شعر «نگاهِ عابر....»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

نگاهم خُرد شد آن روز، زير پاىِ يك عابر        يكى مثل تو پيدا شد براى شعر اين شاعر    
به روى پنجره گم گشته آوازِ خوشِ باران        نگاه خسته‏ ات انگار من را برده از خاطر
به روى بغضِ كال من، هنوزم زخمى از ضجّه است    كه حتى واژه‏ ها هم از بيانِ حال من قاصر
تمام هستى ‏ام بودى، نديدى اشك و آهم را        سفر كردى تو با دل‏ها، ولى هر لحظه ‏اى حاضِر
تو اى سردارِ عشق انگار مى ‏بينى دلم تنگ است    براى من تو شو شافع، به درگاهِ شهِ قادِر

عذرا دهقان بناركى