شعر «قصیده واره غدیر»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

صداى كيست چنين دلپذير مى ‏آيد؟    كدام چشمه به اين گرمسير مى ‏آيد؟
صداى كيست كه اين گونه روشن و گيراست؟    كه بود و كيست كه از اين مسير مى‏ آيد؟
چه گفته است مگر جبرئيل با احمد؟    صداىِ كاتب و كلكِ دبير مى‏ آيد
خبر به روشنى روز در فضا پيچيد     خبر دهيد: كسى دستگير مى‏ آيد
كسى بزرگ‏تر از آسمان و هر چه در اوست    به دست‏گيرى طفلِ صغير مى‏ آيد
على به جاى محمد به انتخاب خدا    خبر دهيد: بشيرى نذير مى‏ آيد
كسى به سختىِ سوهان، به سختى صخره       كسى به نرمىِ موجِ حرير مى‏ آيد
كسى كه مثل كسى نيست، مثل او تنهاست       كسى شبيه خودش، بى‏ نظير مى‏ آيد
خبر دهيد كه: دريا به چشمه خواهد ريخت         خبر دهيد به ياران: غدير مى‏ آيد
به سالكان طريق شرافت و شمشير    خبر دهيد كه از راه، پير مى‏ آيد
خبر دهيد به ياران: دوباره از بيشه    صداى زنده يك شرزه شير مى ‏آيد
خمِ غدير به دوش از كرانه ‏ها، مردى    به آبيارىِ خاك كوير مى‏ آيد
كسى دوباره به پاىِ يتيم مى‏ سوزد    كسى دوباره سراغ فقير مى‏ آيد
كسى حماسه ‏تر از اين حماسه‏ هاى سبُك       كسى كه مرگ به چشمش حقير مى‏ آيد
غدير آمد و من خواب ديده ‏ام ديشب    كسى سراغ من گوشه ‏گير مى‏ آيد
كسى به كلبه شاعر، به كلبه درويش    به ديده بوسىِ عيد غدير مى‏ آيد
شبيه چشمه كسى جارى و تپنده، كسى    شبيه آينه روشن ضمير مى‏ آيد
على هميشه بزرگ است در تمام فصول      امير عشق هميشه امير مى‏ آيد
به سر بلندىِ او هر كه معترف نشود      به هر كجا كه رود سر به زير مى‏ آيد
شبيه آيه قرآن نمى‏ توان آورد        كجا شبيه به اين مرد، گير مى‏ آيد؟
مگر نديده ‏اى آن اتّفاق روشن را؟    به اين محلّه خبرها چه دير مى‏ آيد!
بيا كه منكرِ مولا اگر چه آزاد است    به عرصه گاهِ قيامت اسير مى‏ آيد
بيا كه منكرِ مولا اگر چه پُخته، ولى    هنوز از دهنش بوىِ شير مى‏ آيد
على هميشه بزرگ است در تمام فصول     اميرِ عشق هميشه امير مى‏ آيد

مرتضى امیرى اسفندقه