شعر «وصیت شاعر»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

شاید این روزها که می‏گذرد، آخرین روزهای من باشد  ***  دوست دارم قطار رفتن هم، مثل ماشین آمدن باشد
ایستگاهم اگر که تو باشی، مردگان صندلی نمی‏خواهند  *** سمت تو ایستاده می ‏آیم، دل اگر اهل آمدن باشد
ای گل آن طرف نشسته من، گذر آب را نمی‏خواهی؟ ** بِنِشین فرض کن که این دریا، کاسه چشم‏ های من باشد
راه ‏آهن کشیده‏ ای هر جا می‏روم یاد وصل می‏افتم *** وقت دیدار دوست نزدیک است، شاید این آخرین ترن باشد
ارث من دفتری است آبی رنگ، تا ابد نیمه باز بگذارید *** یعنی ای حرف نیمه ‏کاره من! دائماً موقع سخن باشد
طبع شعرم به آب‏ها برسد، سهم بی‏ تابی ‏اش به نیلوفر *** قلمم می‏رسد به ناله نی، مابقی مال یاسمن باشد
می‏رسد آن خبر همیشه چه داغ، در همان کاغذ سیاه و سپید ** کاغذی که همیشه گوشه آن، عکس یک گل به جای زن باشد
رزیتا نعمتی