متن ادبی «سرشار از نور و لبخند»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

زان ازلی نور که پرورده ‏اند   ***    در تو زیادت نظری کرده ‏اند
خوش بنگر در همه خورشیدوار     تا بگدازند که افسرده ‏اند
بهاری تازه در گریبانِ زمان نفس نفس می‏زند ـ جوانه‏ ها و شکوفه‏ های جاری در شریان تاریخ ـ هوایی منبسط سرشار از نور و لبخند
کدام مسیر، به سرانگشتِ تاریخ پیچیده می‏شود تا چشم ‏های از تحیّر گشوده آسمان به پیشواز آمدنش خاک را به تپش وا دارد؟
ملایک، دست افشان کدام حادثه شگفت‏ اند که گاهواره غرق نورش را در عرش، دست به دست می‏چرخانند؟
کدام نهر در توازی قدم ‏هایش بر دیواره ‏ها و جداره ‏ها می‏کوبد؟
کدام خورشیدِ روشن در پیشانیِ میلادِ شکفتنش آسمان و زمین را در نور شناور می‏سازد؟
دست‏هایش ستون هفت آسمانند که شکوفه‏ های یقین داده ‏اند.
دریچه ‏های بسته جهل، روبروی نگاهش به سمت آسمانی از معرفت گشوده می‏شوند و تمام منابر، بوی حکمت می‏گیرند تا کلمات، بال و پر بگیرند در هوایی گسترده.
می ‏آید و چشم‏های روشنش می‏جوشد از بطن آسمان‏ها و جاری می‏شود بر گستره خاک لابلای نارنجستان‏ها، عطر گام‏هایش می‏پیچد.
انارستان‏ های دوردست، در سرانگشت‏هایِ اشارتش روشن و خاموش می‏شوند و درختان گیسو رها در نسیم می ‏پیچند از اشتیاق آمدنش.
دریچه‏ های آسمان باز می‏شود تا آبروی زمین، «باقرالعلوم» هرچه روشنایی را با خویش به ارمغان بیاورد. هرچه پروانه بر پیله ‏های هیجان بال می‏کوبند و در آسمان جاودانگی، پرواز را پر می‏زنند.
می‏آید؛ با دستاری از سبز، از جوانه، از رویش، با بهاری شکفته در آستین، با خوشه‏ های سرشار شکوفه در گریبان.
کبوتران رها در کنار چشمه مهتاب، در سرشاری لطفش غبار از بال‏های پرواز می‏شویند و بر آستانِ کرامتش بال می‏گسترند. نفس ‏هایش مردگیِ خاک را به حیات وا می‏دارد.
می‏آید؛ هوا بوی پونه ‏های باران خورده می‏گیرد و هر آن‏چه روزن، رو به آسمان پر می‏گیرند و نور را در آغوش می‏فشارند.
جذبه نگاهش نور است و نور؛ زان ازلی نور که پرورده ‏اند...

حمیده رضایی