بر شانه می‌آورد تا بانو نیافتد

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 

اشعار فاطمیه – زبانحال امام حسن(علیه السلام)
 

بر شانه می‌آورد تا بانو نیافتد
آرام تا این شمع از سوسو نیافتد
 
پروانه بود و دورِ مادر چرخ می‌زد
حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد
 
تا دید می‌آید حرامی سویشان گفت
ای کاش راهِ نانجیب این سو نیافتد
 
خیلی حواسِ مجتبیٰ جمع است اینجا
زخمی دگر این دفعه بر بازو نیافتد
 
وقتی که زد سیلی تقلا کرد طفلی
یعنی اگر اُفتاد هم با رو نیافتد
 
پهلویِ او تازه شکسته بود اُفتاد
اما نشد بر خاک از پهلو نیافتد
 
ای کاش دیوارِ گذر احساس هم داشت
ای کاش جایِ سنگ بر اَبرو نیافتد
 
یکروز در گودال هم می‌گفت مادر
زینب بیا از رویِ زین با رو نیافتد
 
قاتل رسید و مادرش فریاد می‌کرد
ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد
 
ای کاش آبی رویِ این لبها بریزد
یا اینکه دستش بر سرِ گیسو نیافتد
 
حسن لطفی