متن ادبی «اندوهان اشک»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

ای آسمان،
ای همسفر با اشک ‏هایم!
سر می‏گذارم روی زانو
سرشار از مرثیه ‏هایم!
با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت‏ های آذین گشته با اشک
از داغ‏ های گرم روییده به هامون
از کهکشان‏ هایی که امشب داغدارند
از سینه ‏هایی که در آن پیچیده ناله.
امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه غربت؛ تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره‏ ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است و من، غریبانه در نگاهِ خیمه‏ ها، آب می‏شوم.
مولا جان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت وای شکافنده‏ ی هسته‏ ی علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنج‏ هایت؛ از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندی‏ ات را نداشتند و به آفتاب جمالت، رشک می‏بردند.
اگر نبود وجودِ نازنین تو، ابرهای تیره‏ ی انحراف، آسمان اسلام را می ‏پوشاندند و گلستان شریعت نبوی صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله‏ وسلم ، به کویری سترون مبدل می‏شد.
مولا جان! اگر نبود جویبار غایتت، جهل و خرافات، بر گستره ‏ی سبز زمین ریشه می‏دوانید.
تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را، بر شاهراه حقیقت آویختی و از سر ریز انوار الهیِ علومت، دل ‏های مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولا جان! که آیینه‏ ی تمام نمای شریعت شدی؛ تا پویندگان معرفت، نظاره‏ گر قامت حقیقت باشند؛ حقیقتی که سرچشمه از کوثر علوی گرفته و تا بی‏ نهایت، تا آن‏ سوی ابدیت، جاری است.
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند و ای مظلوم‏ترین فریاد تاریخ! کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی‏ تان می‏شدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان می‏گذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی می ‏پردازد.
چقدر غروب‏ های بقیع دلگیر است! با آن غربت و تنهایی که از بیت الاحزان زهرایی‏ ات می‏تراود.
مولاجان!
امشب دل شکسته‏ ی ما را،به عنایتی بنواز ...

سیدعلی اصغر موسوی