خیبر، دژی سر برافراشته تا آسمانها، پرصلابت و باشکوه، ایستاده بر شانه های زمین، خیانت و کینه توزی فرزندان سامری را جان پناه شده بود.
قلعه ای محکم که قد علم کرده بود در برابر سپاه اسلام و قصد تسلیم نداشت و برای حفاظت از فرزندان یهود، چنان سینه سپر کرده بود که فتح و گشایش آن، رویارویی دور به نظر میرسید.
پیامبر صلی الله علیه وآله خوان رحمت و کرامتش را بیهیچ منتی بر سرزمین پهناور عرب گشود تا مسلمان و غیر مسلمان، بر گرد آن میهمان شوند و هر کس به اندازه ظرفیت خود، لقمه هدایت بردارد از این خوان گسترده؛ اما یهود که خود را همواره قوم برگزیده خدا میدانست عظمت اسلام را تاب نیاورد. حسادت و لجاجت چون عنکبوتی، تار بسته بود بر زوایای روح و جسمشان.
در هر لحظه و فرصتی، با توطئه ها و نقشه های شوم قامت نورسته اسلام را سرنگون میخواستند. در سایه امن الهی مهربانی پیامبر رحمت صلی الله علیه وآله، مینشستند و خنجر خیانت در دست، به پیکر اسلام زخمها میزدند... و فرمان الهی صادر شد! حکم، حکم جهاد بود؛ ذلت و شکست یهود!
فرزندان بنی اسرائیل، ذلت شکست و خواری خود را به دامان خیبر پناهنده شدند! خیبر، سد محکمی شد برابر توان و اراده سپاه اسلام. چه بسیار فرماندهانی که رفتند و چارهای جز فرار نیافتند! دستان کدام «یل»، طلسم خیبر را خواهد شکست؟
شب رفت و صبح از پیشانی صحرا طلوع کرد. «پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز خدا و رسولش را دوست میدارد».
دست در حلقه های در! ناتوانی و عجز خیبر! بارش یکریز یقین و ایمان در بهت و ناباوری یهود. فریاد «یاعلی» و صدای فرو ریختن شکوه پوشالی خیبر؛ محو در صلوات و درود بی پایان ملائک بر«یداللّه».
صدای شکستن طلسم غرور قلعه در برابر اقتدار و عظمت حیدر! در خیبر، روی دستان علی است، معجزه ای بی بدیل از شیر خدا. یهود، سرافکنده و شرمسار از خیانت خویش. صدای هلهله و شادمانی آسمانیان. این بار، دستان خدا از آستین قدرت «یداللّه» بیرون آمده و معجزه میآفریند تا چشم ها، ایمان بیاورند به بازوان خیبرگشا که هیچ باطلی از برق ذوالفقار، جان سالم به در نخواهد برد؛ حتی اگر در سایه قلعه ای باشد به استواری «خیبر»؛ به این دستها ایمان بیاورید! این دست ها که «یداللّه» است. تاریخ، در آستانه زمان درنگ کرده و عظمت این دقایق را مینگرد. مباد فراموشی این لحظه ها! هرگز!
خدیجه پنجی