گفتم غزلی در خور نامت بنویسم

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم
ای  محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم
 من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم
 لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم
شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد
من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند
در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم
هم رنگ نگاه تو  شده دامن دریا
 آئینه زده ریسه به پیراهن دریا
اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه  ی پیغمبری خلق عظیمی
مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم
 مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته
 حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
صابر خراسانی