تا اينجا ما مهمترين حوادث تلخ تاريخى و پيش آمدهاى ناگوارى كه از ابتداى خلافت امام حسن عليه السلام تا هنگام انعقاد صلح وى با معاويه به وقوع پيوست بسيار فشرده و كوتاه شرح داديم .
اكنون كه زمينه ى بحث براى بررسى و ارزيابى صلح آن بزرگوار آماده گرديد، به تحقيق و جستجو درباره ى اسرار صلح و ماهيت آن و نتايجى كه اين عمل براى جلوگيرى از سقوط حتمى و هميشگى اسلام به طور موقت و تا هنگام حادثه ى كربلا در برداشت مى پردازيم .
پيمان شكنيهاى مردم
اولين موضوعى كه بايد در بحث مورد توجه قرار گيرد اين است كه امام مجتبى عليه السلام هنگامى تن به صلح در داد كه پيمان شكنيهاى پى در پى و بى وفائى ننگين بزرگان كوفه و فرماندهان ارتش آن حضرت ضرورت آن را ايجاب مى نمود، ما در شرح تاريخ حكومت امام حسن عليه السلام تا هنگام ورود آن بزرگوار به مدائين به خوبى نشان داديم كه چگونه آن حضرت از صلح با معاويه و از كنار آمدن با حكومت وى بر حذر بود و ضمن خطابه هاى فراوان و بيانات هيجان انگيزى نتايج شوم و نكبت بار تسلط بنى اميه را بر جهان اسلام و اجتماع اسلامى ياد آورد گرديد، اما چه بايد كرد؟
امام عليه السلام در شرائط ناگوار و دردناكى قرار گرفته بود كه از يك طرف بسيارى از فرماندهان ارتش وى رسما به لشكر معاويه ملحق شده و در شمار ياران او در آمده اند، و از سوى ديگر جمعى از باقيماندگان ارتش آن حضرت هم در پنهانى با معاويه ارتباط داشته و به وى نوشته اند كه اگر تا نزديك كوفه بيايد، آنان آن بزرگوار را دستگير كرده و تسليم او نمايند.
امام مجتبى عليه السلام در موقعى قرار گرفته بود كه ياران نزديك برابر آن وا داشت در اينجا ابتداء فرمانده سپاه فرزند رشيد اميرالمؤ منين عباس بن على عليهماالسلام شروع به سخن كرد و در استقامت و پايدارى ، خويش حقايقى تحسين آميزى بيان داشت ، آنگاه اصحاب هر يك به نحوى به دنبال كلمات درباره ابوالفضل عليه السلام مطالبى ايراد نمودند در اين هنگام حسين فرزندان عقيل و برادران مسلم عليه السلام را مخاطب قرار داده و به آنان چنين فرمود:
يا بنى عقيل حسبكم من القتل بمسلم اذهبوا فقد آذنت لكم قالو اوما نقول للناس ، نقول تركنا شيخنا و سيدنا و بنى عمومتنا خيرالاعمام و لم نرم معهم بسهم و لم نطعن معهم برمح و لم نضرب بسيف و لاندرى ماصنعوا؟؟ لاوالله لا نفعل و لكنا نفديك با نفسنا و اموالنا و اهلينا و نقاتل معك حتى نرد موردك فقبح الله العيش بعدك .(1)
يعنى اى فرزند عقيل شما را قتل مسلم كافى است ، اكنون از اين بيابان برويد من به شما اجازت دادم . در پاسخ گفتند اى فرزند پيغمبر اگر شما را در اينجا رها سازيم به مردم چه بگوئيم ؟ به آنها بگوئيم كه ما آقايمان و بزرگ قبيله مان و بهترين پسر عموى خود را در بين دشمن رها كرديم بدون آنكه در راه يارى از وى تيرى به كار بريم و يا نيزه اى به حركت در آوريم و يا شمشيرى بزنيم ؟
نه ، به خدا قسم ما چنين كارى انجام نخواهيم داد بلكه جانها و اموال خود و آنچه كه در اختيار داريم در راه حضرتت فدا خواهيم ساخت و در زير لواى تو مى جنگيم تا آنچه كه بر شما وارد شود بر ما هم وارد آيد، ما زندگى بعد از شما را نمى خواهيم ، و نكبت و ننگ بر آن باد
زهير بن قيس در روز عاشوراء بر اسب خود سوار شد و در برابر آن جمعيت تبهكار آمد تا قدرى آنها را نصيحت كند و به راه سعادت راهنمائى نمايد در آنجا بين او و شمر مكالماتى در گرفت تا بالاخره شمر به او گفت :
ان الله قاتلك و صاحبك عن ساعة فقال اءبالموت تخوفنى و الله للموت معه اءحب الى من الخلد معكم .. (2)
يعنى خداوند بزودى تو و رفيقت حسين را خواهد كشت ، زهير گفت آيا مرا به مرگ مى ترسانى ؟ به خدا قسم كه مردن با حسين از زندگى كردن براى هميشه با شما نزد من عزيزتر و بهتر است
آرى ياران حسين عليه السلام اينگونه هدف مقدس آن حضرت را درك كردند كه مى گويند كه براى رسيدن به جاه و مقام ناپاكانى مانند فرزند سعد خود را براى انجام هر گونه جنايت آماده مى سازند در همان روز و در همان شرائط دردناك جوانمردانى مانند حر هم يافت مى شوند كه از جاه و مقام و زندگى يكباره چشم مى پوشد و با خود مى گويد:
والله اخير نفسى بين الجنة و النادر فوالله الاختار على الجنة شيئا ولو قطعت و احرقت .
يعنى به خدا قسم من خود را بين بهشت و دوزخ مخير مى بينم اما به پروردگارم سوگند كه هيچ چيز را بر بهشت اختيار نمى كنم هر چند در اين راه قطعه قطعه گردم و يا سوزانده شوم آنگاه به فرزند خود روى كرده فرمود:
بنى لا صبرلى على النار فسربنا الى الحسين لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله يرزقنا الشهادة التى لاانقطاع لها.(3)
يعنى اى پسرم مرا طاقت عذاب خداوند نيست با من بيا تا به سوى حسين برويم ، او را يارى كنيم و با دشمنان او پيكار نمائيم، باشد خداوند شهادت را نصيب ما گرداند و ما را به سعادت و حيات ابدى برساند
آرى اينان نخبه هاى جهان انسانيت بودند و بشريت بايد به داشتن چنين فرزندانى افتخار كند، اينها از تمام مظاهر فريبنده ى دنيا چشم پوشيدند زيرا براى به دست آوردن آن مى بايست شرف ، دين ، انسانيت ، آزادگى و همه چيز خود را از دست بدهند آنها حجت خداوند و فرزند پيغمبر خود را يارى كردند و از هدف مقدس و انسانى وى حمايت نمودند در روزى كه ديگران با نهايت بيشرمى بدترين و ننگين ترين جنايات را نسبت به آن حضرت انجام دادند.
در تاريخ جهان مردان فداكار و جانباز بسيار بودند، اما فداكارى نمودن در شرائطى كه ياران پاك حسين (ع) در آن شرائط به سر مى بردند بسيار كم نظير است، اينان فداكارى كردند در حالى كه شهادت و كشته گشتن براى آنها مسلم و قطعى بودند، پايدارى نمودند در شرائطى كه هيچگونه اميدى براى زنده ماندن و نجات يافتن آنها نبود، آنها با علم به آنكه كشته مى شوند - آن هم با شكمى گرسنه و در التهابى سخت از عطش - با اين حال استقامت ورزيدند و تا آخرين حد ممكن پايدارى كردند، مخصوصا با توجه به اين نكته كه نه تنها هيچگونه عامل مادى براى جانبازى آنها وجود نداشت و فشار و سر نيزه اى پشت سر آنان نبود بلكه حسين (ع) باره ها به آنها اتمام حجت كرد و از آنان حل بيعت نموده و فرمود: من به شما اذان دادم اكنون به سوى ديار خود برويد با اين حال از آن بزرگوار دست باز نداشتند و آن حضرت را در بين انبوهى از دشمن رها نساختند - علاوه بر اين - ارزش اين فداكاريها افزون مى شود هنگامى كه ما در نظر بگيريم كه آنها در كار خود داراى هدف بودند، مى دانستند چه مى كنند و چرا مى كنند، آنها منطق امام را به خوبى درك كرده بودند و با بصيرت و بينائى شمشير مى زدند.
انگيزه ى آنها خدا بود و مبارزه با ستم و هدف آنها ريشه كن ساختن آن حكومت و قدرتى بود كه هستى اسلام و عدالت و فضيلت را به نيستى و محو كامل تهديد مى نمود، آنها مانند يك سر باز عادى نبودند كه ندانند چه مى كنند و چرا نبرد مى نمايند، چشمانشان باز و هدف آنها و درك آنها بسيار صحيح و عالى بود، آرى وجود اين همه شرائط است كه به جانبازيهاى آنها ارزش جهانى داده و به آنها زندگى ابدى بخشيده است .
مرزها بفرست تا آنجا باشيم و كفار جنگ كنيم . در اينجا ربيع بن خيثم و ياران او با آنكه به عظمت مقام على عليه السلام اعتراف دارند با اين حال به علت تظاهرات معاويه در حفظ ظواهر اسلام در جنگ با وى دچار ترديد مى گردند. باز نصر بن مزاحم نقل مى كند كه مردى از ياران على عليه السلام در جنگ صفين نزد عمار ياسر آمد و به وى گفت كه من از هنگام خروج از كوفه تا ديشب در باطل بودند معاويه و لزوم جنگ با وى ترديد نداشتم ، اما اكنون دچار ترديد شدم زيرا مى بينم ما اذان مى گوئيم آنها هم اذان مى گويند، ما نماز مى گذاريم آنها هم نماز مى گذارند..(4) آرى معاويه نه تنها ظواهر اسلام را تا اين حد رعايت مى نمود كه جمعى از افراد سطحى را در جنگ با خود دچار ترديد سازد بلكه توانست با استفاده از دستگاه وسيع تبليغاتى خود سب و لعن به على بن ابيطالب عليه السلام را در بين مردم مسلمان شايع ساخته و خود را حامى و دل سوز اسلام ولى على بن ابيطالب را دشمن دين و مردى كه نماز نمى خواند معرفى نمايد!!! مسعودى در اين باره مى نويسد:
ثم ارتقى بهم الامر فى طاعته الى ان جعلوا اللعن على سنة ينشاء عليها الصغير و يهلك عليها الكبير (5)
يعنى كار اطاعت مردم از معاويه تا جائى بالا گرفت كه لعن و سب را بر روشى قرار داد كه كودكان بر همان روش متولد مى شدند و بزرگان بر آن روش مى مردند.
خوانندگان عزيز - با در نظر گرفتن وضع خاص معاويه و نيرنگهاى گوناگون كه او در دوران مختلف حكومت خود انجام مى داد اين حقيقت به خوبى روشن مى شود كه اگر امام مجتبى عليه السلام بعد از آن همه پيمان شكنيهاى كوبنده ياران خود و حوادث تلخ و ناگوارى كه تا هنگام صلح براى آن حضرت پيش آمده بود باز هم با معاويه پيكار مى كرد نه تنها او و تمام ياران و نزديكانش بدون ترديد كشته مى شدند، بلكه شهادت آنان در آن روز بى اثر مى شد و معاويه اجازه نمى داد تا از اين شهادت در راه حفظ قرآن و مصالح واقعى جهان اسلام بهره اى بردارند، اگر آن حضرت و تمام بنى هاشم به شهادت مى رسيدند معاويه مى توانست با همان فريبكاريهاى خاص خود و تظاهرات شديدى كه در حمايت و دلسوزى از اسلام مى نمود و با استفاده از دستگاه وسيع تبليغاتى متناسب با آن روز كه در اختيار داشت شهادت حضرت مجتبى و بنى هاشم را يكباره بى اثر سازد و در اين صورت ميدان تنها براى يكه تازيهاى وى و اجراى هدفهاى حقيقى و واقعى او كه تا آن روز سخت در استتار و در پرده بود كاملا آماده مى گرديد، امام مجتبى عليه السلام خود به اين نكته به خوبى توجه داشت كه نبايد با شهادت رسول خدا و نزديكانش ميدان اجتماع را براى معاويه و بنى اميه بگذارد از اين نظر بود كه آن حضرت به صلح تن در داد و پيكار با معاويه با ترك نمود.
اسرار صلح امام حسن (ع) و ارزيابى آن
- بازدید: 6511