وصيت امام علي عليه‌السلام به امام حسن عليه‌السلام

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)


وصيت امام علي عليه‌السلام به فرزندش امام حسن عليه‌السلام بعد از بازگشت از جنگ صفين اين، سفارش‌هاي پدري است كه مي‌رود؛
پدري که مي‌داند لحظه‌ها مي‌گذرند؛
مي‌داند زندگي‌اش رو به پايان است؛
پدري تسليم نظام روزگار و از دنيا بيزار؛
ساکن خانه‌هاي گذشتگان که مي‌داند نوبت اوست كه خانه‌ها را بگذارد و برود.
اين، سفارش‌هاي پدري است به فرزندش
و فرزندان، آرزوهاي درازي دارند که به آنها نمي‌رسند؛
در راهي مي‌روند که به نابودي مي‌رسد.
فرزندان انسان، نشانه‌گاه تير دردها،
اسيران روزگار،
تيررس رنج‌ها،
بندگان دنيا،
معامله‌گران هيچ و پوچ
و برنده‌هاي رقابت فنا و زوالند.
فرزندان انسان، در بند مرگ،
ناگزير از رنج،
همدم اندوه،
آماج بلا،
شکست خورده شهوت
و جانشين مردگانند.
فرزندم!
اين روزها که مي‌بينم دنيا پشت کرده، روزگار سرکش از من مي‌گريزد
و آخرت، نزديک مي‌شود.
از فکر و ذکر ديگران، رها شده‌ام.
به بيرون از خود، اعتنايي ندارم.
نگاهم از مردم، به درونم برگشته، به خود مي‌انديشم.
نزديک شدن مرگ، از فکرها و خواهش‌ها هم مرا منصرف کرده
و حقيقت وجودم را عريان، پيش چشمم نهاده،
مرا مشغول اموري جدي کرده که شوخي برنمي‌دارند و
به حقايقي کشانده که عين واقعيتند.
فرزندم!
(اين روزها از فکر ديگران بيرون آمده‌ام؛
ولي به تو فکر مي‌کنم)
چون تو پاره وجود مني،
نه، بالاتر از اين،
تو، خود مني،
رنجي به تو برسد، به من رسيده؛
اگر مرگ سراغت بيايد، سراغ من آمده؛
حال و احوال تو، حال و احوال من است و
به همين خاطر، اين نامه را مي‌نويسم.
مي‌نويسم تا پشت و پناه تو باشد؛ چه من زنده بمانم و چه نمانم.
پسرم!
سفارشت مي‌كنم از خدا پروا كن و
پيوسته به فرمان او باش
و با پياپي به خاطر آوردنش، دلت را آباد كن و
به ريسمان او بياويز.
كدام رشته، محكم‌تر از رشته بين تو و خداست
(اگر آن را بگيري)؟
دلت را زنده نگه‌دار؛ با يادآوري،
هوايش را بميران؛ با پارسايي،
توانايش كن؛ با باور،
روشنايي‌اش ده؛ با انديشه،
حقيرش كن؛ با فكر مرگ،
وادارش کن تا اقرار كند كه دنيا رفتني است؛
وادارش کن تا با چشم باز، ناگواري‌هاي دنيا را ببيند؛
وادارش کن واهمه کند از هيبت روزگار؛ از تغيير حال و احوال؛ از روزها و شب‌هاي تلخي كه شايد در راه باشند.
داستان رفتگان را برايش بگو!
بگو بر سر آنها كه پيش از او بودند، چه آمده!
ديار و يادگار رفتگان را نشان او بده!
بگو: «ببين چه‌ها كردند؛
از كجا كوچ كردند؛ كجا فرود آمدند و ماندني شدند.
از کنار رفيقان، به ديار ناآشنايي رفتند و
همين امروز و فرداست كه تو هم از آنها شوي».
فرزندم!
آخر راه را آباد کن.
آن دنيا را با اين دنيا عوض نکن!
درباره آن‌چه نمي‌داني، گفتگو نکن!
آن جا كه لازم نيست حرفي بزني، نزن!
اگر مي‌ترسي در راهي گم شوي، همان اول راه، پا، پس بكش؛
چون در آستانه سرگرداني، باز‌ايستادن و تأمل، بهتر است از اين كه بگذاري حوادث هول‌ناك، تو را بر پشت خود بنشانند و هرجا ببرند.
به خوبي‌ها بخوان و اهل خوبي باش!
با دست و زبان، بدي را بران!
تمام سعي‌ات را بكن تا از اهل بدي، دور بماني!
آن طور كه شايد و بايد، در راه خدا جهاد كن و نگذار تا ملامت هيچ ملامت‌گري، تو را نگه دارد،
در جست‌و‌‌جوي حقيقت، هر جا كه هست، در اعماق سختي‌ها و در انبوه حوادث، غوطه‌ور شو
و پي فهم حقيقت دين باش!
خودت را عادت بده به صبوري و به تحمل ناگواري‌ها!
چه اخلاق خوبي است اين صبوري و اين شكيبايي در مسير حق!
در همه احوال، وجودت را به خدايت بسپار!
پيش او باشي، پناهت امن است و نگهبانت قوي.
هرچه مي‌خواهي، تنها از او بخواه
كه دادن و ندادن، دست اوست.
مدام از او تقديرهاي خوب بخواه!
فرزندم، به اين سفارش‌ها دقت كن و به اين نامه، پشت نكن.