متن ادبی «گلوی سوخته»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


ثانیه‏ های سوگوار، ثانیه ‏های تا همیشه اندوهگین، ثانیه‏ های اضطراب؛ حادثه نزدیک است.
دست‏ هایش را به سفر، به سوی بارگاه خداوندی فرستاده است.
خداحافظ، گلوی سوخته تاریخ!
بغض، در حنجره خاک می‏ پیچد. خداحافظ!
تمام سرهای دنیا بر گریبان اندوه فرو رفته ‏اند.
باران، شدیدتر می‏کوبد از چشم ‏ها بر گونه ‏ها؛ فراق نزدیک است.
خداحافظ!
صدایش هفت آسمان را می‏لرزاند از اندوه. ملایک بر سر می‏کوبند. از پشت تمام پنجره ‏های جهان، یادش چون خورشید می ‏تابد. تنفس زیر سقف‏ های این جهان، جانش را در هم ریخته است؛ باید بگذرد.
خداحافظ!
صدای هق ‏هق، شدیدتر می‏شود، خاطرات می‏گذرند و چون نسیمی وزان و او نشسته بر توسن دقایق، تندتر می ‏تازد گردنه ‏های عبور را.
صدایش، طنین سال‏ها تلاش است و صبر جبرئیل، سینه به سینه ‏اش ایستاده است و می ‏بارد چون تکه ابری فشرده.
ظهر، غلیظ ‏تر شده است و صدای پیامبر رقیق ‏تر.
خداحافظ!
از جهان بریده و دل بسته به آنچه دل‏بستگی‏ اش بود. چشم ‏هایش در خور دیدار دوست. دستی در بهار و دستی در خزان؛ آسمان خلاصه شده در چشم‏ هایش.
خداحافظ!
گردنه‏ های حجاز، سر برمی‏گردانند و بر سینه می‏کوبند، حادثه نزدیک است. از هر طرف، ملایک، بال گسترده ‏اند پرنیان بسترش را و او سخت به عبور می ‏اندیشد. خداحافظ، چشم ‏های بارانی و بی ‏قرار فاطمه!
خداحافظ، بازوهای وفادار و دست ‏های مهربان علی!
خداحافظ، مکه، شهر خاطرات کودکی!
خداحافظ، مدینه، شهر مهربانی ‏های تا همیشه!
خداحافظ!
صدا آرام آرام خاموش می‏شود. های‏ های اشک، امان خاک را بریده است. هوای معطر ملکوت در مشام سفر پیچیده است. ثانیه ‏های سوگوار... ثانیه‏ های تا همیشه اندوهگین...

حمیده رضایی