هرکه در دل وجد و حالی از غم جانان ندارد

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

 
هرکه در دل وجد و حالی از غم جانان ندارد
گر بود دریای دانش گوهر عرفان ندارد

هرکه چون پروانه گردِ شمع بی‌پروا نسوزد
بزم جانش روشنی از جلوه‌ی جانان ندارد

با لب جان‌بخش جانان هرکه جوید آب حیوان
می‌نداند لذت آن، چشمه‌ی حیوان ندارد

آن مسیحادم کند گر جلوه‌ای در طور سینا
طاقت دیدار او را موسی عمران ندارد

دیده‌ای باید که بیند روی آن ماه دل‌آرا
ور نه خورشید از کسی رخسار خود پنهان ندارد

هرکه در معنی نبیند صورتش در آفرینش
نسبتی از راه بینش با شه مردان ندارد

خسروی کز بی‌نیازی خادم درگاه جاهش
حاجتی بر تخت و تاج قیصر و خاقان ندارد

خواجه‌ی عالم علی مرتضی شاه ولایت
آن‌که درگاهش به از روح‌الامین دربان ندارد

شهسوار آسمان‌پیما که در میدان قدرت
خوش‌تر از گوی زمین در حلقه‌ی چوگان ندارد

مظهر خلّاق اکبر مظهر آیات داور
آن‌که جز او ناخدایی کشتی امکان ندارد

در امور دین و دنیا جز ولیِ ذات یکتا
هیچ بازویِ توانا قدرت یزدان ندارد

از کمال ذوالجلالی از جمال لایزالی
هیچ‌کس در بی‌مثالی چون علی عنوان ندارد

عون حق، عین عنایت، آن‌که از راه هدایت
غیر او ملک ولایت والی ذی‌شأن ندارد

بر سر خوان ولایش گر بری دست تمنّا
لقمه‌ای یابی که آگاهی از آن لقمان ندارد

ذات باری در دو عالم بهر یکتایی مسلّم
چون ولی الله اعظم حجت و برهان ندارد

حیدر صفدر هژبر سالب غالب که گویی
برق تیغش را به محشر آتش نیران ندارد

داور روز قیامت آن‌که درگاه جلالش
پاسبانی تا سحر هر شب به از کیوان ندارد

مهر شاه اولیا در هر دلی از جان نتابد
آن صدف در سینه پنهان گوهر ایمان ندارد

از کلام الله ناطق هرکه تعلیمی نگیرد
آگهی از کنز علم ایزد منان ندارد

در نجف هرکس بماند در جوار شاه مردان
تا ابد در سر هوای روضه‌ی رضوان ندارد

دامن مولای قنبر هر مسلمانی نگیرد
آن مسلمان نسبتی با بوذر و سلمان ندارد

یاعلی از تاب دوری گرچه از دل در حضوری
چون شکیب از ناصبوری طاقت حرمان ندارد

سوی وی افکن نگاهی بی‌نیازش کن ز راهی
بنده جز بر پادشاهی دیده‌ی احسان ندارد

شکیب اصفهانی