جنگ ذات السلاسل و نزول سوره عادیات

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

 یکی از جنگ هایی که در سال هشتم هجرت رخ داد، و مجاهدات قهرمانانه حضرت علی علیه السلام در آن جنگ موجب پیروزی عجیبی شد، و سوره عادیات صدمین سوره قرآن در شأن آن نازل شد، جنگ ذات السلاسل است. در پنج آیه آغاز این سوره چنین می خوانیم:
وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا - فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا - فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا - فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا - فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا؛
سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالی که نفس زنان به پیش می رفتند، و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهایشان با سنگهای بیابان)، و سوگند به هجوم آوران سپیده دم، که گرد و غبار به هر سو پراکندند، و ناگهان در میان دشمن ظاهر شدند.
به این مناسبت نظر شما را به شرح جنگ ذات السلاسل جلب می کنیم:
سال هشتم هجرت بود، به مدینه خبر رسید که دوازده هزار سوار از مردم وادی یابس هم پیمان شده اند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام را بکشند. پیامبر، چهارهزار نفر را به فرماندهی ابوبکر، برای سرکوبی آن متجاوزان سرکش، فرستاد، ولی ابوبکر، صلاح را در جنگ ندانست و بازگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، عمر بن خطاب، و سپس عمرو عاص را با سپاهی مجهز فرستاد، آنها نیز رفتند و بدون نتیجه بازگشتند (مطابق بعضی از روایات، درگیری شد و سپاهیان اسلام با دادن شهدای بسیار، شکست خورده و بازگشتند.)
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این بار، حضرت علی را طلبید و به او فرمان حرکت به سوی وادی یابس را داد، حضرت علی علیه السلام این فرمان را با جان و دل پذیرفت.
حضرت علی علیه السلام دستار (دستمال) مخصوصی داشت، آن را بر سر نمی بست مگر در نبردهای شدید و سخت، از این رو به خانه بازگشت، و آن دستار را از همسرش فاطمه گرفت، فاطمه علیهاالسلام پس از اطلاع از جریان، از روی مهر و محبتی که به علی علیه السلام داشت گریان شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: چرا گریه می کنی؟ به خواست خدا شوهرت کشته نخواهد شد.
علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: ای رسول خدا! مرا از رفتن به بهشت باز ندار!
آن گاه حضرت علی علیه السلام پرچم پیامبر را به دست گرفت، و همراه سپاه با شیوه غافلگیرانه روانه وادی یابس شد، از بیراهه حرکت می کردند، شب ها راه می رفتند و روزها در پشت تپه ها و سنگ ها و گودال ها، کمین می نمودند، و به همین ترتیب به پیش می رفتند تا آن که هنگام سپیده سحر دشمن را غافلگیر کرده و به آن ها حمله کردند.
در این وقت، دشمن خواب آلود نتوانست کاری بکند، و مفتضحانه پراکنده شد و شکست خورد.(911)
عالم بزرگ، شیخ مفید در ارشاد می نویسد: حضرت علی علیه السلام پس از حمله به دشمن، شش یا هفت نفر از آن ها را کشت، و بقیه گریختند، مسلمانان پیروز شده و با به دست آوردن غنایم جنگی، همراه علی علیه السلام به مدینه بازگشتند.
ام سلمه (یکی از همسران پیامبر) می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خانه من خوابیده بود، ناگهان هراسان از خواب پرید، عرض کردم: خدایت پناه دهد، چه شد؟ فرمود: راست گفتی خدایم پناه دهد، اکنون جبرئیل به من اطلاع داد که علی علیه السلام به سوی مدینه می آید.
در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خانه بیرون آمد، مسلمانان مدینه را در دو صف قرار داد و با هم تا یک فرسخی به استقبال علی علیه السلام شتافتند، هنگامی که چشم علی علیه السلام به قامت پیامبر افتاد، به احترام آن حضرت، از اسب پیاده شد، و به طرف پاهای پیامبر خم شد تا ببوسد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بر مرکب سوار شو، که خدا و رسولش از تو خشنودند. علی علیه السلام گریه شوق کرد، و به خانه خود رفت. در این هنگام پیامبر به همسفران علی علیه السلام فرمود: فرمانده خود (علی علیه السلام) را چگونه یافتید؟ آن ها عرض کردند: غیر از خوبی از او چیزی ندیدیم، جز این که در همه نمازهایی که به او اقتدا نمودیم، آن حضرت سوره توحید را می خواند.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از علی علیه السلام پرسید: چرا در نمازها، جز سوره توحید، سوره دیگری نمی خواندی؟
علی علیه السلام عرض کرد: من این سوره را دوست دارم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به راستی که خدا تو را دوست دارد، چنان که تو سوره توحید را دوست داری.
در این هنگام پیامبر این سخن بلند را در شأن علی علیه السلام بیان کرد:
ای علی! من از آن ترس نداشتم که گروه هایی از مسلمانان درباره تو همان را بگویند که مسیحیان درباره عیسی علیه السلام گفتند (که او خدا یا پسر خدا است)؛
لَقُلتُ فیکَ الیَومَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاء مِنهُم الا اَخَذ التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَیکَ؛
امروز روز سختی در عظمت مقام تو می گفتم که به هیچ گروهی از مردم نگذری مگر آن که خاک زیر پایت را به عنوان تبرک بردارند.(912)

911) اقتباس از بحار، ج 21،ص 78 و 79.
912) ترجمه ارشاد مفید، ج 1، ص 103 و 104؛ بحار، ج 21، ص 90