متن ادبی «هیاهوی عشق»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

هیاهوی عشق در رگان زمان می‏جوشد؛ آنچنان که شاهدان قدسی، اتفاق را تنگ در بغل می‏فشرند. با اولین اذان صبح، مژده رسیدنش دهان به دهان شهر می‏چرخد و هوا بوی نسیم می‏گیرد. آمده است تا معنای آب را در عطش روزهای بهت‏ آلود زمین، خوب حس کند. آمده است تا بر شانه‏ های استوارش، درد ناسپاسی شهر را بکشد و فرات، مظلومیتش را موج بزند. آمده است تا چشم‏ هایش بنوازد چراغ ‏های شعله ‏ور عشق را.
عاشقانه در خویش به تکاپو ایستاده است. آمده است تا از صبر علی علیه ‏السلام ، جرعه ‏نوش شود و از محب ت، زهرا علیه السلام سیراب.
آمده است تا حقیقت در هوای تازه نفسش، نفس تازه کند.
در رگ‏هایت، خون هزاره‏ ها جاری است. با یاد تو، تاریخ به آسمان فرادست خیره می‏شود و خیمه سوخته را فرایاد می ‏آورد و فریاد می‏زند.
بر خشت‏ های طغیان سر می‏کوبد و فانوس یادت را بر مناره‏ های تنهایی ‏اش می ‏آویزد.
به گودال قتلگاه می‏ اندیشد و در طغیانی تازه، فرو می‏شکند. آمده ‏ای تا به یمن آمدنت، تمام این صحنه‏ ها، لبخند گوارای پیامبر را با اشک درهم بیاویزد. قنداقه ‏ات در آسمان‏ها آغوش به آغوش می‏شود و خاک، ضرب می ‏گیرد تا نفست، خاک مرده را به بهار بنشاند.
چراغ خانه روشن است و بهار، در می‏زند. چراغ خانه روشن است و علی علیه ‏السلام ، از اشتیاق آمدنت، در پوست نمی‏گنجد.
چراغ خانه روشن است و فاطمه لحظه‏ شماری می‏کند. چراغ خانه روشن است و پیامبر برای مظلومیتت، شوق و اشک می‏ریزد.
هیچ‏کس را یارای رسیدن به آن فرازها نیست که تو بال می‏گشایی.
چراغ خانه روشن است و ملائک تو را دست به دست در آسمان‏ها می‏گردانند.

حمیده رضایی

اشارات :: شهریور 1385، شماره 88