آن گونه را به خاک منه، معجرم که هست
حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست
گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر
تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست
پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟
یادم نبود، غصه نخور، چادرم که هست
تو «دخترم» نگو که دگر دختر منند
این خیل پا برهنه به دور و برم که هست
دارم سپاه بهر تو میآورم حسین
گیرم تو بی سپاه شدی، لشکرم که هست
گفتم به دست خویش طلای مرا ببر
گفتی طلا برای تو انگشترم که هست
روضۀ سنگین ارباب؛ از زبان حضرت ام المصائب...
(زمان خواندن: 1 دقیقه)
- بازدید: 1647