ناگفته هايى از جريان «انّ الرجل ليهجر»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

سليم بن قيس مى گويد: از سلمان شنيدم كه مى گفت: بعد از آنكه آن مرد (عمر) آن سخن را گفت و پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) غضبناك شد و كتف ( وسيله ای كه با آن می نوشتند) را رها كرد، از اميرالمؤمنين (عليه السّلام) شنيدم كه فرمود: «آيا از پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) نپرسيم چه مطلبى مى خواست در كتف بنويسد كه اگر آن را مى نوشت احدى گمراه نمى شد و دو نفر هم اختلاف نمى كردند»؟
من سكوت كردم تا كسانى كه در خانه بودند برخاستند و فقط اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السّلام) باقى ماندند. من و دو رفيقم ابوذر و مقداد هم خواستيم برخيزيم كه على (عليه السّلام) به ما فرمود: بنشينيد.
حضرت مى خواست از پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) سؤال كند و ما هم مى شنيديم، ولى خود پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله) ابتداء فرمود: «برادرم، نشنيدى دشمن خدا چه گفت؟! جبرئيل كمى قبل از اين نزد من آمد و به من خبر داد كه او سامرى اين امّت است و رفيقش گوساله آن است، و خداوند تفرقه و اختلاف را بعد از من بر امّتم نوشته است.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
منبع :
أسرار آل محمد (عليهم السلام) ، ترجمه كتاب سليم، ص : ٥٧٦