى خداوند فراخواند و نيكى كند و بر مسلمانى اقرار كند با خدا و پيامبر خلاف نكرده است. تو مرا به امان و نيكى خويش فرا خواندى. بدان كه بهترين امان، امان خداست و خداوند در روز بازپسين، هر آن كس را كه او ترسنده باشد، امان خواهد داد. از خداوند مى خواهم كه مرا در اين دنيا ترسى عنايت كند كه همان ترس موجب امان من در آخرت گردد، اگر در نوشتن اين نامه، قصد مراعات من و نيكى در حقم را داشته اى، خداوند تو را در دنيا و آخرت پاداش دهد. (23)
به موجب برخى از گزارشها، عمرو بن سعيد، عبدالله بن جعفر را نيز همراه برادرش يحيى به سوى امام حسين (عليه السلام) فرستاده بود تا نامه وى را به امام برسانند.
جعفر باز هم براى منصرف كردن امام تلاش كرد، اما چون شنيد كه امام براى ادامه سفر به سوى كوفه به خوابى توسل مى جويد كه در آن خواب پيامبر، امام حسين (عليه السلام) را بر عزيمت به سوى كوفه ترغيب كرده (24) است، از اصرار دست كشيد و با گذاشتن پسرانش عون و محمد در كاروان حسينى، آنان را به امام حسين (عليه السلام) ملحق ساخت و خود به مكه بازگشت. (25)
اگر گزارش حضور عمرو بن سعيد در مراسم حج صحت داشته باشد، بعيد نيست كه ماموريت يحيى براى عزيمت با قوايى به سوى امام حسين (عليه السلام) براى بازگرداندن ايشان و مقاومت امام، كه در برخى از منابع و به نقل از ابومخنف آمده است، پس از پاسخ منفى امام به نامه عمرو بن سعيد صورت گرفته باشد. (26)
با فرض صحت روايت ابومخنف در مكاتبه با امام حسين (عليه السلام)، قدر مسلم آن است كه حاكم اموى مدينه و مكه كه طبعا محل وثوق و اعتماد يزيد بود، مكاتبه با امام را نه از جهت خيرخواهى، بلكه با نگرانى از موفقيت امام در كوفه، يا با احتمال تغيير اوضاع در عراق به نفع امام حسين (عليه السلام) انجام داد، او نه حق امان دادن به امام را داشت و نه قصد خيرى را در انديشه پرورانده بود. جمله پايانى نامه امام به وى حاوى همين ترديد است.
اگر آنچه را كه برخى از منابع درباره نامه يزيد به ابن عباس نوشته اند نيز درست بدانيم، طبعا بايد تلاش يزيد را براى بازداشتن امام از حركت به سوى عراق، همان نگرانى از تغيير اوضاع عراق به سود امام حسين (عليه السلام) تفسير كنيم، تغييرى كه گرچه با توجه به استيلاى كامل عبيدالله بر عراقين بسيار بعيد بود، اما احتمال آن نيز يزيد را نگران ميكرد، درست بر همين اساس نيز بود كه وى در نامه اش به حاكم عراقين متذكر شده بود كه نبايد اجازه دهد تا امام حسين (عليه السلام) وارد سرزمين عراق گشته و خود را به كوفه برساند. (27)
ابن سعد و به پيروى از وى، ابن كثير، ابن عساكر و ابن جوزى، متن نامه و اشعارى را ارائه كرده و نوشته اند كه يزيد چون خبر تصميم امام حسين (عليه السلام) بر عزيمت به سوى عراق را شنيد، در قالب نوشته و اشعارى كه در برخى از ابيات آن به ستايش از امام حسين (عليه السلام) پرداخته بود (28) از ابن عباس خواست تا مانع عزيمت امام به سوى عراق گردد. در صورت صحت گزارش ابن كثير نبايد ترديد داشت كه چون در آستانه عزيمت امام به سوى عراق هنوز عبيدالله بن زياد بر مسلم بن عقيل دست نيافته بود تا خبر آن به يزيد برسد، بنابراين پسر معاويه كه احتمال مى داد با رسيدن امام به كوفه، كوفيان به امام حسين (عليه السلام) بپيوندند و عراق از سيطره امويان خارج شود، بر آن شد تا سياست مداراى موقت و شيوه تزوير با امام را پيش گرفته و با نوشتن نامه اى به ابن عباس، وى را وسيله و ابزار نيرنگ و نصيحت به امام قرار دهد.
با ناكام ماندن تمام تلاشها براى ممانعت از ادامه مسير امام به سوى عراق، و استمرار حركت آن حضرت و يارانش به سوى كوفه، امام پس از دور شدن از مكه، در سه يا چهار ميلى مكه، به جايى موسوم به (( تنعيم)) رسيد. گفته شده است كه در اين منزل بود كه امام شترانى از اهل قافله اى كه از يمن مى آمدند، اجاره كرد و آنگاه (29) خطاب به همراهان خود گفت: آن كس كه قصد همراهى با ما را دارد كرايه اش را مى دهيم و تا با ما همراه است در حق وى نيكويى مى كنيم؛ اما آن كس كه قصد جدا شدن از ما را دارد، بهتر است كه از همين جا باز گردد. به دنبال اين سخن جمعى از ادامه همراهى با امام خوددارى كردند و بازگشتند. (30)
بنا به روايت عبدالله بن سليم و مذرى، امام در هنگام ترك مكه، فرزدق بن غالب، شاعر معروف را كه همراه مادرش عازم زيارت خانه خدا بود، در صفاح، (31) آستانه ورود به حرم ملاقات كرد. (32) فرزدق از امام پرسيد كه اى حسين، چه چيز تو را به شتاب واداشته است؟ امام پاسخ داد كه اگر شتاب نمى كردم، گرفتار ميشدم سپس پرسيد كه تو كيستى؟ فرزدق گفت من مردى از عربم. بر اساس روايت همان راويان، فرزدق پس از نقل اين سخنان افزود: سوگند به خدا كه بيشتر از اين، از نام و نشان من نپرسيد. سپس گفت اى فرزدق: مرا از حال مردمى كه پشت سرگذشته اى آگاه كن و بگو كه درباره من چه نظرى دارند؟ فرزدق پاسخ داد كه: اى حسين دلهاى كوفيان با تو و شمشيرهاى آنان با دشمنان توست؛ اما قضاى الهى از آسمان فرود آيد. امام حسين (عليه السلام) نيز فرمود: آرى راست گفتى، كارها در دست خداست و خداوند هر روز در كارى است. (33)
در روزهاى بعد، حركت امام و همراهانش با سرعت و شتاب به سوى عراق ادامه يافت تا آنكه آنان به ذات العرق، (34) ميقات عراقيها رسيدند. (35) در همين زمان بود كه به امام خبر رسيد كه پسر زياد، پس از تسلط بر اوضاع در كوفه، حصين بن نمير تميمى، صاحب شرطه كوفه (36) و مرد مورد اعتماد معاويه و يزيد را به قادسيه فرستاده تا نواحى مرزى كوفه تا (( قطقطانه)) (37) را تحت مراقبت شديد قرار دهد. (38) اين در حالى بود كه به دستور ابن زياد، براى قطع رابطه كوفه با بصره و ساير نقاط عراق، (( لعلع)) (39) و (( خفان)) (40) نيز تحت كنترل شديد در آمده و مردانى مسلح در آن مناطق گماشته شده بودند. (41)
تا اين زمان و حتى زمان رسيدن به بطن الرمه هنوز وقايع كوفه به اطلاع امام نرسيده بود. در منزل اخير بود كه قيس بن مسهر صيداوى (42) مامور شد تا نامه امام را به كوفيان برساند. در اين نامه آمده بود كه:
بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن على به برادران مومن و مسلمان خويش. سلام بر شما. ستايش مى كنم خداوندى را كه جز او خدايى نيست. اما بعد: نامه مسلم بن عقيل به من رسيد. مسلم در آن نامه به من از حسن اعتقاد و فراهم شدن شما به يارى ما براى مطالبه حق ما خبر داده بود. از خداوند درخواست مى كنم كه به ما نيكى ورزد و شما را براى اين اقدام پاداش بزرگ دهد، من در روز سه شنبه،، هشتم ذيحجه، در روز ترويه، به سوى شما رهسپار شدم. وقتى اين فرستاده من به نزد شما رسيد امور خود را سامان دهيد و مهيا باشيد كه همين روزها من نزد شما خواهم رسيد، انشاء الله. درود و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. (43)
قيس چون نامه امام را دريافت كرد، با شتاب تمام به سوى كوفه روان شد. اشاره شد كه درست در همين زمان حصين بن نمير با قوايى در قادسيه استقرار يافته و مسير اين منطقه به سوى كوفه را مسدود كرده بود. به همين دليل نيز قيس را دستگير كرد و به حضور عبيدالله بن زياد فرستاد. پسر زياد از قيس خواست تا بر فراز منبر رفته و امام حسين (عليه السلام) را ناسزا گويد. سفير امام كه فرصت مطلوبى را براى رساندن پيام پيشواى خويش مهيا مى ديد، بى درنگ به بالاى قصر امير كوفه رفت و در حالى كه جمعى از كوفيان در آنجا فراهم شده بودند، خطاب به ايشان گفت:
هان اى كوفيان، حسين بن على (عليه السلام) بهترين خلق خداست. پسر فاطمه دختر رسول خدا. من فرستاده اويم به سوى شما: او را در حاجز ترك كردم. او را اجابت كنيد. قيس ‍ پس از بيان اين سخنان عبيدالله و پدرش را لعن كرد و براى على بن ابيطالب درخواست آمرزش كرد. عبيدالله كه نخست غافلگير شده بود، براى پايان دادن به سخنان قيس دستور داد تا او را بى درنگ از فراز قصر به زمين افكندند و به شهادت رساندند. (44)

كوتاه زمانى پس از رسيدن نامه نخست مسلم بن عقيل به امام حسين (ع) و فرا خواندن آن حضرت به سوى كوفيان، امام خود را مهياى عزيمت به سوى عراق كرد و سرانجام در روز هشتم ذى الحجه (1) و درست همان روزى كه مسلم بن عقيل در كوفه به شهادت رسيد، مكه را به سوى عراق ترك كرد. (2)
برخى از روايات بر آنند كه جز نامه مسلم، نگرانى امام از كشته شدن خويش در درون حرم خدا و شهر مكه (3) نيز عامل ديگرى بود كه باعث شد تا امام بر ترك مكه مصمم تر شده و با تبديل حج تمتع به عمره، به برنامه حركت خويش شتاب بخشد. شخصيتهاى متعددى به سراغ امام رفتند و جملگى ايشان از خطرى كه در پيش روى آن حضرت در كوفه وجود دارد سخن گفتند. كلمات و عبارات و تعابير هر كدام از اين افراد در باب كوفه و كوفيان و بى سرانجامى اين سفر متفاوت بود، اما همه آنان در اين واقعيات مشترك بودند كه نه چنين سفرى موفقيت آميز است و نه كوفيان مردمى قابل اعتماد.
ابو مخنف كه گفتگو كنندگان با امام حسين (ع) براى راضى كردن آن حضرت را براى فسخ عزيمت به سوى كوفه معرفى كرده است، (4) عمربن عبدالرحمان (5) را نخستين كسى نوشته است كه پس از شنيدن خبر تصميم امام براى حركت به سوى كوفه سراغ آن حضرت رفت و ضمن فرا خواندن اما از حركت به سوى عراق، كوفه را چنين توصيف كرد:
شنيده ام كه قصد عراق دارى، من از چنين سفرى به تو بيمناكم. تو به سوى شهرى رهسپار مى شوى كه عاملان و اميرانى دارد كه بيت المال آنجا را در دست دارند. مردم نيز بنده درهم و دينارند. از آن مى ترسم كه در كوفه، آن كسانى كه به تو وعده يارى داده اند، به همراه كسانى كه تو را بيشتر از دشمنان و مخالفان تو دوست دارند، به جنگ با تو مبادرت كنند. (6)
سخنان عمروبن عبدالرحمان مخزومى هم دلسوزانه بود، هم صميمانه و هم مبتنى بر واقعيت. آنچه او مى گفت كمى بعد اتفاق افتاد و نشان داد كه وى در توصيف كوفيان انديشه صوابى داشته است.
اما چون سخنان عمرو را بشنيد، بى آنكه محتواى آنها را انكار كند و يا سخنى به سود كوفيان به زبان راند، حتى بر خيرخواهى وى نيز تاكيد كرد و او را بهترين مشاور و اندرز دهنده شمرد.
عمروبن عبدالرحمان پس از بيان نصايح خويش به امام نزد حارث بن خالد مخزومى رفت و حاصل گفتگوى خويش با حسين بن على (ع) را با وى در ميان گذاشت. حارث نيز تاكيد كرد كه راى صواب همان است كه گفته اى. در انديشه حارث نيز نه سفر امام سرانجامى دنيايى داشت نه كوفيان مردمانى قابل اعتماد بودند. عبدالله بن عباس، نصيحت كننده ديگرى بود كه در سخنانش به امام حسين (ع) در نكوهش كوفيان، به واقعيات مهمى چون استمرار حكومت حاكم كوفه و تسليم كوفيان به وى در پرداخت خراج انگشت گذاشت.
اى حسين خداوند تو را از گزند اين سفر محفوظ دارد. خدايت تو را قرين رحمت گرداند. آيا به سوى كسانى مى روى كه حاكم خويش را كشته و شهر خويش را در تصرف خود گرفته اند؟ آيا آنان دشمن خود را از كوفه رانده اند؟ اگر چنين است رهسپار آنجا شو، اما در صورتى كه تو را به كوفه خوانده اند، اما هنوز امير آنان بر آن شهر مستولى است و عمال او از مردم خراج مى ستانند، بدان كه آنان تو را به جنگ و ستيز فرا خوانده اند من بيم دارم كه كوفيان فريبت دهند و به تو دروغ گويند؛ يا آنكه با تو به مخالفت برخاسته و يارى ات نكنند و سرانجام آنان را عليه تو به جنبش آرند و ايشان سخت ترين دشمنان تو شوند. (7)
امام چون سخنان عبدالله بن عباس را شنيد، با كلماتى كوتاه و باز هم بدون آنكه بنياد و محتواى سخنان پسر عموى خويش را رد كند، پاسخ داد كه: ((از خداوند طلب خير مى كنم، تا ببينم كه چه پيش خواهد آمد)).
ابومخنف افزوده است كه ابن عباس زمانى بعد، شامگاهان يا صبح روز بعد، باز هم به سراغ امام رفت و اين بار، با كلماتى مشحون از نگرانى، هم از مرگ و نابودى امام در كوفه سخن گفت، هم حيله گرى كوفيان:
اى پسر عمو! مى خواهم صبورى كنم و سخنى نگويم، اما مى بينم كه توان صبورى ندارم. بيم آن دارم كه در اين سفر هلاك گردى و از ميان بروى، بدان كه مرم عراق مردمى حيله گرند. زنهار به ايشان نزديك نشو. در مكه بمان كه تو سرور حجازى. اگر به راستى عراقيان در اطاعت تو چنانند كه ادعا كرده اند، از آنان بخواه تا نخست حاكم خويش را برانند تا تو روانه آنجا شوى. اگر بر آن نيستى كه در مكه بمانى و جز رفتن انديشه اى ندارى، پس عازم يمن شو، جايى كه داراى قلعه ها و دره هاى متعدد است. يمن سرزمينى پهناور است و شيعيان پدرت نيز در آنجا زندگى مى كنند. تو در يمن از دشمنانت دورى. در آنجا مى توانى با مردم مكاتبه كنى، داعيانى به سوى آنان روانه دارى و اميدوار خواهى بود كه بدون افتادن در خطر، به آنچه انديشه دارى برسى. (8)
امام كه سخت مصمم به حركت به سوى كوفه بود، باز هم بدون دفاعى از كوفيان، پاسخ داد كه: تو در نصيحت خويش خير مرا مى جويى، اما بدان كه من بر آنم كه عازم كوفه شوم.
براى ابن عباس اين همه اصرار در عزيمت به سوى كوفه اعجاب آور بود. او آنچه را كه در كوفه رخ داد با ديده بصيرت و بر بنياد معرفت ريشه دار از كوفيان مى ديد. پس چون امام را مصمم ديد، باز هم به سخن در آمد كه:
اكنون كه قصد رفتن دارى، پس زنان و فرزندانت را با خود همراه نكن، ترس من آن است كه چون عثمان در مقابل ديدگان زنان و كودكانت كشته شوى. (9)
چشم پسر زبير را با ترك مكه روشن نكن، تو حجاز را به او وامى گذارى و مى روى. امروز با وجود تو احدى به عبدالله بن زبير نگاه نمى كند، سوگند به خدا اگر مى دانستم كه اگر موى پيشانيت را بگيرم، تا مردم به سوى من و تو آيند و ما را از يكديگر جدا كنند و آنگاه تو راى مرا خواهى پذيرفت، چنين مى كردم. (10)
عبدالله بن عمر (11) نيز از كسانى بود كه كوشيد تا امام حسين (عليه السلام) را از عزيمت به سوى عراق باز دارد. اما امام حسين (عليه السلام) به سخنان او نيز كه عارى از كنايه هايى نيز نبود توجهى نكرد. (12)
مسعودى سخنان صريحى را از ابوبكر بن حارث بن هشام، خطاب به امام حسين (عليه السلام) نقل كرده و نوشته است كه وى نزد حسين آمد و گفت:
اى پسر عمو! من به دليل خويشاوندى، به تو دلبستگى دارم و نمى دانم چگونه تو را نصيحت كنم، حسين گفت: اى ابوبكر تو از كسانى نيستى كه عارى از خلوص اند، من به تو اطمينان دارم هر آنچه مى خواهى بگو. پس ابوبكر گفت: اى حسين، پدرت از سابقه دارترين مسلمانان و بهترين آنان بود. مردم به او اعتماد داشتند و سخنش را بهتر مى شنيدند و در اطراف وى فراهم مى گشتند؛ او به نبرد با معاويه پرداخت؛ جز شاميان، ديگر مردم بر او فراهم شدند، پدرت از معاويه عزيزتر بود، اما همين مردم به دليل حرص دنيا، او را خوار كردند و از يارى اش روى بر تافتند و چندان رنجش دادند تا آنكه رفت به جايى كه رفت و به رضوان خداوندى نائل شد. پس اين مردم با برادرت همان كردند كه كردند، اكنون چگونه با آنكه تمام آنچه را كه مى گويم به چشم خويش ديده اى، باز بر آنى تا به سوى كسانى بروى كه بر پدر و برادرت ستم روا داشتند؟ چگونه مى خواهى با يارى آن مردم به نبرد با شاميان و عراقيان كسانى بروى كه از تو آماده تر و نيرومندترند و مردم نيز با آنان همراه تر و به آنان اميدفزونترى دارند؟ اگر شاميان از مسير تو آگاه شوند، مردم را با مال عليه تو فراخوانند. مردم بنده دنيايند، پس همان كسانى كه به وعده يارى داده اند، به جنگ تو خواهند آمد و تو را خوار خواهند كرد و آن كسانى هم كه تو را دوست دارند، از يارى ات باز خواهند ماند و به يارى دشمنانت ناگزير خواهند گشت.
امام چون سخنان ابوبكر را شنيد، پاسخ داد كه: اى پسر عمو، خداوند براى گفتن راءيى كه گفتى، به تو پاداش خير دهد. آنچه قضاى الهى است، همان خواهد شد. (13)
گفتيم كه روند حوادث بعدى و شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش در كربلا، بارزترين دليل صحت ارزيابى ابن عباس و ديگر مخالفان حركت امام به سوى كوفه بود. حتى اگر در آن زمان در درستى اين سخنان جاى ترديدى وجود نداشت، تمايل عبدالله بن زبير بر عزيمت امام به سوى عراق، نشانى ديگر بود از آنكه حركت امام به سوى كربلا در منطق معمولى و ارزيابى طبيعى مردان قدرت طلبى چون ابن زبير سرانجامى سياسى نداشت و به سود عبدالله بن زبير بود. گفته شده است كه قصد ابن زبير در تشويق امام بر عزيمت بر اين انديشه استوار بود تا زمينه هاى اعتناى مردم به خويش را در عزيمت امام از مكه براى خويشتن فراهم آورد. اين سخنى است صواب، اما نه تمام و كامل.
پسر زبير مردى صاحب تجربه بود و اگر در فهم و معرفت نسبت به امور از عبدالله بن عباس فرو دست تر بود، از ناصحان مخزومى امام مطلع تر و آگاه تر بود، بنابراين نيك مى دانست كه با عزيمت امام به كوفه، آن حضرت با همان سرانجامى روبه رو مى شد كه ابن عباس به زبان مى راند، به ديگر سخن ابن زبير هم مى دانست كه در عراق چه سرنوشتى براى امام در پيش خواهد بود، اما او به خلاف مخالفان اين سفر دليلى نمى ديد كه شايسته ترين شخصيت حجاز را به اجتناب از سفرى بخواند كه حاصل آن پايدار ماندن خود وى در محاق بود.
پيش از اين در لابلاى مباحثى كه ناظر به ريشه هاى نهضت كربلا و تحليل مبانى اقبال نهايى حضرت على (عليه السلام) به بيعت با مردم بود، اشاره كرديم كه آنچه على (عليه السلام) را به ناديده گرفتن علم و معرفت خويش واداشت، حضور حاضران و فراهم شدن حجت ظاهرى بود. حجتى كه گرچه ريشه دار نبود، امام تعهدزا بود و تنها گردن نهادن به آن و تسليم به همان حجت، ماهيت واقعى آن را نشان ميداد.
در لابلاى همان مباحث اشاره كرديم كه در مدت همان فراهم شدن حجت ظاهرى بر على (عليه السلام)، توسط دعوت كوفيان بر امام حسين (عليه السلام) فراهم آمد و باعث شد تا امام بى آنكه به كوفه و كوفيان اعتماد داشته باشد و يا سخنان ناصحانى چون ابى عباس و ديگران و حتى ناصحان بعدى را نادرست بشمارد، خويشتن را موظف بر حركت به سوى عراق داشته و بر عزم خويش پاى فشارد.
بى گمان امام حسين (عليه السلام) كوفه و كوفيان را بسى افزون تر از ناصحان خويش مى يافت، او تجربه پدر و برادر را در مقابل ديدگان داشت و به همين دليل نيز، و چون سخنان ناصحان خويش را نيز دررست مى شمرد، بنابراين تنها در عزيمت خويش به سوى كوفه اصرار مى ورزيد نه در بطلان وصف ايشان از كوفه و كوفيان و سرانجام زندگى خود، دعوت كوفيان حجتى بود غير قابل اغماض، حاضران و آيندگان تنها در پرتو خيانت كوفيان بود كه بر صحت سخنان ناصحان امام و باور خود امام درباره كوفه، يعنى همان باورى كه ناصحان داشتند و امام نيز جز آن اعتقاد نداشت، واقف مى شدند.
بى گمان در صورتى كه يگانه مبناى تصميم امام به ترك مكه و عزيمت به سوى عراق را همان تمام شدن حجت بر امام بر بنياد نامه هاى كوفيان بشماريم، طبعا بايد نتيجه بگيريم كه پس از رسيدن اخبار كوفه و شهادت مسلم بن عقيل، امام بايد انديشه عزيمت به سوى كوفه را وامى نهاد و رهسپار ديارى ديگر مى گشت، اما در صورتى كه نامه هاى كوفيان به امام و فراهم شدن حجت ظاهرى را ابزارى براى امام بدانيم كه امام در پرتو آن، ((استراتژى شهادت)) را به اجرا مى گذاشت، آنگاه هم با يقين بيشتر اذعان خواهيم كرد كه:
اولا: امام نيز كوفه و كوفين را همان مى ديد كه ناصحان وى مى ديدند؛
ثانيا: امام دشت نينوا را جغرافياى تحقق استراتژى خويش انتخاب كرده بود، نه آوردگاه پيروزى نظامى بر امويان؛
ثالثا: به دليل آنكه شالوده نهضت امام شهادت در كربلا بود، بنابراين پس از دريافت اخبار كوفه و در حالى كه ديگر تمام افراد عادى نيز مى دانستند كه عراق قتلگاه امام و يارانش ‍ خواهد بود، تا چه رسد به ناصحان امام و خود آن حضرت، باز هم مسير خويش را به سوى كوفه پى گرفت.
باز هم مى رويم به سراغ مستندات و گزارشها و روايات تا در پرتو آنها، هر چه بيشتر به مبانى اصرار امام در حركت به سوى كوفه واقف گرديم.
مطابق روايات موجود، امام پس از تدارك سفر به سوى كوفه، در روز هشتم ذيحجه (روز ترويه) كاروان كوچك خويش را در مقابل ديدگان مسلمانانى كه به انجام مراسم حج مشغول بودند و طبعا مى دانستند كه فرزند پيامبر با انديشه مخالفت با سلطنت اموى مكه را ترك مى كند، به سوى كوفه هدايت كرد.
پس از رسيدن خبر حركت امام، عمرو بن سعيد (14) افرادى را به فرماندهى يحيى بن سعيد روانه داشت تا مانع حركت امام به سوى كوفه شوند، اما اينان نيز نتوانستند تا راه عزيمت را به امام مسدود كنند. (15) اگر اين روايت را درست بدانيم، طبعا محتواى آن دلالتى است بر نادرست بودن گزارشى كه ادعا شده بود، يزيد عناصرى را مامور قتل امام در مكه كرده بود و امام نيز صرفا به دليل آنكه در مكه امنيت نداشت، رهسپار كوفه شد.
كاروان امام هنوز از مكه چندان فاصله نگرفته بود كه نامه اى از عبدالله بن جعفر و پسرانش عون (16) و محمد به دست امام رسيد، امام سجاد (عليه السلام) راوى اين روايت نقل كرده است كه در اين نامه آمده بود كه:
اما بعد: تو را به خدا سوگند ميدهيم كه چون اين نامه به دست تو رسيد، بازگردى، بيم آن است كه اين سفر موجب هلاك تو شود و به نابودى خاندانت منتهى گردد. اگر هلاك شوى پرتو زمين خاموش شود، زيرا تو راهنما و دليل هدايت جويانى و اميد مومنان. در رفتن شتاب مكن (17) من به دنبال اين نامه خواهم رسيد. والسلام (18)
عبدالله بن جعفر نيز كه همانند ابن عباس اعتقاد داشت كه حاصل عزيمت امام به كوفه، شهادت آن حضرت خواهد بود، تنها به نگاشتن آن نامه بسنده نكرد، او حتى به زعم خويش براى نجات جان امام و همراهانش به سراغ حاكم مكه و مدينه (19) نيز رفت و از عمرو بن سعيد خواست تا امان نامه اى براى امام نوشته و از آن حضرت بخواهد تا از سفر به سوى كوفه منصرف شود، پسر سعيد بى درنگ اين درخواست را پذيرفت و به عبدالله گفت هر آنچه مى خواهى بنويس تا آن را مهر كنم، عبدالله نيز نامه زير را نوشت و آن را به برادرش يحيى بن سعيد داد تا به امام حسين (عليه السلام) برساند:
از عمرو بن سعيد به حسين بن على، اما بعد: از خدا مى خواهم تا تو را به آنچه موجب توفيق تو مى شود، رهنمون گردد و از آنچه باعث زحمت تو ميشود باز دارد، شنيده ام كه قصد عراق كرده اى، خدايت تو را از مخالفت محافظت كند، زيرا بيم دارم كه اين مخالفت باعث هلاك تو شود. (20) عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد را نزد تو فرستادم. همراه آنان نزد من آى كه در پيش من در امانى و از نيكى و صله برخوردار. خدا را بر امان تو شاهد و مراقب مى گيرم. (21)
چون نامه حاكم مدينه و مكه، توسط يحيى بن سعيد به امام رسيد، (22) پاسخ داد كه:
اما بعد: هر كس مردم را به سوى خداوند فراخواند و نيكى كند و بر مسلمانى اقرار كند با خدا و پيامبر خلاف نكرده است. تو مرا به امان و نيكى خويش فرا خواندى. بدان كه بهترين امان، امان خداست و خداوند در روز بازپسين، هر آن كس را كه او ترسنده باشد، امان خواهد داد. از خداوند مى خواهم كه مرا در اين دنيا ترسى عنايت كند كه همان ترس موجب امان من در آخرت گردد، اگر در نوشتن اين نامه، قصد مراعات من و نيكى در حقم را داشته اى، خداوند تو را در دنيا و آخرت پاداش دهد. (23)
به موجب برخى از گزارشها، عمرو بن سعيد، عبدالله بن جعفر را نيز همراه برادرش يحيى به سوى امام حسين (عليه السلام) فرستاده بود تا نامه وى را به امام برسانند.
جعفر باز هم براى منصرف كردن امام تلاش كرد، اما چون شنيد كه امام براى ادامه سفر به سوى كوفه به خوابى توسل مى جويد كه در آن خواب پيامبر، امام حسين (عليه السلام) را بر عزيمت به سوى كوفه ترغيب كرده (24) است، از اصرار دست كشيد و با گذاشتن پسرانش عون و محمد در كاروان حسينى، آنان را به امام حسين (عليه السلام) ملحق ساخت و خود به مكه بازگشت. (25)
اگر گزارش حضور عمرو بن سعيد در مراسم حج صحت داشته باشد، بعيد نيست كه ماموريت يحيى براى عزيمت با قوايى به سوى امام حسين (عليه السلام) براى بازگرداندن ايشان و مقاومت امام، كه در برخى از منابع و به نقل از ابومخنف آمده است، پس از پاسخ منفى امام به نامه عمرو بن سعيد صورت گرفته باشد. (26)
با فرض صحت روايت ابومخنف در مكاتبه با امام حسين (عليه السلام)، قدر مسلم آن است كه حاكم اموى مدينه و مكه كه طبعا محل وثوق و اعتماد يزيد بود، مكاتبه با امام را نه از جهت خيرخواهى، بلكه با نگرانى از موفقيت امام در كوفه، يا با احتمال تغيير اوضاع در عراق به نفع امام حسين (عليه السلام) انجام داد، او نه حق امان دادن به امام را داشت و نه قصد خيرى را در انديشه پرورانده بود. جمله پايانى نامه امام به وى حاوى همين ترديد است.
اگر آنچه را كه برخى از منابع درباره نامه يزيد به ابن عباس نوشته اند نيز درست بدانيم، طبعا بايد تلاش يزيد را براى بازداشتن امام از حركت به سوى عراق، همان نگرانى از تغيير اوضاع عراق به سود امام حسين (عليه السلام) تفسير كنيم، تغييرى كه گرچه با توجه به استيلاى كامل عبيدالله بر عراقين بسيار بعيد بود، اما احتمال آن نيز يزيد را نگران ميكرد، درست بر همين اساس نيز بود كه وى در نامه اش به حاكم عراقين متذكر شده بود كه نبايد اجازه دهد تا امام حسين (عليه السلام) وارد سرزمين عراق گشته و خود را به كوفه برساند. (27)
ابن سعد و به پيروى از وى، ابن كثير، ابن عساكر و ابن جوزى، متن نامه و اشعارى را ارائه كرده و نوشته اند كه يزيد چون خبر تصميم امام حسين (عليه السلام) بر عزيمت به سوى عراق را شنيد، در قالب نوشته و اشعارى كه در برخى از ابيات آن به ستايش از امام حسين (عليه السلام) پرداخته بود (28) از ابن عباس خواست تا مانع عزيمت امام به سوى عراق گردد. در صورت صحت گزارش ابن كثير نبايد ترديد داشت كه چون در آستانه عزيمت امام به سوى عراق هنوز عبيدالله بن زياد بر مسلم بن عقيل دست نيافته بود تا خبر آن به يزيد برسد، بنابراين پسر معاويه كه احتمال مى داد با رسيدن امام به كوفه، كوفيان به امام حسين (عليه السلام) بپيوندند و عراق از سيطره امويان خارج شود، بر آن شد تا سياست مداراى موقت و شيوه تزوير با امام را پيش گرفته و با نوشتن نامه اى به ابن عباس، وى را وسيله و ابزار نيرنگ و نصيحت به امام قرار دهد.
با ناكام ماندن تمام تلاشها براى ممانعت از ادامه مسير امام به سوى عراق، و استمرار حركت آن حضرت و يارانش به سوى كوفه، امام پس از دور شدن از مكه، در سه يا چهار ميلى مكه، به جايى موسوم به (( تنعيم)) رسيد. گفته شده است كه در اين منزل بود كه امام شترانى از اهل قافله اى كه از يمن مى آمدند، اجاره كرد و آنگاه (29) خطاب به همراهان خود گفت: آن كس كه قصد همراهى با ما را دارد كرايه اش را مى دهيم و تا با ما همراه است در حق وى نيكويى مى كنيم؛ اما آن كس كه قصد جدا شدن از ما را دارد، بهتر است كه از همين جا باز گردد. به دنبال اين سخن جمعى از ادامه همراهى با امام خوددارى كردند و بازگشتند. (30)
بنا به روايت عبدالله بن سليم و مذرى، امام در هنگام ترك مكه، فرزدق بن غالب، شاعر معروف را كه همراه مادرش عازم زيارت خانه خدا بود، در صفاح، (31) آستانه ورود به حرم ملاقات كرد. (32) فرزدق از امام پرسيد كه اى حسين، چه چيز تو را به شتاب واداشته است؟ امام پاسخ داد كه اگر شتاب نمى كردم، گرفتار ميشدم سپس پرسيد كه تو كيستى؟ فرزدق گفت من مردى از عربم. بر اساس روايت همان راويان، فرزدق پس از نقل اين سخنان افزود: سوگند به خدا كه بيشتر از اين، از نام و نشان من نپرسيد. سپس گفت اى فرزدق: مرا از حال مردمى كه پشت سرگذشته اى آگاه كن و بگو كه درباره من چه نظرى دارند؟ فرزدق پاسخ داد كه: اى حسين دلهاى كوفيان با تو و شمشيرهاى آنان با دشمنان توست؛ اما قضاى الهى از آسمان فرود آيد. امام حسين (عليه السلام) نيز فرمود: آرى راست گفتى، كارها در دست خداست و خداوند هر روز در كارى است. (33)
در روزهاى بعد، حركت امام و همراهانش با سرعت و شتاب به سوى عراق ادامه يافت تا آنكه آنان به ذات العرق، (34) ميقات عراقيها رسيدند. (35) در همين زمان بود كه به امام خبر رسيد كه پسر زياد، پس از تسلط بر اوضاع در كوفه، حصين بن نمير تميمى، صاحب شرطه كوفه (36) و مرد مورد اعتماد معاويه و يزيد را به قادسيه فرستاده تا نواحى مرزى كوفه تا (( قطقطانه)) (37) را تحت مراقبت شديد قرار دهد. (38) اين در حالى بود كه به دستور ابن زياد، براى قطع رابطه كوفه با بصره و ساير نقاط عراق، (( لعلع)) (39) و (( خفان)) (40) نيز تحت كنترل شديد در آمده و مردانى مسلح در آن مناطق گماشته شده بودند. (41)
تا اين زمان و حتى زمان رسيدن به بطن الرمه هنوز وقايع كوفه به اطلاع امام نرسيده بود. در منزل اخير بود كه قيس بن مسهر صيداوى (42) مامور شد تا نامه امام را به كوفيان برساند. در اين نامه آمده بود كه:
بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن على به برادران مومن و مسلمان خويش. سلام بر شما. ستايش مى كنم خداوندى را كه جز او خدايى نيست. اما بعد: نامه مسلم بن عقيل به من رسيد. مسلم در آن نامه به من از حسن اعتقاد و فراهم شدن شما به يارى ما براى مطالبه حق ما خبر داده بود. از خداوند درخواست مى كنم كه به ما نيكى ورزد و شما را براى اين اقدام پاداش بزرگ دهد، من در روز سه شنبه،، هشتم ذيحجه، در روز ترويه، به سوى شما رهسپار شدم. وقتى اين فرستاده من به نزد شما رسيد امور خود را سامان دهيد و مهيا باشيد كه همين روزها من نزد شما خواهم رسيد، انشاء الله. درود و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. (43)
قيس چون نامه امام را دريافت كرد، با شتاب تمام به سوى كوفه روان شد. اشاره شد كه درست در همين زمان حصين بن نمير با قوايى در قادسيه استقرار يافته و مسير اين منطقه به سوى كوفه را مسدود كرده بود. به همين دليل نيز قيس را دستگير كرد و به حضور عبيدالله بن زياد فرستاد. پسر زياد از قيس خواست تا بر فراز منبر رفته و امام حسين (عليه السلام) را ناسزا گويد. سفير امام كه فرصت مطلوبى را براى رساندن پيام پيشواى خويش مهيا مى ديد، بى درنگ به بالاى قصر امير كوفه رفت و در حالى كه جمعى از كوفيان در آنجا فراهم شده بودند، خطاب به ايشان گفت:
هان اى كوفيان، حسين بن على (عليه السلام) بهترين خلق خداست. پسر فاطمه دختر رسول خدا. من فرستاده اويم به سوى شما: او را در حاجز ترك كردم. او را اجابت كنيد. قيس ‍ پس از بيان اين سخنان عبيدالله و پدرش را لعن كرد و براى على بن ابيطالب درخواست آمرزش كرد. عبيدالله كه نخست غافلگير شده بود، براى پايان دادن به سخنان قيس دستور داد تا او را بى درنگ از فراز قصر به زمين افكندند و به شهادت رساندند. (44)

رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل در ثعلبيه (45)

رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل در ثعلبيه (45)
در شرايطى كه پس از مسلم بن عقيل، هانى بن عروه، و قيس بن مسهر نيز به شهادت رسيده بودند كاروان امام حسين (ع) به منزل ((ثعلبيه)) (46) رسيد و براى استراحت و بررسى اوضاع و كسب اطلاع، در آنجا توقف كرد. ابومخنف به نقل از عبدالله بن سليم و مذربن المشمعل، روايت كرده است كه اين دو اسدى گفته اند كه: ما چون حج خويش را به پايان برديم، براى آنكه به سرعت به حسين بن على (ع) برسيم و از احوال و اخبار وى جويا شويم، با شتاب تمام مكه را ترك كرديم و در منزل زرود به آن حضرت و يارانش رسيديم. در همين حال، مردى كوفى را ديديم كه چون از نزديك كاروان امام حسين (ع) عبور كرد، راه خويش را تغيير داد تا حسين بن على را ديدار نكند. چون چنان ديديم، به سراغ او رفتيم و چون دريافت كه ما هم چون از بنى اسديم، اخبار كوفه را بيان كرد و گفت من در حالى كوفه را ترك كردم كه مسلم و هانى را كشته بودند و اجساد ايشان را در بازار مى كشيدند. عبدالله و مذر افزوده اند كه چون اين اخبار را كسب كرديم، به سوى كاروان امام حسين (ع) بازگشتيم و با آنان روانه شديم، اما تا زمان رسيدن به ثعلبيه و توقف امام در آنجا، سخنى درباره آنچه شنيده بوديم به زبان نياورديم. در منزل ثعلبه چون امام فرود آمد نزد ايشان رفته و گفتيم كه اخبارى از كوفه داريم؛ اگر مى خواهيد در حضور همه بيان كنيم، اگر هم مايليد در خلوت بگوييم. امام پاسخ داد كه: من از همراهان خويش چيزى را نهان نمى سازم. پس آنچه را شنيده بوديم به زبان آورديم. امام چون اخبار شهادت مسلم و هانى را شنيد، فرمود، انالله و انااليه راجعون. (47)
به روايت بعدى ابو مخنف، امام پس از توقف كوتاهى در ثعلبيه، حركت به سوى كوفه را ادامه داد، تا به منزلى به نام ((زباله)) رسيد. در اين منزل، (48) مجددا خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر، يا قيس بن مسهر، را توسط پيك محمد بن اشعث، يا عمر بن سعد، (49) دريافت كرد. واضح است كه اگر برادران مسلم و شخص امام، چه به انديشه انتقام و چه به اميد برخوردار شدن از يارى كوفيان به سوى اين شهر پيش مى رفتند، رسيدن خبر شهادت قيس بايد به تمام آن انديشه ها و اميدها خاتمه مى داد. شهادت قيس در واقع صريح ترين و استوارترين بينه و حجت بود بر پايان هرگونه اميدى به بيدارى غيرت و وجدان كوفيان. پس به همين دليل بود كه چون امام بر آن بود تا از اين زمان به بعد، هدف اصلى خويش در ادامه مسير به سوى كوفه، يعنى استراتژى شهادت را به اجرا گذارد، بنابراين بى درنگ تمامى كسانى را كه همراهش بودند، فراهم ساخت و خطاب به آنان گفت:
بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد: خبر دلخراش مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر به ما رسيده و معلوم شده است كه شيعيان، ما را وانهاده اند. اكنون هر كدام از شما دوست داريد كه همراهى با من منصرف شود، بر او حرج و سرزنشى نيست. (50)
پيش از اين در تحليل و تعليل ريشه هاى عزيمت امام حسين (ع) به سوى كوفه، گفتيم كه بى گمان امام حسين (ع) از ماهيت كوفه و كوفيان آگاهى افزون ترى از ناصحان خويش در مكه داشت. (51) همان جا اشاره كرديم كه معرفت به ماهيت كوفيان، گر چه عميق بود و ريشه دار، اما رسيدن انبوه نامه ها از سوى مردم كوفه، حجت را براى امام تمام مى كرد و مانع از آن مى شد تا آن حضرت به استناد آنچه مى دانست و واقعياتى كه از آن وقوف داشت، عزيمت به سوى كوفه را وانهد و به اندرزهاى محمد بن حنفيه، عبدالله بن مطيع، عبدالرحمن بن حارث، ابن عباس، عبدالله بن جعفر و فرزدق شاعر تسليم گردد.
بديهى است كه اگر دعوت كوفيان و حجتى را نامه هاى ايشان در پيش روى امام قرار داده بود، علت تامه عزيمت امام به سوى كوفه بشماريم، طبعا با رسيدن اخبار كوفه در منزل ثعلبيه ديگر موجبى براى ادامه حركت به سوى كوفه باقى مى ماند و لازم بود كه امام پيش از رسيدن به حوزه حكومت عبدالله بن زياد و قرار گرفتن در محاصره قواى حربن رياحى، مسير خويش را تغيير داده و عازم ديارى ديگر گردد. واقفيم كه امام چنين نكرد و كوتاه زمان پس از توقف در ثعلبيه مسير خويش را به سوى كوفه ادامه داد. در صورتى كه فرض كنيم تا زمان رسيدن خبر شهادت مسلم و هانى به امام، آن حضرت به وفادارى كوفه و كوفيان نيز باور داشت. و چنين تصور مى كرد كسانى كه بر پدر و برادرش ستم كرده، اكنون تحولى جدى يافته اند و مى توان به يارى آنان و وفاداريشان دل بست، طبعا با دريافت اخبار كوفه، همه آن گمان نيز از ميان رفته بود و از زاويه اين فرض نيز ادامه مسير به سوى كوفه معنايى نداشت. بنابراين باز هم جاى پرسشى ديگر است كه به راستى در شرايطى كه تمامى دلايل ظاهرى براى عزيمت امام به سوى كوفه از ميان رفته بود، چرا امام همچنان راه خويش ‍ به سوى شهرى ادامه داد كه همه آگاهيهاى تاريخى وى، تمام نصيحت ناصحان و سرانجام شهادت مسلم و هانى، حكايت از آن داشت كه نه تنها ديگر به مردمش اميد و حمايتى براى مقابله با يزيد نمى رود، بلكه ساكنانش شمشير آخته اموى اند براى از ميان برداشتن فرزند على (ع) و فاطمه؟
اگر در پاسخ اين پرسش به گزارش ابو مخنف و سلسله راويان او اعتماد كنيم، بايد بگوييم كه امام على رغم دريافت اخبار كوفه، چون برادران مسلم بن عقيل را بر ادامه مسير براى گرفتن انتقام خون برادر خويش مصمم يافت. (52) لاجرم تن به خواسته آنان داد و روانه شهرى شد كه از پيش معلوم بود كه در آنجا نه امكان ستاندن انتقام مسلم وجود دارد و نه امكانى براى نجات از قتل عام كاروانيان همراهش.
بيگمان تبيين شالوده ادامه مسير امام به سوى كوفه بر بنياد خواسته برادران مسلم بن عقيل، تبيينى است سست و عارى از توانايى براى عزمى به آن بزرگى و گامى به آن بلندى. با پذيرفتن اين تبيين لاجرم بايد گفت كه:
1. امام به جاى پيشوايى همه همراهان خويش و در شرايطى كه همه دلايل و شواهد، حكم مى كرد كه از ادامه راه، جز شهادت و اسارت نصيبى وجود نخواهد داشت، خرد خويش ‍ را به احساسات برادران مسلم سپرد.
2. امام با تسليم به خواسته برادران مسلم و در حالى كه معلوم بود سرنوشت او و همراهانش به كجا منتهى خواهد شد، زندگى و حيات تمامى ياران خويش را نيز با احساسات چند تن از ياران خود پيوند زد و به خويشتن اجازه داد تا مصلحت بقيه اعضاى كاروان را فداى احساسات برادران مسلم كند. حتى بر فرض اگر بتوان گفت كه امام پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل، نمى بايد از موضع قصاص او به سهولت چشم پوشيد لازم بود تا درخواست برادران او را ناديده نگيرد، اما با اين مبنا نيز آنچه بر عهده امام بود، تصميم حركت خويش با برادران مسلم به سوى كوفه بود، نه همراه كردن مردان و زنان و كودكانى كه از پيش معلوم بود كه در برابر سپاه كوفه، هيچ گونه قدرت و دفاعى جدى از خويشتن را ندارند.
اگر توجه كنيم كه ياران امام چگونه در زمانى كوتاه و على رغم تمام مراتب شجاعت و ايثار به سرعت در مقابل سپاه كوفه شكست خوردند و قتل عام گشتند، ترديدى نمى توان داشت كه از همان آغاز، هم بر امام و هم بر برادران مسلم و هم بر تمام همراهان ديگر امام كه با انگيزه شهادت و فريادى تاريخى عليه ستم رهسپار كوفه مى شدند، معلوم بود كه ستاندن انتقام خود برادران مسلم ناميسر و غير قابل دسترس است. آيا به راستى امام نمى دانست كه سپاه وى توان دوام در مقابل سپاه كوفه را دارد و نه قدرت تحقيق آروزى برادران مسلم را؟
بى گمان در صورتى كه شالوده متزلزل استمرار مسير امام از ثعلبيه به سوى كوفه را همان تسليم به خواسته پسران عقيل نشماريم و در همان حال به اين معنى نيز اذعان كنيم كه پيش ‍ بينى شكست نظامى در مقابل سپاه عمربن سعد، با سوابق و لواحق خيانت پيشگى و تذبذب و سست راءيى كوفيان و كارى بس سهل بود كه از عهده ساده ترين عناصر بدوى اطراف كوفه (53) نيز بر مى آمد، تا چه رسد به شخصيتى چون امام و ياران همراهش كه جملگى صاحب تدبير و معرفت و درايت بودند، آنگاه دشوار نيست تا بر اين فرضيه تسليم شويم كه امام اگر چه عزيمت به سوى كوفه را با توسل به حجت ظاهرى آغاز كرد، اما چون مبانى آن حركت بر حجت باطنى و رسالتى اعتقادى و تاريخى استوار بود، (رسالت شهادت براى افشاى بيداد و بيدادگرى)، بنابراين على رغم اعتقاد به صحت سخنان ناصحان مكه و على رغم از ميان رفتن حجت ظاهرى عزيمت به سوى كوفه (دعوت و نامه هاى كوفيان و نامه مسلم بن عقيل)، براى تحقق استراتژى شهادت و در حالى كه با تبيين اين استراتژى براى يارانش، آنان نيز سالكان طريق شهادت براى احياى راه و رسم عدالت بودند، بى هيچ درنگ و تاملى راه ثعلبيه به سوى كوفه را ادامه داد.
شيخ مفيد پس از گزارش سخنان امام با همراهانش در منزل زباله مى نويسد كه پس از خاتمه سخنان امام، مردم از چپ و راست، راه بازگشت و ترك همراهى امام را پيش گرفتند و تنها آن كسانى كه از مدينه با امام همراه شده بودند و چند نفرى كه در ميانه راه به آن حضرت پيوسته بودند، باقى ماندند. شيخ مفيد مى افزايد كه: امام به اين دليل از همراهانش ‍ خواست تا در صورت تمايل او را ترك كنند كه مى دانست ((اعرابى كه با او همراه شده بودند، چنان گمان مى كردند كه امام وارد شهرى خواهد شد كه ساكنانش سر در اطاعت آن حضرت خواهند آورد، حال آنكه امام مى دانست كه چنين نيست. پس به همين دليل نيز اكراه داشت تا كسانى كه با او همراهى مى كنند، ندانند كه چه چيزى در پيش روى آنان است. (54)))
گزارش رخدادهاى نهضت كربلا از ثعلبيه تا نينوا را ادامه مى دهيم تا باز هم در پرتو وارسى آنها، هر چه بيشتر دريابيم كه امام در حركت به سوى كوفه، انديشه اى داشت والاتر از آنچه ابومخنف به برادران مسلم نسبت داده و ساير محققان در باب اميد امام در حصول به حكومت در كوفه نوشته اند.
گفتيم كه على رغم دريافت خبر شهادت قيس، در زباله، امام اين منزل را پس از برداشتن آب كافى، (55) ترك كرد و راه خود را همچنان به سوى كوفه ادامه داد، تا آنكه به منزلى ديگر به نام ((بطن عقبه)) رسيد و در آنجا فرود آمد. (56) در اين منزل امام پير مردى از بنى عكرمه، به نام ((عمروبن لودان (57))) يا ((لوذان)) را ملاقات كرد.
ابن مخنف به نقل از همين لوذان روايت مى كند كه: وى چون امام را در بطن عقبه ديد پرسيد كه به كجا مى رويد؟ امام پاسخ داد كه به كوفه و پير مرد گفت: به خدا سوگندت مى دهم كه بازگردى، چرا كه به خدا قسم تو جز به سوى سر نيزه ها و شمشيرهاى بران نمى روى. اين مردمى كه تو را به سوى كوفه فرا خوانده اند، در صورتى كه خود زحمت جنگيدن را به عهده مى گرفتند و زمينه را براى تو آماده مى كردند و تو آنگاه به سوى ايشان مى رفتى درست بود، اما با آنچه تو از كوفه مى گويى، بهتر آن است كه به سوى اين شهر نروى. امام پاسخ داد كه: بنده خدا آنچه تو مى انديشى، من نيز همان را انديشيدم؛ اما بر اراده خداوند نمى توان چيره گشت. (58)
در صورتى كه سخنان امام با لوذان به همين سخنان خاتمه مى يافت، چه بسا مى توانستم نتيجه بگيريم كه امام هنوز نيز به تغيير اوضاع اميد داشت، با همين انگيزه راه خويش را به سوى اين شهر امتداد مى داد و سخنانش در پاسخ لوذان، حكايت از پاسخى احترام آميز داشت نه آگاهى واقعى به شهادت قطعى خويش و يارانش؛ اما سخنان بعدى امام جاى هيچ گونه ترديدى نمى گذارد كه امام يقين داشت كه اين سفر، سفر شهادت است. جملات پايانى امام با لوذان چنين بود:
به خدا سوگند كه از من دست برندارند تا خون مرا به زمين نريزند. پس چون چنين كنند، خداوند برايشان كسى را كه ايشان را خوار و زبون كند و تا به آنجا رسند كه زبون ترين ملتها گردند، مسلط خواهد كرد. (59)
امام پس از اندكى توقف در بطن عقبه، آنجا را ترك كرد تا به ((منزل اشراف)) رسيد. (60) در پايگاه روز بعد وقتى كاروان آماده ادامه سفر مى شد، اما به جوانان همراه خويش دستور داد تا آب كافى برگيرند و آنگاه حركت كنند. دستور امام اجرا شد و آن حضرت و همراهانش همچنان راه كوفه را پيش گرفتند. پس از طى مسافتى چند، يكى از همراهان امام، از دور سياهى اى را ديد و فرياد زد كه: الله اكبر امام نيز تكبير گفت و آنگاه پرسيد كه چرا تكبير گفتى؟ مرد پاسخ داد كه درختان خرما را ديدم.
با پيشروى بيشتر كاروان و اندك دقتى، معلوم شد كه سياهى مقابل، نه شهر كوفه كه سپاهيان حربن يزيد رياحى اند كه به دستور حصين بن نمير فرمانده ابن زياد در قادسيه، به همراه هزار نفر به سوى امام حسين (ع) مى آيند. چنين بود كه به دستور امام، كاروان راه خود را به سوى ((ذوحسم)) در طرف چپ راه تغيير داد تا زنان و كودكان در آنجا مستقر شوند. اندكى بعد، اردوى حربن يزيد، سر رسيدند و چون آثار تشنگى شديد در افراد آن و اسبانشان پيدا بود، به دستور امام حسين (ع) سيراب شدند. (61) به زودى معلوم شد كه حر وظيفه دارد تا امام و كاروان همراه او را تحت نظر شديد قرار دهد و اجازه ندهد تا آنان به سوى كوفه پيش رفته و يا راه مراجعت پيش گيرند. (62)
با فرا رسيدن وقت نماز ظهر، امام براى نماز آماده شد. نماز ظهر وسپس نماز عصر به امامت امام حسين (ع) و در حالى كه افراد دو سپاه به همراه حر به امام اقتدا كردند، برگزار گرديد. امام پس از پايان هر دو نماز با سپاهيان حر سخن گفت و علت حركتش به سوى كوفه را اين گونه شرح داد:
اما بعد: اى مردم، اگر از خدا مى ترسيد و حق براى صاحبان آن مى شناسيد، خشنودى خداى را بجوييد و بدانيد كه ما اهل بيت، بر تصدى حكومت شايسته تر از آنانى هستيم كه ادعاى ولايت بر شما را مى كنند، چرا كه آنان با شما جز ستم و بيدادگرى كارى نمى كنند. اگر شما از حكومت ما ناخشنوديد و حق ما را انكار مى كنيد و نظرتان بر خلاف مطالبى است كه در نامه هايتان نوشته و با رسولان خويش نزد من فرستاده ايد؛ از شما روى برتافته و بازخواهم گشت. (63)
حر فرمانده پيشقراولان سپاه كوفه، پس از شنيدن اين سخن امام، پاسخ داد كه او نه در شمار نويسندگان نامه بوده و نه از نوشتن آن نامه ها اطلاع داشته است، به دستور امام حسين (ع)، عقبه بن سمعان، خورجين مملو از نامه هاى كوفيان را در مقابل حر خالى كرد. (64) بدون شك حر در اعلام بى خبرى از نامه هاى كوفيان به امام حسين (ع) حقيقتى را كه او و افراد سپاهش از آن مطلع بودند، كتمان مى كرد. مگر ممكن بود كه قريب به بيست هزار نفر از مردم شهرى به امام حسين (ع) نامه نوشته و روزهاى زيادى در بيعت با مسلم بن عقيل باشند و آنگاه حر و تمامى افراد سپاه او از دعوت كوفيان بى اطلاع بمانند؟(65)
اما به وضوح مى دانست كه حر اجازه بازگشت وى به سوى حجاز را نخواهد داد. او مامور بود تا در صورتى كه نتواند امام را دستگير كند و به نزد عبيدالله بن زياد ببرد، بدون جنگ با آن حضرت، با محاصره و مراقبت دائمى از امام، آن حضرت را تا زمانى كه سپاه كوفه فرا مى رسند، تحت نظر قرار دهد و مانع از آن گردد تا نقشه نهايى يزيد و عبيدالله به اجرا در نيايد. پس به همين دليل نيز در سخنان خويش با حر و كوفيان همراهش، تاكيد كرد كه اگر كوفيان همچنان بر بيعت خود پايدارند، وى آماده است تا در كنار آنان قرار گيرد و در صورتى كه آنان بيعت خويش را شكسته اند، خواستار مراجعت به سوى حجاز است. (66)
امام به طرح اين دو پيشنهاد، در واقع از يك سو پايبندى خويش بر دعوت كوفيان و آمادگى خويش براى قرار گرفتن در كنار آنان جهت برانداختن قدرت امويان را اعلام مى داشت و بر آن بود تا با اين اعلام آمادگى و تمايل بر رساندن خود به سوى كسانى كه بيعت خويش با آن حضرت را شكسته بودند، آخرين بهانه ها را از كوفيانى كه شخصيت آنان با تذبذب اجين شده بود، بگيرد. (67) و از سوى ديگر با طرح پيشنهاد بعدى مبنى بر آمادگى خود براى بازگشت به حجاز، راه بهانه جويى قاتلان خود و يارانش را نيز مسدود كند تا آنان پس از پديد آوردن فاجعه كربلا و شهادت فرزند رسول خدا و همراهانش، نتوانند مدعى گردند كه به دليل اصرار حسين بن على بر طغيان و سركشى، چاره اى جز بستن راه او به سوى كوفه و كشتن وى را نداشتند.
چون حر هيچ كدام از دو پيشنهاد امام حسين (ع) را نپذيرفت، (68) سرانجام امام و حر چنين توافق كردند كه راهى براى حركت پيش گيرند كه نه به كوفه و نه به حجاز ختم شود. حر در اين حال همچنان منتظر رسيدن پيك كوفه و دريافت وظيفه خويش در مقابل امام حسين (ع) بود. به روايت ابومخنف از عقبه بن ابى العيزار، پيش از حركت كاروان در حالى كه سپاه هزار نفرى حربن يزيد رياحى نيز در اطراف كاروان بودند، امام، خطبه اى را خواند (69) كه مضامين آن هم دلالتى آشكار است بر آگاهى امام از آينده خود و يارانش و هم مبين شالوده و مبانى نهضت حسينى. امام فرمود:
اى مردم، رسول خدا گفت: هر آن كس كه سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خداوند را حلال كرده و عهد الهى را نقض كرده و به مخالفت با سنت پيامبر برخاسته و با مردم بر بنياد گناه و تجاوز رفتار مى كند و او بر چنين سلطانى نه به عمل و نه سخن بر نشورد، بر خداوند است كه او را همانند آن سلطان در آتش دوزخ افكند. بدانيد كه اينان (بنى اميه) شيطان را پيروى كرده و از اطاعت خداوند سر برتافته اند. فساد را آشكار، حدود الهى را ترك و اموال مسلمانان را به خويشتن اختصاص داده، حرام را حلال و حلال را حرام گرانيده اند. من بر حكومت بر شما از ديگرى شايسته ترم. نامه هاى شما به من رسيد و نمايندگان شما بيعت مرا عهده دار شدند. شما نبايد مرا تسليم دشمن كنيد و خوار سازيد اگر بر بيعت خويش ‍ باقى مانده ايد، رستگار خواهيد بود، چرا كه من حسين بن على، فرزند فاطمه دختر رسول خدايم. جان من، با جان شما و اهل بيت من با اهل بيت شما خواهد بود و بر من است كه در كنار شما باشم. اگر عهدم را بشكنيد و بيعت مرا از گردن برداريد، به جان خودم كه اين كار را از شما بعيد نمى دانم، چرا كه شما همين كار را با پدر و برادرم و پسر عمويم مسلم كرديد، بدانيد كه فريب خورده كسى است كه فريب شما را خورده باشد، (و من كه شما را مى شناختم فريب شما را نخوردم) اين شماييد كه بهره خويش را از دست داديد و نصيب خود را وانهاديد. هر آن كس كه عهدشكنى و خيانت كند، بر خويشتن خيانت كرده است، به زودى خداوند ما را از شما بى نياز خواهد كرد. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. (70)
عقبه بن ابى العيزار، در قالب روايتى ديگر آورده است كه چون امام به ذى حسم رسيد، در آنجا پس از حمد و ثناى الهى گفت:
امور چنان شده است كه مى بينيد دنيا دگرگون شده و تغيير يافته است. نيكى هاى آن از ميان رفته و زشتيهايش افزايش پيدا كرده است؛ به گونه اى كه از آن، تنها ته مانده اى باقى است و غذايى اندك؛ چونان چراگاهى كم مايه. مگر نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى گردد؟ پس در چنين احوالى سزاست كه مومن آرزوى مرگ كند و خواستار ديدار خدا شود. من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز خوارى نمى بينم. (71)
كاروان امام كه توسط سپاهيان حر تعقيب مى شد، پس از كمى راهپيمايى به سوى عذيب الهجانات (72) رفت و پس از عبور از آن، به ((قصر بنى مقاتل)) رسيد و در آنجا فرود آمد. (73)
در عذيب چهار نفر از شيعيان امام كه از كوفه گريخته بودند، (74) به كاروان امام ملحق شدند. حر كوشيد تا مانع پيوستن آنان به امام شود، (75) اما چون شنيد كه امام براى اين موضوع با وى وارد جنگ خواهد شد، از مخالفت دست برداشتند. (76)
نخستين پرسش امام از اين چهار تن، پرسش در باب وضعيت كوفه و كوفيان بود، مجمع بن عبدالله عايذى، يكى از آنان گفت: اشراف كوفه انبانهاى خويش را از رشوه هايى كه دريافت كرده اند، انباشته اند. آنان عليه تو اتفاق دارند، اما ديگر مردم كوفه دلهايى دارند مايل به تو و شمشيرهايى آخته عليه تو. (77)
پرسش از قيس بن مسهر، سوال بعدى امام بود (78) آنان پاسخ دادند كه او توسط حصين بن نمير دستگير شد و سرانجام در حالى كه بر تو و پدرت درود مى فرستاد، وى را از فراز قصر به زير افكندند.
امام چون اين سخن را شنيد در حالى كه در چشمانش اشك فراهم شده بود، اين كلام الهى را تلاوت كرد: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر. (79)
به همان اندازه كه گزارش مجمع بن عبدالله، تصويرى بود واقعى از چهره كوفيان، تلاوت آيه بالا از سوى امام نيز از واقعيت شهادت قريب الوقوع كاروان حسينى خبر مى داد. ساده انديشانه است اگر با تمام شواهد و قرايت و حوادثى كه در كوفه رخ داده بود، تصور كنيم كه امام انتظار خود و يارانش را براى رسيدن به زمان شهادت، بدون وقوف بر واقعيتى كه چند روز بعد رخ داد، به زبان آورد و آيه بالا را به عنوان شعارى كلى تلاوت كرد.
در پايان گفتگوى امام با مجمع بن عبدالله، طرماح بن عدى (80) به امام نزديك شد و سخنانى به زبان راند كه توجه به متن آنها، باز هم شرايط امام را در آن زمان نشان مى دهد. طرماح گفت:
به خدا سوگند هر چه مى نگرم، كسى را ياور و همراه تو نمى بينم. اگر دشمنانت جز همين قواى حر كه تو را محاصره كرده اند نيز نبودند، همين افراد براى جنگ با تو كافى بودند. يك روز قبل از آنكه كوفه را ترك كنم و به سوى تو روانه شوم، در كنار كوفه، چنان مردمى انبوه كه براى جنگ با تو فراهم شده بودند، ديدم كه تا آن زمان سپاهى به فزونى آن سپاه نديده بودم. درباره آنان پرس و جو كردم. پاسخ شنيدم كه جملگى آنان مهياى نبرد با حسين شده اند و اى حسين اگر مى توانى، حتى گامى به پيش نروى، نرو. اگر بر آنى كه در شهرى مستقر شوى كه خداوند تو را در آنجا محافظت كند، در كار خويش وارسى كنى، به سوى كوهستان ما كه اجاء خوانده مى شود، برو. به خدا سوگند كه از پادشاهان غسانى و حميرى و نعمان بن منذر، و از هر سرخ و سفيد به آن كوهستان پناه مى جستيم و هرگز دشمنى بر ما دست نمى يافت. من نيز با تو همراه خواهم شد، تا تو را در آنجا منزل داده و استقرار بخشم. چون به آنجا رسيدى، كسان به سراغ مردان اجاء و سلمى از قبيله طى ء خواهيم فرستاد تا فراهم شوند، سوگند به خدا كه ده روز نخواهد گذشت كه مردانى سواره و پياده به تو روى خواهند آورد. پس آنگاه هر اندازه كه مى خواهى در آن كوهستان بمان. اگر خطرى پى آيد، من تعهد مى كنم كه بيست هزار طايى در كنار تو دست به جنگ خواهند زد. به خدا كه تا آن هنگام كه يك تن از ايشان زنده باشد، نخواهند گذاشت كه دست كسى به تو رسد. (81)
سخنان طرماح، اگرچه معقول مى نمود، اما:
اولا: تحقيق آن از سويى، در گرو ستيز با قواى حر بود كه خود طرماح هم اعتماد داشت كه ياران امام را توان غلبه بر آنان و رها شدن از چنگشان نيست؛
ثانيا، منوط به درستى وعده هايى بود كه طرماح مى داد.
شايد اگر طرماح پس از خاتمه رهنمودهايش به امام، به بهانه سپردن آذوقه هاى همراهش به كسان خويش، امام را ترك نمى كرد، چه بسا مى توانستيم به درستى سخنان او در مساعدتهاى قبيله طى ء به امام در كوهستان ((اجاء)) اعتماد كنيم، اما وقتى خود او تحميل تاخير در رساندن آذوقه به كسان خويش را نداشت، (82) به چه دليل مى توان نتيجه گرفت كه (به فرض آنكه امام در آن شرايط استراتژى مشخصى هم نداشت و تنها به انديشه بيرون كشيدن خود و همراهانش از معركه بود) بايد به طرماح و وعده هاى وى اعتماد مى كرد.
چه بسا در حالى كه طرماح سخن مى گفت و انديشه رساندن آذوقه به كسانش را داشت، اما زهير بن قين را مى نگريست كه چندى پيش با عزمى استوار همسر خويش را طلاق گفته بود تا بتواند با انديشه اى آسوده وارد نينوا شود. زهير هيچ كدام از وعده اى طرماح را به زبان نرانده بود، او گام نخست را خود برداشته بود، بى هيچ وعده اى از جانب ديگران و بدون هيچ ترديد و بهانه اى درباره خويش.
در سخنان مجمع بن عبدالله و سپس طرماح، تمام كوفيان يك چهره داشتند، بى هيچ استثنايى، آنان يا خويشتن را به زر فروخته بودند يا به زور، اما صرف نظر از قليل انسانهاى صميمى اين شهر، نظير حبيب بن مظاهر و حربن يزيد رياحى، كه اگر چه كوفى بودند، اما نه بر طينت كوفيان، مى توانيم با نگاهى به شخصيت و رفتار و سخنان عبيدالله بن حر جعفى نتيجه بگيريم كه در ميان ساكنان اين شهر دسته ديگرى وجود داشتند، نماد فرار از عدالت خواهى كه در باطن خويش، جز همراهى با ستمگرى و مشاركت در پيروزى جور بر عدل را نداشت.
اگر امام در قصر مقاتل پرده از چهره اينان بر نمى داشت، شايد كوفيان را در مجموع در سه دسته تقسيم بندى مى كرديم و از دسته چهارم آنان، يعنى فراريان از خويشتن و بى هويت در ميدان منازعه حق و باطل غافل مى مانديم.
ابو مخنف به نقل از شعبى نوشته است كه چون امام به قصر بنى مقاتل رسيد و خيمه اى افراشته ديد، پرسيد كه اين خيمه از آن كيست؟ گفتند: خيمه عبيدالله بن حر جعفى است. امام گفت او را به ملاقات من فرا خوانيد.
چون فرستاده امام، نزد عبيدالله رفت، او ((انا لله و انا اليه راجعون)) را به زبان راند و سپس افزود كه: سوگند به خدا كوفه را ترك كردم براى آنكه چون حسين بر آن شهر در آيد، آنجا نباشم. سوگند به خدا كه نمى خواهم او را ببينم و او نيز مرا ببيند.
امام چون سخنان عبيدالله را شنيد، خود عازم خيمه وى گشت و پس از ديدار با وى، از او خواست تا وى را در عزيمت به سوى كوفه و قيام عليه يزيد همراهى كند، اما عبيدالله همان سخنانى را كه به فرستاده امام گفته بود، تكرار كرد و پس امام نيز از ادامه سخن با او منصرف شد و تنها از او خواست كه لااقل به يارى دشمنانش اقدام نكند. (83)
اگر توجه كنيم كه امام پيش از آن از همراهان خويش خواسته بود تا وى را ترك كنند و اين سخن را در شب عاشورا نيز تكرار كرد، طبعا نخواهيم توانست نتيجه بگيريم كه آن حضرت در كوششى شگفت براى فرا خواندن عبيدالله به همراهى خويش، انديشه افزودن بر شمار ياران خويش را داشته است. همچنين اگر توجه داشته باشيم كه امام به خوبى واقف بود كه شمار سپاه كوفه چنان فراوانند كه همراهى يا عدم همراهى عبيدالله با آنان، هيچ گونه تفسيرى در معادله قدرت نظامى ايفا نمى كرد، آنگاه چه بسا بتوانيم نتيجه بگيريم كه امام مى كوشيد تا عبيدالله را از دهليزفرار از خويشتن به سوى فضاى رويت خود كشاند و مانع از آن گردد تا او نجات خويش را در فرار كوفه و پناه بردن به خيمه قصر بنى مقاتل ببيند.
كاروان از قصر بنى مقاتل آب برداشت. (84) و همچنان تا پگاه به راه خويش ادامه داد. گزارش قابل توجه در فاصله عزيمت امام از قصر بنى مقاتل تا رسيدن به كربلا، گزارشى است از عقبه بن سمعان كه همين گزارش نيز ماهيت و شالوده و اهداف نهضت حسينى را نشان مى دهد. عقبه بن سمعان كه همراه كاروان امام بود و ابو مخنف با يك واسطه، مشاهدات او را نقل مى كند، گفته است كه: چون امام فرمان حركت را داد و ما از قصر بنى مقاتل روان شديم، ساعتى سپرى نشده بود كه حسين را بر بالاى مركب، خوابى كوتاه در ربود. چون چشم گشود، سه بار تكرار كرد كه: ((انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين)). در اين حال على بن الحسين (على اكبر) خود را به پدر رساند و پرسيد: پدرم چرا انالله مى گويى؟ امام پاسخ داد كه چون مرا خواب در ربود، سوارى را ديدم بنشسته بر اسبى و مى گفت: اينان در حالى به پيش مى روند كه مرگ به سوى آنان روان است. من دريافتم كه ما را از مرگمان خبر مى دهد.
على اكبر پرسيد: پدرم پيوسته از آسيب مصون باشى. مگر ما بر حق نيستيم؟ امام پاسخ داد سوگند به كسى كه بازگشت بندگان به سوى اوست، چرا، بر حقيم. على اكبر گفت: پس ‍ چه باك اگر در راه حق جان دهيم. امام گفت: پسرم خداوند به تو پاداشى كه به پدرى براى داشتن چنين فرزندى نيك خواهد داد، بدهد. (85)

پی نوشته ها

-------------------------------------------
1- ابن جوزى به خلاف مشهور هفتم نوشته است (تذكره الخواص، ص 217)
2- بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ص 163؛ الارشاد، ص 218. ابن كثير و برخى از روايان اهل سنت نيز روز خروج امام از مكه را همان روز هشتم ذى الحجه سال 60 ذكر كرده اند. بنگر به: البدايه و النهايه، پيشين ص ‍ 171، همچنين بنگريد به: الفتوح، اعثم، پيشين، ص 72. اعثم مى نويسد كه امام حسين (ع) در پاسخ عبدالله بن عباس كه آن حضرت را از بى وفايى كوفيان پرهيز مى داد، گفت: اگر قرار است كه در مكه كشته شوم، بهتر است كه در عراق بميرم.
3- نگاه كنيد به: روايت ابو مخنف از ابى سعيد عقيصى. ابى سعيد به نقل از يكى از اصحاب خويش گويد: (( حسين بن على در مكه با عبدالله بن زبير ايستاده و گفتگو مى كرد. ابن زبير به او مى گفت: اى پسر فاطمه نزديك آى. حسين در حالى كه عبدالله بن زبير آهسته سخن مى گفت، گوش خود را به عبدالله نزديك كرد، آنگاه حسين به ما روى آورد و گفت: آيا مى دانيد كه ابن زبير چه مى گفت: گفتيم كه فدايت شويم، نمى دانيم، پس حسين گفت: ابن زبير گفت: ((در اين مسجد بمان و مردم را به خويشتن فراخوان تا آنان دراطراف تو جمع شوند.)) سپس حسين گفت: به خدا سوگند يك وجب كشته شدن در بيرون از اين مسجد برايم دوست داشتنى تر از آن است كه يك وجب داخل حرم كشته شوم. سوگند به خدا كه اگر در سوراخ خزندگان فرو رفته باشم، از آنجا بيرونم خواهند كشيد تا آنچه را كه مى خواهند با من انجام دهند. به خدا سوگند به من تعدى خواهند كرد، همچنان كه يهود به روز شنبه تعدى كردند)) (تاريخ الطبرى، ج 5، ص 385؛ همچنين بنگريد به: الفتوح، ج 5، ص 74؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 38؛ مروج الذهب، ج 3، ص 55. نيز بنگريد به: الفصول المهمه، ص 186؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله...) ص 167). طبرى بر اساس روايت ديگرى از ابومنخف آورده است كه چون ابن زيبر در روزى كه امام حسين (ع) قصد ترك مكه را داشت به آن حضرت گفت كه در مكه بمان كه اگر بخواهى با تو بيعت خواهيم كرد و به يارى ات برخواهيم خاست، امام حسين (ع) پاسخ داد كه: (( پدرم به من گفت در مكه كبشى خواهد بود كه حرمت حرم را نگاه نخواهد داشت و من نمى خواهم كه آن كبش باشم)) (ج 5، ص 384)
4- نگاه كنيد به: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 383؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 172.
5- نگاه كنيد به: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 383، البدايه و النهايه، ج 8، ص 172.
6- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 383؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 37؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 173؛ الطبقات الكبرى، ج 5، ص 207. ابن شهر آشوب فقط به نصيحت مذكور اشاره دارد (مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 94)
7- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 382. همچنين نگاه كنيد به: تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 208 و 211؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 37.
8- مروج الذهب، ج 3، ص 55، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 383 و 384؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 31و 37؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله...)، ص 164 و 165؛ تذكره الخواص، ص 216؛ الفصول المهمه، ص 187.
9- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 384؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 39؛ مروج الذهب، ج 3، ص 55؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله...)، ص 165؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 160. ابوالفرج اصفهانى قبل از اين عبارات آورده است كه ابن عباس به امام گفت: (( تو اكنون به سوى مردمى مى روى كه پدرت را كشتند و برادرت را زخم زدند و من مى بينم كه از يارى تو نيز دست باز خواهند داشت)) تذكره الخواص، ص 216؛ مقاتل الطالبيين، ص 109.
10- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 384؛ الفتوح، ج 5، ص 71 و 73؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 31 و 37. ابى الفرج، فقط از سخنان عبدالله بن عباس با امام سخن گفته و ذكرى از عمرو بن عبدالرحمان و حارث به ميان نياورده است. بنگريد به: مقاتل الطالبيين، ص 108 و 109. شگفت است كه شيخ مفيد با آنكه بخش مهمى از مقتل خويش را از ابى مخنف روايت كرده است، اما از گزارش سخنان شخصيتهاى مذكور اجتناب ورزيده است. براى گزارشى متفاوت از متن سخنان ابن عباس با امام حسين (عليه السلام)، نگاه كنيد به: الطبقات الكبرى، ص 450. ابن سعد در ادامه گزارش گفتگوى ابن عباس به امام افزوده است كه: عبدالله بن عباس در حالى كه غضبناك بود از نزد امام حسين (عليه السلام) خارج شد و خطالب به ابن زبير كه بر در خانه ايستاده بود گفت: اى ابن زبير تو به آنچه دوست داشتى رسيدى چشمت روشن. اين ابو عبدالله است كه حجاز را ترك مى كند و آن را به تو مى سپارد. نيز براى همين روايت نگاه كنيد به: البدايه و النهايه، ج 8، ص 160؛ خوارزمى، مقتل الحسين، الجزء الاول، ص 311. مسعودى نيز نوشته است كه: ابن عباس شعر زير را خطاب به ابن زبير خواند: اى پرستو كه در خانه سكنى گزيده اى. اكنون خانه خلوت شد. پس تخم بگذار و آواز بخوان و هر قدر مى خواهى منقار به زمين بزن. (مروج الذهب، ج 3، ص 55؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 165). ابن سعد گزارشى دارد از محمد بن عمر واقدى به نقل از ابن جريح، حاوى سرزنش ابن زبير پس از بازگشت امام سجاد از دمشق به مدينه. اگرچه محتواى اين روايت مبنى بر سرزنش عبدالله بن زبير براى تشويق امام به خروج عليه يزيد، محل تامل جدى است، رواج چنين سخنانى از خشنودى ابن زبير براى ترك مكه حكايت دارد و مويد سخن ابن عباس به ابن زبير و مباين با روايتى است كه ابومخنف از ابى سعيد عقيصى نقل مى كند و به اين روايت، پيش از اين اشاره كرديم. الطبقات الكبرى، ص 494 و 495.
11- ابن اعثم و به پيروى از او، خوارزمى، گزارشى دارند از گفتگوى مشترك عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس با امام حسين (عليه السلام)؛ گفتگويى كه ابومخنف و ديگران درباره آن، گزارشى ارائه نكرده اند بنگريد به: الفتوح، ج 3، ص 26 و 29؛ مقتل الحسين، الجزء الاول، ص 278 و 280. بلاذرى نيز نوشته است كه عبدالله در هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) را براى خروج به سوى كوفه توديع مى كرد از او خواست تا در مكه بماند و رهسپار كوفه نگردد بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين..، ص 166).
12- تذكره الخواص، ص 217؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 163؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 201 و 202 و 208. ابن سعد نوشته است كه عبدالله عمر و عبدالله عياش بن ابى ربيعه در حالى كه از عمره باز مى گشتند در ابواء با امام حسين (عليه السلام) ديدار كردند و همان جا بود كه عبدالله امام را به اجتناب از خروج عليه يزيد فرا خواند، ابن عياش نيز به امام گفت اى پسر فاطمه به سوى عراق مرو كه مردم عراق پدرت را كشتند و بردارت را خوار كردند. (الطبقات الكبرى، ص 444). براى گزارشى متفاوت از سخنان عبدالله بن عمر با امام حسين (عليه السلام)، و بيان حديث پيامبر درباره شهادت امام، نگاه كنيد به: خوارزمى، مقتل الحسين، الجزء الاول، ص 278. همچنين مقايسه كنيد با گزارش بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين..، ص 166).
13- مروج الذهب، ج 3، ص 56.
14- خوارزمى به خطا عمر بن سعد بن ابى وقاص را حاكم مكه در اين زمان دانسته است، بنگريد به: مقتل الحسين، ص 277، عمرو بن سعيد بن العاص الاشدق، پس از عزل وليد بن عتبه از حكومت مدينه در ماه رمضان، توسط يزيد به حكومت مدينه معين گرديد و در همين زمان وارد اين شهر شد (تاريخ الطبرى، ج 5، ص 343).
15- بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...، ص 167).
16- بلاذرى نوشته است كه چون امام مكه را ترك كرد و به ذات العرق رسيد، عون بن عبدالله بن جعده بن حبيره به آن منزل وارد شد و نامه پدرش را به امام تقديم كرد. عبدالله در آن نامه امام را از رفتن به كوفه بيم داده بود (انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 169).
17- ابن اعثم در اين قسمت از نامه، عبارت زير را هم آورده است: (( من براى تو از يزيد و تمام بنى اميه امان خواهم گرفت، تو آسوده خاطر در حرم خدا به سر برى و اهل بيت تو در امنيت زندگى كنند.)) والسلام.
18- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 387؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 40؛ الارشاد، ص 219؛ الفتوح، ج 3، ص 74؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 163.
19- ابن كثير او را نايب الحرمين نوشته است (البدايه و النهايه، ج 8، ص 164). طبرى و ابن اثير وى را حاكم مكه و مدينه معرفى كرده اند، طبرى نوشته است كه يزيد در سال 60 وليد بن عقبه را عزل و عمرو بن سعيد را در رمضان همين سال، عامل مكه و مدينه كرد (بنگريد به: تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399)، ابن اثير نيز افزوده است كه عمرو بن سعيد در اين سال با مردم حج گزارد (الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 18، 43).
20- ابن اعثم در اين قسمت نكته اى را افزوده است كه در صحت آن جاى ترديد جدى است، او افزوده است كه: (( تو مى دانى كه در كوفه بر سر پسر عمويت مسلم و شيعيان او چه آمد)) (الفتوح، ج 3، ص 75).
21- الطبقات الكبرى، ص 448؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 338، البدايه و النهايه، ج 8، ص 164 الارشاد، ص 219؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 40؛ الفتوح، ج 3، ص 75؛ خوارزمى، مقتل الحسين، الجزء الاول، ص 312.
22- خليفه بن خياط نوشته است كه عمرو بن سعيد در اين سال با مردم حج گزارد. اگر چنين گزارشى درست باشد، بايد گفت كه وى پس از خروج امام از مكه به اين شهر رسيده است و از همان جا يحيى را به سوى امام فرستاده است. بديهى است در اين صورت او نمى توانسته است كه امير الحاج هم باشد، چرا كه اگر زمان رسيدن او به مكه پس از روز هشتم ذيحجه باشد، در واقع مراسم حج رو به پايان بوده است (نگاه كنيد به: تاريخ خليفه بن خياط، ص 145).
23- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 388؛ البدايه و النهايه، ج 164؛ الفتوح، ج 3، ص 75؛ خوارزمى، مقتل الحسين، الجزء الاول، ص 312.
24- الطبقات الكبرى، ص 447؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 94؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 388؛ الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 41.
25- الارشاد، ص 219.
26- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 388، الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 39؛ الارشاد، ص 219.
27- تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 212 و 213.
28- الطبقات الكبرى، ص 447 و 448؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 164؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 210؛ تذكره الخواص، ص 215 و 216. ابن اعثم نوشته است كه يزيد آن نامه را براى مردم مدينه نوشت و آنان نيز آن را براى امام حسين (عليه السلام) فرستادند. امام نيز آيه: و ان كذبوك فقل لى عملى و لكم عملكم انت بريؤ ن مما اعمل و انا برى مما تعملون (يونس، 41) را براى يزيد فرستاد (الفتوح، ج 3، ص 75 و 76).
29- شيخ مفيد تمام گزارش ابومخنف را نياورده است (الارشاد، ص 219). بنا به نوشته ابومخنف، چون امام و همراهانش به منزل تنعيم رسيدند، حسين اموال كاروانى را كه از يمن عازم دمشق بود و از جانب بحير بن ريسان، روناس و حله براى يزيد مى برد گرفت و به شتربانان گفت: هر كس از شما كه همراه ما به عراق بيايد كرايه شترانش را خواهيم داد و آن كس كه نخواهد با ما همراهى كند، كرايه اش را به ميزان راهى كه طى كرده است پرداخت مى كنيم، پس هر كس از ساربانان كه با امام همراه شد، كرايه خود را دريافت كرد و حسين به او جامه نيز پوشاند. كسانى كه همراهى نكردند فقط كرايه خويش را دريافت داشتند. تاريخ الطبرى، ج 5، ص 385 و 386؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 168.
30- الارشاد، ص 219؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 386.
31- جايى در نزديكى مكه در فاصله ميان حنين و انصاب حرم معجم البلدان، ج 3، ص 412.
32- ابن اعثم، به خلاف ديگران، نوشته است كه فرزدق در هنگامى كه امام در شقوق، نزديك ثعلبيه كوفه، بودند با آن حضرت ملاقات كرد (الفتوح، ج 3، ص 79). ابن جوزى هم نوشته است كه امام در روز ترويه در بستان بنى عامر با فرزدق ديدار كرد (تذكره الخواص، ص 217؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 94؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 386؛ الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 40؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 168).
33- الارشاد، ص 218؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 386؛ الطبقات الكبرى، ص 453؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 14، ص 212؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 40؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 167؛ الفصول المهمه، ص 188؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 168.
34- حد فاصل ميان نجد و تهامه (معجم البلدان، ج 4، ص 107). برخى نوشته اند كه امام فرزدق شاعر را در اين منزل ملاقات كرد. (بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 169).
35- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 387؛ الارشاد، ص 219.
36- الاخبار الطوال، ص 240.
37- نزديك كوفه به سمت كربلا. گفته شده است كه زندان نعمان بن منذر در آنجا بود. معجم البلدان، ج 5، ص 374.
38- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 394؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 41؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 173.
39- منزلى ميان كوفه و بصره (معجم البلدان، ج 5، ص 18).
40- نزديك كوفه و در بالاى قادسيه (معجم البلدان، ج 2، ص 379).
41- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 394؛ الارشاد، ص 219.
42- بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 174.
43- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399؛ الارشاد، ص 220.
44- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 395؛ الارشاد، ص 220؛ الفتوح، ج 3، ص 77؛ الطبقات الكبرى، ص 463؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 41؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 168؛ تذكره الخواص، ص 221.
45- از منازل راه مكه به كوفه، بعد از شقوق و قبل از خزيميه. معجم البلدان، ج 2، ص 78.
46- بنا به گزارش ابن اعثم، امام در منزل ثعلبيه، خوابى ديد كه باعث شد خندان از خواب برخيزد، چون پسرش على اكبر، علت خنده را جويا شد. امام پاسخ داد كه پسرم، من اسب سوارى را در خواب ديدم كه بر من ايستاد و گفت كه اى حسين شما راه مى پيماييد و مرگ شما را همراهى مى كند. پس من دانستم كه جانهايمان را مرگ در انتظار است. على اكبر پرسيد: اى پدر، مگر ما بر حق نيستيم؟ امام فرمود: آرى چنين است: قسم به خدايى كه بندگان به سوى او باز مى گردند، چنين است و ما بر حقيم، پس على اكبر گفت: در اين صورت، چه جاى نگرانى از مرگ وجود دارد (اعثم كوفى، الفتوح، ج 3، ص 79.)
47- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 397؛ الفتوح ج 5، ص 79؛ الارشاد، ص 222؛ الفصول المهمه، ص 187. بلاذرى نوشته است كه مردى به نام بكر بن المعنقه بن ورد خبر شهادت هانى و مسلم را به امام داد (انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 174). طبرى نيز آن مرد را به نام بكير بن المثعبه الاسدى ثبت كرده است.
48- بنا به گزارش يعقوبى، امام در قطقطانه، از شهادت مسلم مطلع گرديد (بنگريد به: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 179.)
49- چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد، مسلم بن عقيل به هنگام دستگيرى از محمدبن اشعث و در مجلس ابن زياد از عمر بن سعد درخواست كرد تا پيكى از جانب مسلم به نزد امام حسين (ع) بفرستد و اخبار خيانت كوفيان را براى امام بگويد. بنگريد به: الارشاد، ص 215؛ الاخبار الطوال، ص 223. برخى از محققان در حركت چنين پيكى ترديد كرده اند. بنگريد به: پس از پنجاه سال (پژوهشى تازه پيرامون قيام حسين عليه السلام)، ص 155
50- الارشاد، ص 223؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 398 - 399؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 43، البدايه و النهايه، ج 8، ص 170؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 175.
51- ابن سعد از طريق راويان خويش، به نقل از عربى كه امام حسين (ع) و همراهانش را پس از عبور آنان از منزل ثعلبيه ديده است، مى نويسد: قال: قلت: بابى و امى يا ابن رسول الله، ما انزلك هذه البلاد و الفلاه التى ليس بها احد؟ قال: هذه كتب اهل الكوفه الى و لا اراهم الا قاتلى، فاذا فعلوا ذلك لم يدعوالله حرمه الا انتكهوها فيسلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من فرم الامه - يعنى مقنعتها (الطبقات الكبرى، ص 458).
52- مقاتل الطالبيين، ص 110؛ الارشاد، ص 222، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 397؛ مروج الذهب، ج 3، ص 60 - 61؛ تذكر الخواص، ص 222؛ العقد الفريد، ج 4، ص 379.
53- بنگريد به: سخنان پير مردى از بنى عكرمه با امام، در منزل بطن عقبه كه در ادامه بحث آمده است، خصوصا پاسخ امام به سخنان او تاكيد بر اينكه (( بنده خدا آنچه تو مى انديشى، من نيز همان را انديشيده ام، اما بر اراده خداوند نمى توان چيره گشت)) (الارشاد، ص 223؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 43).
54- الارشاد، ص 223.
55- بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 175.
56- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399.
57- الارشاد، ص 223.
58- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399؛ الارشاد، ص 223 الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 43.
59- الارشاد، ص 223، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 399.
60- بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 157.
61- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 400 - 401؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 46؛ البدايه و النهايه ج 8، ص 186.
62- الارشاد، 224.
63- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 402؛ الارشاد، ص 224- 225؛ الكامل فى التايخ، ج 3، ص 47.
64- الارشاد، ص 225؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 400؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 47.
65- مقاتل الطالبيين، ص 111.
66- مسعودى با ذكر خبرى، خلاف مشهور، نوشته است كه چون حر به امام حسين (ع) رسيد و دريافت كه آن حضرت قصد كوفه دارد، خبر قتل مسلم را به او داد و از امام خواست تا به حجاز باز گردد، اما در اين زمان بود كه برادران مسلم با مراجعت مخالفت كردند (مروج الذهب، ج 3، ص 60؛ تذكره الخواص، ص 222.)
67- چه بسا اگر امام در چنين شرايطى به سادگى و سهولت امكان بازگشت پيدا مى كرد، كوفيان مدعى مى شدند كه آنان همچنان بر عهد و بيعت خويش وفادار بودند و على رغم تسلط ابن زياد انتظار مى كشيدند تا با رسيدن امام به كوفه به يارى وى قيام كنند.
68- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 402؛ الاشاد، ص 225؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 47.
69- ابن اعثم اين خطبه را همان نامه اى دانسته است كه قيس با خود به كوفه برد (الفتوح، ج 3، ص 91.)
70- تاريخ الطبرى، ج 6، ص 403؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 48. بلاذرى فشرده اى از اين سخنان را آورده است (انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 177؛ تحف العقول، ص 505).
71- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 403 - 404.
72- جايى در 4 ميلى قادسيه، كه داراى آب بود و پيش از اين، پادگان نظامى ايرانيان در آنجا مستقر بود (معجم البلدان، ج 4، ص 92).
73- ابو الفرج اصفهانى نوشته است كه امام و حر تا اقساس مالك، هم عنان پيش رفتند و در آنجا منزل كردند (مقاتل الطالبيين، ص 111). ابن سعد نوشته است كه امام راه عذيب را پيش گرفت تا آنكه از طريق جوف و مسقط از نجف گذشت و در قصر بنى مقاتل فرود آمد (الطبقات الكبرى، ص 426).
74- عبارت بودند از نافع بن هلال المرادى و عمرو بن خالد الصيداوى و سعد مولى او و مجمع بن عبدالله عائذى از مذحج (انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 178)
75- بلاذرى نوشته است كه چون حر امام را به جنگ تهديد كرد پاسخ شنيد كه آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ پاسخ من به تو همان است كه شاعر اوسى سروده است:
ساءمضى و ما بالموت عار على الفتى اذا مانوى حقا و جاهد مسلما
و اسى الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما
فان بعشت لم اءذمم و ان مت لم الم كفى بك ذلا اءن تعيش و ترغما
(بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن الحسين...)، ص 177).
76- تاريخ الطبرى، ج 6، ص 404؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 126.
77- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 405؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 49؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 173.
78- پيش ازاين گزارشى آورديم حاكى از رسيدن خبر شهادت قيس بن مسهر. بديهى است اگر نتوانيم پرسش امام درباره قيس را به كسب خبرى براى اطمينان از خبر قبلى تفسير كنيم، طبعا بايد نتيجه بگيريم كه خبر پيشين صرفا مربوط به گزارش  شهادت مسلم و هانى بوده است نه قيس.
79- الاحزاب، 23؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 405؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 50.
80- از وى به عنوان راهنماى آن چهار تن كه از كوفه گريختند، نام برده اند.
81- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 406؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 50؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 174؛ بلاذرى، انساب الاشراف، (ترجمه ريحانتى رسول الله الحسن و الحسين...)، ص 178 - 179.
82- نوشته اند كه اگر چه طرماح با شتاب خود را به كوفه رساند و پس از رساندن آذوقه به كسان خويش با شتاب به كربلا بازگشت، اما در عذيب الهجانات خبر شهادت امام را شنيد.
83- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 407؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 51.
84- الارشاد، ص 226؛ مقاتل الطالبيين، ص 111 - 112.
85- تاريخ الطبرى، ج 5، ص 407 - 408؛ الكامل فى التاريخ، ج 4، ص 51؛ الارشاد، ص 226.
----------------------------------
دكتر غلامحسين زرگرى نژاد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





loading...
اربعین
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

* کلیپهای بیشتر

روزشمارتاریخ اسلام

1 صفر

١ـ وقوع جنگ صفین٢ـ ورود کاروان اسرای اهل بیت (علیهم السلام) به شام 1ـ وقوع جنگ صفینروز اول...


ادامه ...

2 صفر

١ـ ورود اسراى اهل بیت‌(علیهم السلام) به مجلس یزید ملعون٢ـ شهادت جناب زیدبن على بن الحسین‌(علیهما السلام)٣ـ...


ادامه ...

3 صفر

ولادت حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) امام پنجم، محمد بن على بن الحسین علیه السلام بنا بر...


ادامه ...

5 صفر

شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) دختر امام حسین (علیه السلام) در پنجم صفر سال 61 هـ .ق....


ادامه ...

7 صفر

١- شهادت امام حسن مجتبى(علیه السلام)٢ ـ ولادت امام موسى بن جعفر (علیه السلام)1ـ شهادت امام حسن...


ادامه ...

8 صفر

وفات سلمان فارسیدر هشتم صفر سال 36 هـ .ق. سلمان، بزرگ صحابی رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه...


ادامه ...

9 صفر

١ـ شهادت عمّار یاسر در جنگ صفین٢ـ وقوع جنگ نهروان1ـ شهادت عمّار یاسر در جنگ صفیندر نهم...


ادامه ...

14 صفر

شهادت « محمد بن ابى بكر » روز چهاردهم صفر سال 38 هـ .ق. محمد بن ابی بکر،...


ادامه ...

18 صفر

شهادت اویس قرنى در هجدهم صفر سال 37 هـ .ق. در جریان جنـگ صفین اویـس قرنی به شهادت...


ادامه ...

20 صفر

١ـ فاجعه بئر معونه٢ـ ورود كاروان حسینى به کربلا٣ـ اربعین حسینى 1ـ فاجعه ‌بئر معونهدر بیستم صفر سال...


ادامه ...

27 صفر

مأموریت «اسامه بن زید» از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای تجهیز سپاه اسلام رسول گرامی اسلام(صلی...


ادامه ...

28 صفر

١ـ شهادت جانسوز پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)٢ـ شهادت امام حسن مجتبی(علیه...


ادامه ...

30 صفر

شهادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در روز آخـر صفر سـال 203 هـ .ق. هشـتمین اختر...


ادامه ...
0123456789101112

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page