متن ادبی «از زبان مدینه»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مرا دریاب، مرا که این چنین در غم جانکاه تو سوگوارم. مرا دریاب که تلخیِ بی‏ تو به صبح رساندنِ این شب سنگین را نمی‏توانم که بنوشم.
من از بهت جاده ‏ها و خیابان‏هایم شرم دارم؛ از سنگینی سکوت غمبار کوچه‏ هایم به اضطراب افتاده ‏ام.
مرا دریاب مولا؛ وگرنه، سنگ روی سنگ در زمین سوگوارم بند نخواهد شد.
چگونه باور کنم که دیگر قدم‏های نوازشگر تو را بر خاک خویشتن احساس نمی‏کنم؟
چگونه باور کنم که دیگر عطر صدای تو در هوای سحرهایم نخواهد پیچید؟
آن‏گاه که تو تبعید شدی، در هجوم اضطراب و پریشانی، بارها و بارها لحظات را مرور کردم و به جان، خواستار ناز قدم‏هایت شدم... و تو آمدی، حال چگونه باور کنم که برای همیشه از دیدار تو محروم می‏شوم و نگاه مهربان تو را بر کوچه باغ‏های دلم احساس نمی‏کنم؟
چگونه بی‏ وجود تو زنده باشم و یتیم؟ من در پرتو آفتاب دانش تو می‏ بالیدم و با تو به قله عرفان صعود می‏کردم، از جلسات علمی تو به نشاط می ‏آمدم و روحم را در نگاه تو غسل می‏دادم؛ به حلقه ‏های چند نفره شاگردانت خو گرفته بودم، به شهرهای دیگر فخر می‏فروختم؛ از مناظره‏ ها و گشایش درهای علم به دست تو، لذت می‏بردم.
آن‏گاه که دانشگاه بزرگ اسلامی از زمین من سر برآورد، جشن شادمانی گرفتم و همه ستاره ‏ها را به جهان خودم دعوت کردم؛ یاد و نام تو را بارها و بارها به شیرینی زمزمه کردم، و از این‏که دیگر کسی جرأت نمی‏کرد جدّ تو را نفرین کند، سجده شکر به جا آوردم؛ به خاطر آزادی نقل حدیث پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله ، بارها شادی کردم. روزی که فدک به تو برگردانده شد، شادی من به فلک رسید... .
حال باید بنشینم و تمام آسمان‏ها را بنگرم تا باور کنم که باز آن روزهای غم ‏انگیز به کوچه‏ هایم پا گذاشته است؟
مرا دریاب مولا، مرا دریاب...

علی لطیفی