انذار خویشان

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

مورخین از شیعه و اهل سنت روایت کرده ‏اند که چون آیه شریفه «و انذر عشیرتک الاقربین‏» نازل گردید رسول خدا(ص)خویشان نزدیک خود را از فرزندان عبد المطلب که در آن روز حدود چهل نفر یا بیشتر بودند به خانه خود و صرف غذا دعوت کرد و غذای مختصری را که معمولا خوراک چند نفر بیش نبود برای آنها تهیه کرد و چون افراد مزبور به خانه آن حضرت آمده و غذا را خوردند همگی را کفایت کرده و سیر شدند.
در این وقت‏بود که ابو لهب فریاد زد: براستی که محمد شما را جادو کرد!
رسول خدا(ص)که سخن او را شنید آن روز چیزی نگفت، و روز دیگر به علی(ع)دستور داد به همان گونه میهمانی دیگری ترتیب دهد و خویشان مزبور را به صرف غذا در خانه آن حضرت دعوت نماید و چون علی(ع)دستور او را اجرا کرد و غذا صرف شد رسول خدا(ص)شروع به سخن کرده چنین فرمود:
«ای فرزندان عبد المطلب من در میان عرب کسی را سراغ ندارم که برای قوم خود بهتر از آنچه را من برای شما آورده‏ام آورده باشد، من خیر و سعادت دنیا و آخرت را برای شما ارمغان آورده ‏ام و آن چیزی است که خدای عز و جل مرا به ابلاغ و دعوت شما به آن مامور فرموده است و مرا به رسالت آن مبعوث داشته و بدانید که هر یک از شما به من ایمان آورده و در کارم مرا یاری کند و کمک دهد او برادر و وصی و وزیر من و جانشین پس از من در میان دیگران خواهد بود. . . »
و در حدیثی است که به دنبال این سخنان یا پیش از آن جمله دیگری را نیز ضمیمه کرده فرمود:
«نشانه صدق گفتار(و معجزه)من نیز همین ماجرایی بود که مشاهده کردید چگونه با غذایی اندک همه شما سیر شدید، اکنون که این آیت و معجزه را مشاهده کردیددعوتم را بپذیرید و سخنم را بشنوید که اگر فرمانبردار شوید رستگار و سعادتمند خواهید شد. . . »
سخنان رسول خدا(ص)به پایان رسید ولی هیچ کدام از آنها جز علی(ع)دعوت آن حضرت را اجابت نکرد و برای بیعت‏با او از جای برنخاست، تنها علی - همان تربیت‏شده دامان آن حضرت - بود که از جا برخاست و آمادگی خود را برای ایمان به رسول خدا(ص)و یاری آن حضرت اطلاع داد، علی(ع)در آن روز در سنین نوجوانی بود ولی همچون مردان نیرومند، با شهامت‏ خاصی از جا برخاست و با گام های محکمی که برمی‏داشت پیش آمده عرض کرد:
ای رسول خدا من به تو ایمان آورده‏ ام و آماده یاری تو در انجام این ماموریتی که بدان مبعوث گشته‏ای می‏باشم.
در بسیاری از روایات آمده که این جریان سه بار تکرار شد، یعنی پیغمبر بزرگوار اسلام تا سه بار سخنان خود را تکرار کرد و آنها را به ایمان آوردن به خدا و دین اسلام و یاری خود دعوت کرد و هیچ یک از آنها جز علی(ع)دعوت او را نپذیرفت و تنها علی بود که در هر سه بار برمی‏خاست و نزدیک می‏آمد و ایمان خود را اظهار می‏داشت، ولی هر بار رسول خدا(ص)بدو می‏فرمود: بنشین، تا در بار سوم دست‏ خود را پیش آورد و دست کوچک علی را در دست گرفت و ایمان او را پذیرفت و بدین ترتیب از همان روز ویرا به معاونت و خلافت ‏خویش انتخاب فرمود.
حالا سر اینکه در بار اول رسول خدا حاضر به پذیرفتن او نگردید و بار سوم او را پذیرفت - با اینکه می‏دانست در آن مجلس جز علی کسی دعوت او را نخواهد پذیرفت - چه بود؟خدا می‏داند و شاید یکی از علل و جهات این بوده است که پیغمبر الهی با بینش خاصی که نسبت‏ به آینده داشت می‏خواست‏ به مدعیان جانشینی او و غاصبان خلافت و حتی فرزندان عباس بن عبد المطلب نشان دهد که در آن روزهای سخت و در آغاز کار که جز ایمان به خدا و پیغمبر او انگیزه دیگری برای پذیرش اسلام در کار نبود کسی جز علی(ع)مرد این میدان نبود و تنها او بود که تنها به خاطر ایمان و عشق به رسول خدا از جان و دل دعوتش را پذیرفت و بار اول و دوم او را به‏نشستن و جلوس امر کرد تا در آینده اسلام، بنی عباس و دیگران نگویند: علی در آن مجلس پیش دستی کرد و گرنه افراد دیگری هم مانند عباس بودند که حاضر به پذیرفتن دعوت رسول خدا(ص) بودند و می‏توانستند این همه افتخار را نصیب خود سازند.
باری علی(ع)تنها کسی بود که از روی کمال ایمان و خلوص دعوت رسول خدا(ص)را پذیرفت و بی آنکه با کسی - حتی پدرش ابو طالب که در آن مجلس حاضر بود - مشورت کند و یا پروایی داشته باشد به رسول خدا ایمان آورد و فرمانروایی مسلمانان برای او پس از پیغمبر مسلم گردید و از همین رو بود که وقتی خویشان رسول خدا از آن مجلس برخاستند از روی تمسخر و استهزاء رو به ابو طالب کردند و گفتند:
محمد تو را مامور کرد تا از فرزندت اطاعت کنی و فرمان او را ببری!
و همین جمله بهترین گواه است‏بر این که منظور رسول خدا همین معنی بوده و آنها نیز همین معنا را از سخنان رسول خدا(ص)فهمیدند.
و در حدیثی است که پس از اینکه علی(ع)با آن حضرت بیعت کرد و دیگران دعوتش را نپذیرفتند، رسول خدا(ص)به وی فرمود: نزدیک بیا!
و چون علی(ع)نزدیک رفت‏بدو گفت: دهانت را باز کن. علی دهان خود را باز کرد رسول خدا(ص)قدری از آب دهان خود را در دهان او ریخت و سپس میان شانه‏ ها و سینه علی نیز از همان آب دهان خود پاشید!
ابو لهب که چنان دید به صورت اعتراض و تمسخر گفت: چه بد پاداشی به عموزاده خود دادی، او دعوت تو را پذیرفت و تو آب دهان به صورت و دهان او انداختی؟
پیغمبر(ص)فرمود: چنین نبود بلکه دهان و سینه او را از علم و حلم و فهم پر کردم!