متن ادبی «با بغض ‏های تلخ»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بوی غربت حنجره ‏ات، جهانی را غریبانه به گریه می ‏اندازد.

نفس‏ های غریبانه ‏ات، گریبانت را آغشته غریب‏ ترین پیراهن ‏ها کرده است.
در پیراهنت، غریب‏ ترین یوسف ‏ها گریه می‏کنند ستاره ‏های آسمان، از چشم ‏هایت لبریز شده ‏اند. جهانی اندوه، خانه‏ ات را لبریز کرده است. سقف خانه‏ات گریه می‏کند. فرداهای تنهایی ‏اش را؛ شب‏هایی را که باید بی‏ تو به خواب‏ های سراسر کابوس برود، بی ‏آنکه چشم‏هایت را در روشنایی کم‏ سوی چراغ، بر پهنایش بچرخانی.
ذکر «أَمَّنْ یُجیبُ»، دیوارهای خانه را در تکان گریه می‏لرزاند.
ستاره‏ های آسمان، یکی یکی از دهانت در کاسه ‏ای از خون می‏افتند.
ماه، در صورتت خوابیده است. ماه، روشن و روشن ‏تر می‏شود.
قطره ‏های خون، صورت ماه را رنگ می‏کنند. ماه، سرخ‏ تر و سرخ ‏تر می‏شود؛ سرخ‏تر از گونه ‏های بی‏ رنگت، گونه‏ های رنگ پریده آغشته به خونت.
نسیم در پیراهنت، زخم سینه ‏ات را مویه می‏کند.
جهان از سرما می‏لرزد. بسترت در آتش تب می‏سوزد. گره گره به آخر جهان نزدیک‏تر می‏شوی. نفس ‏های نیمه کاره‏ات، آغشته بهشتند؛ آغشته بوی خداوند، آغشته باران، آغشته ابرهایی که بهارها را گریه می‏کنند؛ بهارهایی که با بغض‏های تلخ تو شکوفه خواهند داد.
در خاک بقیع، در بقیع بی‏بقعه، زیر گرمای سوزانی که عرق پرواز را بر بال‏های غربت کبوتران شعله می‏کشد.
عباس محمدی

اشارات :: فروردین 1385، شماره 83