دل نبوده است در این سینه تب دریا بود

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

  دل نبوده است در این سینه تب دریا بود
شور و شوق از همه ی بودن تو پیدا بود
کعبه ی خیمه شدی و همگان گرم طواف
گوییا بین حرم موسم حج بر پا بود
ناگهان چشم همه از حدقه بیرون زد
بسکه چشمان تو از مشرق زین زیبا بود
اشتیاق تو زبانزد شده وقتی دیدند
بند یک کفش تو از آتش رفتن وا بود
خرد شد ریخت زمین مثل دل نجمه و من
سنگ بر نازکی آینه ات کارا بود
نعل را کهنه و تازه تو چشیدی یکبار
این چنین زخم فقط قسمت تو تنها بود
به تو چسبیده ام ای شیشه لبریز عسل
شهد شیرین تنت وای عجب گیرا بود
هیچ کس قد نکشیده است به اندازه تو
پیش از این قامت تو هم قد سرو آیا بود؟
دست و پا می زنی و در غم تو غرق شوم
دل نبوده است در این سینه تب دریا بود

(علیرضا لک)