آیا می دانید معاویه نماز جمعه را چهارشنبه می خواند ؟

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

علی بن حسین مسعودی، از مورخان و جغرافی شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم، در كتاب «مروج الذهب» می نویسد:
«مردی از اهل كوفه در موقع بازگشتن از صفّین سوار بر شتر به دمشق آمد. یكی از مردم شام با وی درآویخت و گفت: این ناقه كه بر وی سواری از آن من است كه در جنگ صفین به غارت رفته و در دست تو افتاده است. نزاعشان بالا گرفت و نزد معاویه رفتند. مرد دمشقی پنجاه شاهد آورد كه این ناقه مال اوست (در زبان عرب ناقه به شتر ماده گویند) یعنی گواهی دادند این شتر ماده مال این مرد شامی است. معاویه هم به حكم شهادت پنجاه نفر مزبور، حكم داد كه ناقه (یعنی شتر ماده) مال مرد دمشقی است و فرد عراقی را مجبور كرد كه شتر را تحویل وی دهد. مرد عراقی گفت: خدا خیرت دهد! این شتر ناقه نیست جمل است (یعنی ماده نیست، نر است)! معاویه گفت: حكمی داده ام و برگشت ندارد! بعدها كه مردم متفرّق شدند مرد كوفی را خواست و به او گفت: شترت چقدر قیمت داشت؟ و آنگاه بیش از قیمت شتر به او پرداخته و به او گفت: برای علی علیه السلام خبر ببر كه من برای جنگ با وی صد هزار مرد دارم كه ناقه را از جمل فرق نمی گذارند! «یعنی اگر به ناقه جمل بگویم و به جمل ناقه، چون و چرا نمی كنند».
مسعودی بعد از ذكر این داستان می نویسد: اطاعت مردم از معاویه و نفاذِ حكم وی به جایی رسید كه در موقع رفتن به جنگ صفین روز چهارشنبه صلای نماز جمعه در داد و با مردم نماز جمعه خواند و كسی نگفت كه امروز چهارشنبه است، نماز جمعه چرا؟!

متن روایت:
إن رجلا من أهل الكوفة دخل على بعير له إلى دمشق في حال منصرفهم عن صفين فتعلق به رجل من دمشق فقال: هذه ناقتي أخذت مني بصفين. فارتفع أمرهما إلى معاوية وأقام الدمشقي خمسين رجلا بينة يشهدون أنها ناقته فقضى معاوية على الكوفي وأمره بتسليم البعير إليه فقال الكوفي: أصلحك الله إنه جمل وليس بناقة فقال معاوية: هذا حكم قد مضى، ودس إلى الكوفي بعد تفرقهم فأحضره وسأله عن ثمن بعيره فدفع إليه ضعفه وبره وأحسن إليه وقال له: أبلغ عليا أني أقابله بمائة ألف ما فيهم من يفرق بين الناقة والجمل،. ولقد بلغ من أمرهم في طاعتهم له أنه صلى بهم عند مسيرهم إلى صفين الجمعة في يوم الأربعاء وأعاروه رؤسهم عند القتال وحملوه بها وركنوا إلى قول عمرو بن العاص: إن عليا هو الذي قتل عمار بن ياسر حين أخرجه لنصرته، ثم ارتقى بهم الأمر في طاعته إلى أن جعلوا لعن علي سنة ينشأ عليها الصغير ويهلك عليها الكبير.

مروج الذهب 2: 72