گیرم که آفتاب جهان ذره پرور است
این بس مرا که سایهی مهر تو بر سر است
ای دل چرا به غیر خدا تکیه میکنی؟
امید ما و لطف خدا از که کمتر است؟
بهر دو نان، خجالت دونان چه میکشی؟
ای دل صبور باش که روزی مقدّر است
خاطر ز گفتگوی مکرّر شود ملول
الاّ حدیث دوست که قند مکرّر است
فرخنده نامهای که موشّح به نام اوست
زیبنده آن صحیفه که او زیب دفتر است
نامی که با خدا و پیمبر ز فرط قدس
زیب اذان و زینت محراب و منبر است
پشت فلک خمیده که با ماه و آفتاب
در حال سجده روی به درگاه حیدر است
شمس ضحی، امام هدی، نور هل أتی
چشم خدا و نفس نفیس پیمبر است
در آیهی مباهله این مهر و ماه را
جانها یکی و جلوهی جان از دو پیکر است
وجهی چنان جمیل که از شدّت جمال
وجه خدا و جلوهی الله اکبر است
نازم به دست او که یکی ناز شست او
از جای کندنِ درِ سنگینِ خیبر است
با اشک چشم، ابر کَرَم بر سر یتیم
با برق تیغ، صاعقهای بر ستمگر است
جز راه او به سوی خداوند راه نیست
یعنی که شهر علم نبی را، علی، در است
بر تارک زمان و مکان، تاج افتخار
در آسمان فضل، درخشنده اختر است
کمتر ز ذرّه ایم و فزونتر ز آفتاب
ما را که خاک پای علی بر سر افسر است
وصف علی ز عقل و قیاس و خیال و وهم
وز هرچه گفتهاند و شنیدیم، برتر است
شد عرض ما تمام و حدیث تو ناتمام
حاجت به مجلس دگر و وقت دیگر است
طبع لطیف و شعر «ریاضی» به لطف و شهد
شاخ نبات خواجه شیراز و شکّر است
شاعر: استاد محمدعلی ریاضی یزدی