بیست و پنج سال پس از رحلت رسول اکرم (ص)، امام علی (ع)، روزگارخویش را به ناشناختگی گذراند. زمانی در ایام رسول خدا (ص) ازعلی (ع) چنان یاد میشد که از پیامبر (ص). اما در مدتی کمتر ازیک شبانه روز همهچیز دگرگون شد.
با درگذشت پیامبر (ع)، زمینیان بر تصاحب دسترنج حیات او بریکدیگر سبقت گرفتند و میان قرآن و ترجمان آن (اهل بیت (علیهمالسلام)) جدایی افکندند. عرصه بر خاندان پیامبر تنگ گردید وفرزند ابوطالب (ع) به شکیب و گمنامی وانهاده شد. زمانی کوتاه پس از رحلت پیامبر او تنها مدافع خود فاطمه (س) را از دست دادو به بیعت با خلیفه ای که اقرار میکرد در زمامداری از دیگرانبرتر نیست، مجبور شد.
از آن پس ایام درنگ او در دنیا به فرموده خود وی زمان رنج واندوه بود و هر روزش چون ماه و هر ماهش چون سال میگذشت و بدین ترتیب نه هزار روز (25 سال) براو گذشت در حالی که مردم درشاءن او از پیامبر (ص) شنیده بودند که: من شهر علم هستم و علیدرگاه آن.
علی از من است و من از علی. این علی برادر من، وصی من وجانشین من بعد از من است. پس به سخن او گوش فرا دهید و از اواطاعت کنید. علی را دشمن نمیدارد مگر منافق و ناپاکزاده.
آنچه امروزه از بردباری امام علی (ع) گفته میشود، اغلب جلوه های عاطفی دارد تا تحقیقی و کمتر سخن از نقش شکیبایی امام علی (ع)در پابرجایی آیین پیامبر به میان آورده شده است. در حالی که اگر کوشش پررنج او در این دوره نبود و امام صبر پیشه نمیساختامروز از نام محمد (ص) و آیین او همان میماند که از تورات وانجیل ماند.
شکیبایی برای حفظ آیین نبوی
ارجمندترین و سختترین کردار علی (ع) در عصر خلفا، شکیباییجانکاهی بود که خود بهتر از همه از حکمت و فرجام آن اطلاعداشت. نه در آن زمان و نه تا قرنها جز امامان معصوم (علیهمالسلام) کسی منزلت صبر علی (ع) و نتیجه آن در حفظ اسلام رانمیدانست. امام خود در این باره میفرماید: «...اگر سخن بگویم، میگویند بر فرمانروایی حریص است و اگرخاموش بنشینم، میگویند از مرگ میترسد. به خدا سوگند، علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه کودک به پستان مادر است.اگر سکوت میکنم به سبب علم و آگاهی خاصی است که در آن فرورفته ام. پس از درگذشت پیامبر (ص) در کار خویش اندیشیدم، دربرابر صفآرایی قریش جز اهل بیتخود یار و یاوری ندیدم... چشمی را که در آن خاشاک فرو رفته بود، بستم، با گلویی که استخوان درآن گیر کرده بود، نوشیدم و بر گرفتگی راه نفس و بر حوادث تلختر از زهر، صبر کردم. قسم به خدا، ابنابی قحافه جامه خلافت را برخود آراست در حالی که میدانستشان من نسبتبه خلافت چونمحور آسیاب است. پس جامه خلافت را رها کردم... و صبر نمودم درحالی که میراث خود را تاراج رفته میدیدم. تا اینکه اولی(ابوبکر) راه خود را به پایان رساند و خلافت را بعد از خود بهآغوش ابن الخطاب انداخت... جای بسی شگفتی است در حالی که اودر زمان حیاتش فسخ بیعتش را از مردم درخواست میکرد و میگفت:«اقیلونی فلستبخیرکم و علی فیکم»; «مرا معاف بدارید که بهترین شما نیستم در حالی که علی بینشماست.» بعد از خود خلافت را به عقد دیگری درآورد. پستانخلافت را چقدر محکم این دو بین خود تقسیم کردند. پس خلافت را درفردی درشت خوی و ناهموار قرار داد که تند سخن و خشن و پرلغزشبود... من در این مدت طولانی و سختی محنتبار، شکیبایی ورزیدم تا او نیز به راه خود رفت و امر خلافت را در جمعی قرار داد ومرا هم طراز آنها پنداشت. خدایا، (آن) چه شورایی (بود)! کی شکو تردید با اولی آنها (ابوبکر)در باره من روا بود که با ایناشخاص هم ردیف باشم...!تاسومین نفر (عثمان) به خلافتبرخاست...و اولاد پدرانش با او هم دستشدند. مال خدا را چون شتر که گیاه بهاری را میجود، خوردند تا اینکه ریسمانش باز شد و رفتارش موجب قتلش شد و پرخوریش او را به رو انداخت.»
برای شناخت ارجآن شکیبایی جانکاه باید در نظر آوریم اگر امام صبر پیشه نمیساخت و به شمشیر دست میفشرد چه پیش میآمد و سرانجام پیشامدها چه بود؟
اینک تصویر ماجرا:
رحلت پیامبرگرامی (ص) جامعه اسلامی و خاندان رسالت را با بحرانعجیبی رو به رو ساخت. هر لحظه بیم آن میرفت که آتش جنگ داخلی میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت و فرمانروایی شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامی به انحلال گراید. هنگامی که خبر درگذشت پیامبر اکرم (ع) در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد، گروهی از آنها پرچم ارتداد و بازگشت به آیین نیاکان را بر افراشتند. ازسویی مهاجران و انصار «وحدت کلمه» را از دست داده و مدعیان دروغگو در استانه ای نجد و یمامه به ادعای نبوت برخاسته بودند.
پیشتر در خارج مدینه نیز چند نفر مانند مسلیمه ادعای پیغمبریکرده بودند. او چهل هزار مرد جنگی گرد آورد تا به مدینه حملهبرند و آنجا را با خاک یکسان کنند و اگر به مدینه میرسید اثریاز اسلام و مسلمانان برجای نمیگذاشت و آثار نبوت را به طور کلی نابود میکرد. دیگری زنی بود به نام سجاح که او هم ادعای پیامبری داشت و عدهای را دور خود جمع کرده بود و عدهای دیگرنیز مثل نعمان بن منذر مرتد شده، ادعای پادشاهی میکردند. اودر بحرین تاجگذاری کرده بود. همچنین لقیط بن مالک (ذو التاج)در عمان.
در آن اوضاع که عقیده اسلامی در قلوب رسوخ کرده، عادات وتقالید جاهلی هنوز از دماغها بیرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلی و دسته بندی گروهی مایه انحلال جامعه و موجب بازگشت بسیاری از مردم به بتپرستی و شرک میشد. چنین جنگ داخلی یا هرخونریزی کوچک موجب انفجارهایی در داخل و خارج مدینه میشد. ایندر حالی بود که بسیاری از قبایل عرب جاهلی به انتقام جویی وکینه توزی مشهور بودند. در این حال عثمان نزد حضرت امیر (ع) رفتو گفت: وضع را میبینی! اگر بیعت نکنی اسلام با خطر جدی رو به روست. و حضرت نیز برای حفظ اسلام بیعت کرد و بعد از آن بود که ابوبکر توانست از مدینه به اطراف، لشکر اعزام کند. جای تعجب نیست که آنها علی را خوب شناخته بودند.
امام در این باره فرمود: «... به خدا سوگند من هرگز فکر نمیکردم که عرب خلافت را ازخاندان پیامبر (ص) بگیرد یا مرا از آن باز دارد. مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به دیگری که دست او را به عنوان بیعت میفشردند. از این رو، من دست نگاه داشتم.
دیدم که گروهی از مردم از اسلام باز گشته اند و میخواهند آیینمحمد (ص) را محو کنند. ترسیدم که اگربه یاری اسلام و مسلمانان نشتابم، رخنه و ویرانییی در پیکر آن مشاهده کنم که مصیبت واندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر از حکومت چند روزهای است که بهزودی مانند سراب یا ابر از میان میرود. پس به مقابله با این حوادث برخاستم و مسلمانان را یاری کردم تا آنکه باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام باز گشت.»
بدین ترتیب، امام بر سر دوراهی احقاق حق خود و حفظ اصول و اساس هدف، موقعیت خویش رافراموش کرد وبرای حفظ آیینی که پیامبر (ص) در راه آن کوشیده بود، سکوت اختیار کرد.
این نکته را باید افزود که بسیاری از قبایل ساکن مدینه یابیرون آن نسبت به حضرت علی (ع) بیمهر بوده، کینه او را سخت به دل داشتند. زیرا آن حضرت پرچم کفر این قبایل را سرنگون کرده وقهرمانانشان را به خاک ذلت افکنده بود. اینان هرچند بعدها پیوند خود را با اسلام محکمتر کرده، به خدا پرستی و پیروی ازاسلام تظاهر میکردند، در باطن بغض و عداوت خود را نسبت به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند. از طرفی کوشش های آمیخته با خشونت برخی صحابیان سالخورده و سرشناس برای عهده داری جانشین یپیامبر (ص)، گویای تصمیمی عمیق برکنار گذاری خاندان پیامبر ازحکومت بود و امام(ع) از این حقیقت به خوبی آگاه بود و شایدهمین امر وی را از دفاع از حق خود باز میداشت و حتی در برابرآتش زدن خانه خویش شکیبایی ورزید چه آنکه ریاست خواهی مخالفان خود را چنان دراوج میدید که کمترین دفاع، آنان را بهرفتارهایی به مراتب پرخشونت و مخاطره انگیزتر وا میداشت. ازسوی امام هیچ علاقه ای برای تصاحب حکومت وجود نداشت مگر آنکه درپرتو آن، حقی را پاس بدارد و از ظلمی جلوبگیرد، که در آن زمانبرای اجرای این منظور نیز مدعیان بسیاری وجود داشت.
در چنان موقعیت اگر امام (ع) از طریق توسل به قدرت و قیام مسلحانه درصدد اخذ حق خویش برمی آمد جز نتایج زیر عاید وین میشد: 1- در این نبرد، امام (ع) بسیاری از یاران و عزیزان خود را کهاز جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند از دست میداد.
البته هرگاه با شهادت این افراد حق به جای خود باز میگشت،جانبازی آنان در راه هدف تاءسف بار نبود، ولی چنانکه خواهیم گفت: با کشته شدن این افراد، حق به صاحب آن باز نمیگشت.
2- در پیکشته شدن آن افراد، گروه زیادی از صحابه پیامبر (ع)که به خلافت امام (ع) راضی نبودند نیز کشته میشدند و در نتیجه قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف میگرایید. این گروه هرچند درمساله رهبری در مقابل امام (ع) موضع گرفته بودند، در امور دیگراختلافی با آن حضرت نداشتند و قدرتی در برابر شرک و بت پرستی ومسیحیت و یهودیتبه شمار میرفتند.
3- بر اثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست که نهال اسلام درسرزمین آنها کاملا ریشه ندوانیده بود به گروه مرتدان و مخالفان اسلام پیوسته، صف واحدی تشکیل میدادند و چه بسا بر اثر قدرت مخالفان و نبودن رهبری صحیح در مرکز، چراغ توحید برای ابد به خاموشی میگرایید. «... به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شکاف و اختلاف درمیان مسلمانان نبود و بیم آن نمیرفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به ممالک اسلامی باز گردد و اسلام محو و نابود شود، قیام میکردم ووضع ما غیر این بود که مشاهده میکنید. باهمه آنچه گفتیم شکیبایی امام (ع) مرز مشخصی داشت و پیوسته با شیوه هایی که به کار می بست حکومتیان و نیز مردم را هشدار میداد که تحمل وضعموجود از بیم مرگ و به معنی قانونی دانستن خلافت ایشان نیست.
بدین منظور بارها با اظهار سخنانی در جمع مردم به حقانیت خویش و بیراهه روی مردم زبان به سخن گشود و البته که در اتمام حجت وبه امید بازستاندن حق خویش تنها به اندرز و تذکر اکتفا نکرد،بلکه بنا به نوشته بسیاری از تاریخ نویسان در برخی از شبها همراه دخت گرامی پیامبر (ص) و فرزندانش باسران انصار ملاقات وبا آنها اتمام حجت کرد و آنان را به پیروی خود فرا خواند. اوامید داشت که خلافت را به مسیر واقعی خود باز گرداند ولی متاءسفانه از آنان پاسخ مساعدی دریافت نکرد.
در تلاش آبادی زمین
در نخستین روزهای خلافت ابوبکر، فدک که عمدهترین وسیله معاشاهل بیت (علیهم السلام) و بنی هاشم بود. جزو اموال عمومی قرارداده شد و در همین ایام، خمس که حق مسلم خاندان رسالتبود.
بکلی از احکام اسلام حذف گردید. بدین ترتیب نوادگان پیامبر (ص)با مشکل اقتصادی جدی مواجه شدند. این حال تا زمان به حکومت رسیدن امام ادامه داشت و حتی پس از آن نیز چندان به راه صحیح خود باز نگشت; چه آنکه زمینه آن زیرکانه برچیده شده بود. ازاین رو حضرت امیر (ع) در طول سالیان خلافت خلفای سه گانه به مقابله با این نقشه قیام کرد و یک سلسله کارهای اقتصادی انجام داد. چون زمین های مدینه اغلب حاصل خیز و آب های زیر زمینی آن درسطح بالا قرار داشت، امیر مؤمنان (ع) با حفر چاه زمینهایی رااحیا و چندین نخلستان بزرگ احداث کرد و آنها را وقف علویان واهل بیت (علیهم السلام) کرد. و به علاوه از دسترنج خود یک هزاربنده را خرید و آزاد ساخت. و تا بدانجا به کار کشاورزی بهاداد که معروف است، فرمود: کاری در نزد خدا محبوبتر از کشاورزینیست. بعدها ائمه از درآمد مزارع و نخلستانها در راه تبلیغ اسلام و رفع نیاز مستمندان و کمک به موالی استفاده میکردند.
این چنین حضرت شبانگاه اندوه دل را در نخلستانها و در اعماق چاه باراز و نیاز با پروردگار در میان مینهاد و روزها را به کشاورزی سپری میکرد. برای او در آن سالها راز و نیاز شب وکشاورزی روز وسیله گذران عمر نبود، داروی درد و مرهم زخم جانکاه وی نیز بود.
مشاور مظلوم
شان امام (ع) بالاتر و روح او بزرگتر از آن بود که مانند برخیبیندیشد که چون زمام خلافت را از دست او گرفتهاند در هیچ امریاز امور کشور نوپای اسلامی مداخله نکند و در حل هیچ مشکلی قدمبر ندارد تا هرج و مرج و نارضایتی، جامعه اسلامی را فراگیرد ودستگاه خلافت دچار تزلزل گردد و سرانجام سقوط کند. بر این اساس در تاریخ صحیح اهل تسنن و تشیع نمیتوان موردی را یافت که حضرتبه رغم قانونی نشمردن حکومت، از مشورت صادقانه با حکومتیان دریغ ورزیده باشد. براین امر شواهدی است که موضوع ذیل یکی ازآنهاست: زمانی خلیفه دوم برای تعیین رسمی مبدا تاریخ اسلام، صحابهپیامبر (ص) را گرد آورد. آنان هریک نظری دادند. بعضی مبدا راتاریخ میلاد پیامبر (ص) و برخی مبعث آن حضرت پیشنهاد کردند. دراین میان علی (ع) نظر داد که روزی که پیامبر (ص) سرزمین شرک راترک گفت و به سرزمین اسلام گام نهاد، مبدا تاریخ اسلام باشد.
عمر از میان آرا، نظر امام را پسندید و هجرت پیامبر (ص) رامبدا تاریخ قرار داد و از آن روز نامه ها و اسناد و دفاتردولتی به سال هجری نوشته شد.
گاهی نیز بدون آنکه کسی به وی مراجعه کند، خلیفه را که متصدی مقام قضاوت نیز بود، راهنمایی میکرد او را به اشتباه در صدورحکم واقف میساخت و با قضاوت های شگفت و قاطع خود موجی از تعجب در اذهان صحابه پیامبر (ص) پدید میآورد.
با همه اینها علی (ع) هیچ گونه مقامی رادر زمان حکومتخلفا بهعهده نگرفت. تنها مورد استثنا این بود که هنگام سفر عمر به فلسطین که وی بیشتر اصحاب پیامبر را برای تاءیید مقررات فتح وپیروزی و دیوان باخودبرد، علی (ع) مسئولیت اداره مدینه راعهده دار گردید.
آموزگار زبده
هرچند فرزند ابو طالب (ع) ربع قرن را به اجبار به انزوا گذراند،این حقیقت را که پیامبر (ص) به وی فرموده بود هیچگاه از نظردور نمیداشت که: ای علی، اگر خداوند به وسیله تو یک فرد راهدایت کند، برایت بهتر است از (دارا بودن) هرچه خورشید برآنمیتابد. براین اساس، روزگار جانفرسای نههزار روزه برای علی کهاز کمترین فرصتبرای هدایت مردم بهره میجست، دوره شاگرد پروری بود. آنگاه که او میتوانست کسانی را چون کمیل، محرم سر خویش سازد و آنچه آنان فرا میگیرند در نهان زنده دارند و راه ستیز با خلفا را هم پیش نگیرند، نه کسی از این کار ممانعتی داشت ونه امام از آن دریغ.
شمار کسانی که حضرت در این دوران به تربیت کامل آنان اقدامورزید نزدیک به چهل نفر است که ابوذر و مقداد و عمار ومالک اشتر و کمیل و میثم تمار و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه از جمله ایشانند. از آن گروه برخی خود تا عصر امام باقر (ع)زنده بودند و بعضی شاگردانی داشتند که شیعه به وجود آنان افتخار میکند و علوم اهل بیت (علیهم السلام) به توسط ایشان تا به امروزیان رسیده است.
راهنمای امت پیامبر (ص)
معاصران امام علی (ع) هرچند به جد از رویکرد مردم به وی جلوگیری میکردند آنگاه که خود به مشکلی علمی بر میخورند جزعلی کسی را برای حل آن نمیشناختند. آنها گاهی در معنای کلمه ای از قرآن در میماندند.
و به درماندگی هم اعتراف میکردند و از طرفی از پیامبر در حقعلی شنیده بودند که: ای علی، تویی که پس از من برای امتم آنچه بعد از من در بارهاش اختلاف میکنند، بیان میکنی.
بارها رخ میداد که خلفا در پاسخ پرسش های پیروان دیگر مذاهب ویا در امر قضاوت، کمترین اطلاعی نداشتند و به خطا درمی افتادند و حضرت ایشان را راهنمایی میکرد. ابونعیم اصفهانی صورت مذاکره امام (ع) را با چهل تن از احبار یهود نقل کرده است.