اشعار آية الله حکيم بارع کمپاني

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

 همره باد صبا نافه ي مشک ختن است
ديده ي دل شده روشن مگر اي باد صبا
شد مشام دل افسرده غمگين خوشبوي
يا مسيحا نفسي مي رسد از عالم غيب
اي نسيم سحري اين شب روشن چه شبي است
يوسف مصر حقيقت که دو صد يوسف حسن
منشي دفتر انشاء قلم صنع خدا
آنکه در کشور ابداع مليک است ومطاع
دل والا گهرش مخزن اسرار اله
اي سليمان زمان پادشه عرش مکان
اي هماي ملا قدس وحمام جبروت
اي رخت قبله توحيد ودرت کوي اميد
دل بدريا زده از شوق جمالت الياس
اي زروي تو عيان جنت ارباب جنان
اي که در ظل تو کند گردون جاي
اي زشمشير تو از بيم دل دهر دو نيم
اي ولي خداي عزَّ وجلَّ
سرو بستان حيدر صفدر
چون خدايت کسي نجسته نظير
حرف تو رشک لؤلؤ منظوم
راز هر کس به پيش علم تو فاش
با نوال تو خلد يک ارزن
اتقيا را توئي به علم اعلم
چهره بگشا زپرده ي غيبت
من شنيدم زاوستا دانم
شاهد گفته ام ز گفته ي حق
 
يا نسيم چمن وبوي گل وياسمن است
همرهت پيرهن يوسف گل پيرهن است
مگر از طرف يمن بوي اويس قرن است
که دل مرده دلان تازه تر از نسترن است
مگر امشب مه من شمع دل انجمن است
نتوان گفت که آن در ثمين را ثمن است
ناظم عالم امکان به نظام حسن است
واندر اقليم بقاء مقتدر ومؤتمن است
ديده ي حق نگرش ناظر سر وعلن است
خاتم ملک تو تاکي به کف اهرمن است
تا بکي روضه دين مسکن زاغ وزغن است
تا بکي کعبه دلها همه بيت الوثن است
خضر از عشق تو سرگشته ي ربع ودمن است
بي تو فردوس برين بر همه بيت الحزن است
نوبت رايت اسلام برافراشتن است
گاه خونخواهي شاهنشه خونين کفن است
بي مثل را جلالت تو مثل
نور چشمان احمد مرسل
چون رسولش کسي نديده بدل
نطق تو متن ايت منزل
مشکل هر کسي به پيش تو حل
با جلال تو چرخ يک خردل
اصفياء را توئي رفضل افضل
باشد احکام تا به کي مختل
حرف خير الکلام قلَّ ودلَّ
زهق الباطل است وجاء الحق