متن ادبی «روز مبارک»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

شاید اگر من فطرس نبودم، هیچ‏وقت چشمم به جمال دل‏ آرایت روشن نمی‏شد. شاید اگر بال‏های سپید من در آتش خشم خدا نمی‏سوخت، هیچ وقت لطافت دست‏های تو را حس نمی‏کردم.
شاید اگر در آن جزیره دور افتاده، در پس تاریکی‏ ها، فریادزنان تو را صدا نمی‏کردم، هیچ‏گاه توفیق درک حضورت را نمی‏یافتم.
آه، میوه دل علی و فاطمه؛ حسین! چگونه می‏توانم عطر دل‏ انگیز قنداقه بهشتی‏ ات را فراموش کنم؟ چگونه می‏توانم تصویر روشن نگاهت را از خاطر ببرم؟
یادش به خیر، چه روز مبارکی بود آن روز! چه ولوله ‏ای بود در آسمان! انگار بهشت می‏خواست سقف بلند آسمان را بشکافد و به پابوس تو بیاید! انگار آسمان می‏خواست از شوق، هروله کنان، به طواف کعبه وجود تو برخیزد!
جبرئیل هم با فوج فوج فرشتگان، لبخندزنان صلوات می‏فرستاد و تهنیت می‏گفت.
یادش به خیر، آن لحظه ‏ای که با بال‏های شکسته و چشمان به اشک نشسته‏ ام، بر شانه ‏های فرشته ‏ای نشستم و به سوی تو آمدم! یادش به خیر، آن لحظه که بال‏های شکسته ‏ام را گریه‏ کنان بر قنداقه تو نهادم و خدا را به نام تو قسم دادم که مرا ببخشاید و شفاعت تو را در حقم بپذیرد!
یادش به خیر، آن لحظه که تو چشم‏های زیبا و مهربانت را گشودی و من برای همیشه، در آسمان نگاهت چون کبوتری گم شدم.

نسرین رامادان

اشارات :: شهریور 1385، شماره 88