متن ادبی «میزبان فرشتگان عزادار»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

چه بر من رفته، ای اشک‏ها؟!
امروز، دلم هوای مدینه را کرده است و بهانه‏ ی «بقیع» را می‏گیرد. حسّی غریب، آتش به جانم افکنده و شعله شعله اندوه، از عمیقِ وجودم، زبانه می‏کشد. آه، ای قدم‏ های کوچک احساس و ارادت! به یاری‏ام بشتابید و این روحِ تشنه و پریشان را، به آن دیار برسانید؛ به شهر پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ و سلم ؛ آن جا که از ذرّه ذرّه‏ی خاکش، بوی آسمان ـ عطر قدم‏ های اهل بیت علیهم‏السلام ـ به مشام می‏رسد. مرا به زادگاه «اندوه» ببرید. می‏خواهم سر به روی شانه ‏اش بگذارم و یک عمر غربت دیرینه ‏ام را بگریم. هنوز از کوچه کوچه ‏ی مدینه، بوی «غریبی» می‏وزد، و هنوز در نگاه بارانی ‏اش، خاطره ‏هایِ دلنشینی موج می‏زند.
... و امروز، مدینه، دوباره سیاهپوش است و زانوی غم در بغل دارد و بغضی غریب، گلویش را می‏فشارد. امروز بقیع ـ غمگین‏ تر از همیشه ـ، میزبان فرشتگان عزادار است و کاینات، حسرتی جانگداز را ضجّه می‏زنند.
آه! ای شهر ماتم دیده! در ماتم کدام عزیز نشسته ‏ای؟!
آیا این فرشتگان مقرّب، به پیشوازِ روح« وارثِ علم نبوی» آمداند؟
آه! مرا به خانه ‏ی آن آفتاب ببرید؛ می‏خواهم غروب سرخش را، عاشقانه ناله سر دهم و بر مزارش خون گریه کنم!
سلام، ای شکافنده‏ی بی ‏بدیل دانش‏ها! بعد از تو، چه کسی دست نوازش بر سَرِ «فقه و عرفان» خواهد کشید و سرگردانیِ «علم» را به مقصد خواهد رساند؟!
با من بگو! ـ اقیانوس بی‏کرانِ معرفت و فضیلت‏ها ـ که خیال هیچ ناخدایی، توان پیمودنِ عظمتش را ندارد. بعد از تو چگونه عطش روحانیِ خود را فرو بنشاند؟!
اباجعفر! تو نگارنده ‏ی توانایِ کتاب بزرگ دانشی؛ که در سطر سطرش، رازهای آفرینش نهفته است و پس از تو، آفتاب هستی بخش شیعه، این واژه ‏های پر از راز را، به تفسیر خواهد نشست و تمام سؤال ‏های مبهم عالم را به سر منزل جواب خواهد رسانید؛ پس از تو، «او» میزبانِ سفره‏ی گسترده‏ ی دانشِ، بر تشنگان عرفان خواهد شد.

خدیجه پنجی