مرگ پدر

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

محاصره اقتصادی قریش، با نقشه گروهی از نیک اندیشان آنان، در هم شکست.پیامبر و هواداران وی پس از سه سال تبعید و رنج، از «شعب ابی طالب» بیرون آمده و راه خانه ‏های خود را پیش گرفتند.خرید و فروش با مسلمانان آزاد گردید، و می‏رفت که وضع مسلمانان سروسامانی پیدا کند.ناگهان پیامبر گرامی با پیش آمد بسیار تلخی روبرو گردید.این مصیبت جانگداز اثر ناگواری در روحیه مسلمانان بی‏ پناه گذارد.اندازه تأثیر این حادثه در آن لحظه حساس با هیچ مقیاسی قابل سنجش نبود.زیرا رشد و نمو یک ایده و فکر در سایه دو عامل است: آزادی بیان و قدرت دفاعی که از حملات ناجوانمردانه دشمن جلوگیری کند.اتفاقا در لحظه‏ ای که مسلمانان از آزادی بیان برخوردار شدند، عامل دوم را از دست دادند، یعنی یگانه حامی و مدافع اسلام، از میان آنان رخت بربست و رخ در نقاب خاک کشید.


در آن روز، پیامبر گرامی حامی و مدافعی را از دست داد، که از سن هشت سالگی تا آن روز که پنجاه سال از عمر رسولخدا می‏گذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت، و پروانه‏ وار گرد شمع وجود او می‏گشت، و تا روزی که «محمد» ، صاحب درآمدی شد، هزینه زندگی او را می‏ پرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم می‏داشت.
شخصیتی را از دست داد، که عبد المطلب (جد پیامبر) «محمد» را در آخرین لحظات عمر خود به او سپرد و او را با شعر زیر مخاطب ساخت:
اوصیک یا عبد مناف بعدی‏
بموعد بعد ابیه فرد
ای عبد مناف (نام ابو طالب عبد مناف بوده و لذا پدرش او را با این اسم خطاب می‏نماید) (1) نگاهداری و حفاظت شخصی را که مانند پدرش یکتا پرست است، بر دوش تو می‏گذارم.وی در پاسخ عبد المطلب گفت: پدر جان، محمد هیچ احتیاج به سفارش ندارد، زیرا او فرزند من است، و فرزند برادرم. (2)
شاید لحظه‏ای که عرق مرگ بر جبین ابو طالب نقش بسته بود، پیامبر گرامی به یاد حوادث تلخ و شیرین گذشته افتاد و با خود چنین می‏گفت:
1 ـ این شخصی که در بستر مرگ افتاده، همان عموی مهربان من است که در دوران محاصره در شعب شبها مرا از خوابگاهم بلند می‏کرد، و دستم را می‏گرفت در نقطه دیگری وسائل استراحتم را فراهم می‏نمود و فرزند دلبند خود علی را در خوابگاه من می‏خوابانید، و نظر او این بود که هر گاه قریش به طور ناگهانی بریزند و بخواهند مرا در حالت خواب قطعه قطعه کنند، تیرشان به هدف اصابت نکند، و فرزند وی علی فدای بقاء و زندگی من گردد.حتی شبی که فرزند وی علی به او گفت بابا جان سرانجام من یکشب در همین بستر کشته خواهم شد، او را با لحن شدیدی پاسخ داد:
فرزندم، بردباری از نشانه‏ های خردمندی است، هر زنده‏ای به سوی مرگ خواهد رفت.من بردباری تو را آزموده‏ام و بلاها سخت دشوار است.تو را فدای زنده ماندن نجیب، فرزند نجیب (محمد بن عبد الله) نموده‏ام (3) و فرزند او علی، وی رابا سخنانی شیرین‏تر و نغزتر پاسخ داد و مرگ خود را در راه پیامبر افتخار خود دانست.
2 ـ این بدن بی‏روح، همان بدن عموی گرامی و وفادار من است که در راه من سه سال در بدر شد و استراحت را از عموم فامیل سلب نمود و دستور داد همگی با من در میان دره‏ای بسر ببرند، و به ریاست و سیادت و آقائی خود پشت پا زد، یعنی تمام دنیا و هستی خود را از دست داد و مرا گرفت و پیامی سخت و کوبنده برای قریش فرستاده و به آنان آشکارا فهمانید : هرگز از یاری من نخواهد دست برداشت.اینک متن پیام او:
ای دشمنان محمد تصور نکنید! که ما از محمد دست برمی‏داریم نه! او پیوسته او در نزد دور و نزدیک ما گرامی است، بازوان قوی هاشمی او را از هر گزندی مصون می‏دارد. (4)
مرگ عمو قطعی شد و ناله و شیون از خانه ‏های «ابو طالب» بلند شد.دوست و دشمن دور خانه او جمع شده که در مراسم دفن او شرکت ورزند، ولی مگر جریان مرگ شخصیتی مانند «ابو طالب» که رئیس قریش و سید قبیله است به این زودی خاتمه می ‏یابد؟
پی‏نوشت‏ها:
1.گاهی گفته می‏شود که نام او عمران است، چنانکه در زیارتنامه ‏ای مستحب است از دور خوانده شود، پیامبر را چنین خطاب می‏کنیم: السلام علی عمک عمران ابی طالب، برخی تصور کرده‏اند که ابو طالب نام اوست نه کنیه او.
2.یا ابة لا توصین بمحمد فانه ابنی و ابن اخی.
3.اصبرن یا بنی فالصبر احجی‏ کل حی مصیره لشعوب قد بلوناک و البلاء شدید لفداء النحبیب و ابن النحبیب امیر مؤمنان در پاسخ پدر چنین گفت:
اتامرنی بالصبر فی نصر احمد و و الله ما قلت الذی قلت جارعا و لکن احببت ان تری نصرتی‏ و تعلم ان لم لم ازل لک طائعا
«مناقب ابن شهر آشوب» ، ج 1/27، «الحجة» / .70
4.فلا تحسبونا خاذلین محمدا لذی غربة منا و لا متقرب نه ستمنحه منا ید هاشمیة و مرکبها فی الناس اخشن مرکب