در جستجوی مخالفان

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

 از آنجا که در قرون نخستین اسلام، بیشتر تاریخ نگاران ،وابسته به حکومت اموی و عباسی بودند،در کتب تاریخی درباره رویدادهای سقیفه چنین گزارش می شود که بیعت ابوبکر در حالی شکل گرفت و دوام یافت که جز تنی چند،همه مردم با حکمرانی ابوبکر موافق و با زمامداری علی مخالف بودند،حال آن که دلایل و شواهد، این نظر را تأیید نمی کند.پاره ای از آن دلایل عبارت انداز:1.بیعت نکردن علی ابن ابی طالب علیه السلام و تمامی خاندان بنی هاشم و اصحاب برجسته (ابوذرغفاری ،سلمان فارسی ،عماریاسر، مقداد،عبدالله بن مسعود،زبیر،ابوایوب انصاری ،قیس بن سعد،عثمان بن حنیف ،خزیمةبن ثابت ،سهل بن حنیف ،حذیفة بن یمان ،زیدبن ارقم و بریدةاسلمی) تا چند ماه.(192)
2.گفتار ابنابی الحدید و برخی دیگر که مردم به اختیار یا به زور به بیعت خوانده شدند.(193)
3. شورش مخالفان ابوبکر که به فتنه مرتدان شهرت یافت.
ابن ابی الحدید درباره سعد بن عباده می نویسد :
سعد با ابوبکر و عمر بیعت نکرد و در هیچ یک از اجتماعات شرکت نجست و همیشه در پی آن بود که افرادی بیابد تا بر ضد حکومت شورش نماید. هرگز به قضاوت نظام قضایی آنان تن نداد ئتا این که ابوبکر از دنیا رفت...
زمانی به عمر گفت : به خدا سوگند ، هیچ چیزی را دشمن تر از همشهری بودن با تو نمی دانم. عمر به او گفت : هر کس همسایگی شخصی را دوست ندارد از همسایگی اش به جایی دیگر می رود. سعد در پاسخ گفت : امیدوارم به همسایگی کسی بروم که آنان را از تو و اصحاب تو بیشتر دوست دارم. و طولی نکشید که به سوی شام رهسپار گردید.(194)
عمر پیوسته در کمین بود که او را به بیعت مجبور سازد یا از پای در آورد. چون سعد در سقیفه به ابوبکر رای نداد عمر بالای سر او آمد و گفت : تصمیم داشتم تو را چنان لگد بکوبم که بازوانت خرد شود. یکی ریش عمر را گرفت و گفت : به خدا سوگند ، اگر یک مو از او کم شود ، یک دندان در دهانت باقی نخواهد ماند. ابوبکر چون جنجال آنها را دید فوری پیش آمد و به عمر گفت :آرام باش ،در این ساعت مدارا کردن لازم تر است.(195)
اما عمر کسی نبود که سعد را رها کند. تنها سعد بود که به بهای بر هم زدن آرامش نسبی مردم و ایجاد جنگ و خونریزی ، بر مخالفت خود تاکید می ورزید و داعیه خلافت داشت و برای آینده حکومت خطر جدی شناخته می شد. پس از چند روز وقتی به دنبال وی فرستادند تا با ابوبکر بیعت کند در پاسخ گفت :
نه... ، به خدا سوگند... با شما بیعت نمی کنم مگر وقتی که هر چه تیر در ترکش خود دارم به سوی شما رها کنم و نیزه ام را با خونتان رنگین سازم. تا دستانم می تواند شمشیر به دست گیرد ، شما را با شمشیر از خود می رانم و با خاندان و پیروان خود با شما نبرد می کنم. گر چه همه آدمیان و پریان پشتیبان شما باشند ، با شما بیعت نخواهم کرد تا زمانی که خدای خود را ملاقات کنم.(196)
چون این جملات را به گوش عمر و ابوبکر رساندند ، عمر از ابوبکر خواست که به هر شیوه که می تواند از او بیعت گیرد. اما بشیر بن سعد ، عمر را از این پافشاری بیم داد و گفت :سعد بر ترک بیعت سماجت دارد. او هرگز بیعت نخواهد کرد تا این که کشته شود و کشته نخواهد شد مگر این که زن ، فرزندان ، خانواده و گروهی از قبیله اش کشته شوند. او را رها کنید که رهاسازی او به شما لطمه ای نمی زند.(197)
سرانجام فشارهای عمر بر وی بسیار طاقت فرسا شد و پس از مرگ ابوبکر ، مدینه را ترک کرد. او هراسی از عمر بن خطاب نداشت ولی از او در امان نبود و ماندن در شهر و زندگی در میان قبیله ای را که به رئیس خود وفادار نباشند ، برای خویش ناگوار دید. مدتی از کوچ او به شام نگذشته بود که خبر کشته شدنش به مدینه رسید. چند شبی در آن دیار این بانگ در کوچه ها شنیده می شد که :
« قد قتلنا سید الخزرج سعد بن عباده----- رمیناه بسهمین لم یخطا فواده» ما بزرگ خزرج ،سعد بن عباده را کشتیم. قلبش را با دو تیر نشان گرفتیم که هیچ یک به خطا نرفت.
سپس شایع شد که این آوای جنیان است که سعد را کشته اند. شبی وقتی مردم به دنبال صدا رفتند به چاهی رسیدند که جسد باد کرده سعد در درون آن افتاده بود.
حقیقت آن است که سعد را ماموران اعزامی از مدینه کشتند. عمر کسانی را به شام فرستاد و به آنها گفت : از سعد بیعت بخواهید. اگر خودداری ورزید او را بکشید. ماموران در منطقه حوران شام ،سعد را که از بیعت خودداری نمود با تیر از پای در آوردند. (198)
به نقلی دیگر ، کشنده او خالد بن ولید بود.(199)

192) ر.ک :تحلیلی بر مواضع سیاسی علی بن ابی طالب علیه الیلام ،ص 60- 78.
193) شرح نهج البلاغه ،ج 1،ص 219- 221.
194) همان ، ج 6 ، ص 10.
195) تاریخ الامم و الملوک ، ج 2 ، ص 244.
196) همان ، ص 224. الکامل فی التاریخ ، ج 2، ص 331.
197) تاریخ الامم و الملوک ، ج 2 ، ص 244 .
198) العقد الفرید ، ج 4 ، ص 260 ، مرگ وی در سال پانزدهم هجرت ، دو سال و نیم پس از خلافت عمر رخ داد. الاستیعاب ، ج 2 .
199) الامام علی علیه السلام ،ص 273 ، شرح نهج البلاغه ،ابن ابی الحدید ، ج 17 ، ص 223.