آشكار شدن قبر مخفى امیرالمؤمنین امام على (علیه السلام) بعد از 130 سال

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

هنگامى كه حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) به شهادت رسيد، فرزندانش شبانه جنازه آن بزرگوار را به طور مخفى دفن كردند، و محل قبرش مخفى بود، زيرا آن حضرت دشمنان كينه توز بسيار داشت ، بخصوص خوارج و بنى اميه ، آن قدر با او دشمن بودند كه احتمال نبش قبر آن حضرت در ميان بود.
دهها سال گذشت ، همچنان قبر آن حضرت مخفى بود، تا اينكه در زمان خلافت هارون الرشيد حادثه اى موجب پيدا شدن قبر آن حضرت گرديد(1) آن حادثه اين بود:
عبدالله بن حازم مى گويد: روزى براى شكار همراه هارون از كوفه بيرون رفتيم ، در بيابان به ناحيه غريين ، رسيديم ، در آنجا آهوانى را ديديم ، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها فرستاديم ، آن آهوان به تپه اى كه در آنجا بود پناه بردند، و بالاى همان تپه ايستادند، ناگهان بازها در كنار آن تپه فرود آمدند، و سگهاى شكارى بازگشتند.
هارون از اين جريان در شگفت شد كه اين چه رازى است كه آهوان به آن تپه مى برند، و بازها و سگها جرات رفتن به آنجا را ندارند؟!
بار ديگر ديديم ؛ آهوان از آن تپه فرود آمدند، و سگها به سوى آنها رفتند، آهوان به سوى آن تپه رفتند، و بازها و سگها از رفتن به سوى تپه باز ايستادند، و اين حادثه سه بار تكرار شد.
هارون به من گفت : ((بشتاب به جستجو پرداز، احتمالا اين تپه مكان مقدسى است و اسرارى در آن نهفته است ))
ما به جستجو پرداختيم تا پيرمردى از طائفه بنى اسد را يافتيم ، او را نزد هارون آورديم .
هارون از او سؤالاتى كرد.
پيرمرد گفت : آيا در امان هستم ؟ هارون به او امان داد.
پيرمرد گفت : پدرم از پدرش حديث كرد كه آنها گفتند: ((قبر شريف حضرت على (علیه السلام) در اين تپه است ، و خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است ، و هر كس به آنجا پناه نمى برد مگر اينكه ايمن گردد؟))
هارون از اسب پياده شد و آبى طلبيد و وضو گرفت و كنار آن تپه رفت و در آن جا نماز خواند و خود را به خاك آن ماليد و گريه كرد سپس از آن جا به سوى كوفه بازگشتيم (2).به اين ترتيب قبر مقدس امام على (علیه السلام) پس از حدود 130 سال مخفى بودن ، آشكار گرديد
الارشاد شیخ مفید : ج1 ص 29.

منبع : یامجیر

صفوان بن مهران جمال در روايتى كه از او در كتاب فرحة العزى نقل شده است،گويد:

چون با امام صادق(علیه السلام) به كوفه رسيديم آن حضرت قصد ملاقات ابو جعفر منصور را كرد و به من گفت:صفوان !شتر را بخوابان.اين قبر جد من اميرمؤمنان(علیه السلام) است.پس من شتر را خوابانيدم.آن حضرت فرود آمد و غسل كرد و لباسش را عوض كرد و كفشهايش را كند و به من گفت:تو نيز مانند من عمل كن.سپس به طرف ذكوه رفت و به من فرمود:گامهايت را كوتاه بردار.(به خاطر ثواب بردن از زيادى قدمها)تا آنجا كه صفوان گفت:آن حضرت ‏رفت و من نيز با او روانه شدم.بر ما آرامش و وقارى مستولى بود.تسبيح و تهليل مى‏ گفتيم و خداى را تقديس مى ‏كرديم تا به ذكوات رسيديم .امام اندكى درنگ كرد و چپ و راست خود را نگريست و با عصايش خط كشيد و فرمود:جست و جو كن.من به كاوش پرداختم و ناگهان قبر نمايان شد.اشكهاى امام جارى شد و فرمود:السلام عليك ايها الوصى تا آخر زيارت.تا آنجا كه صفوان گويد:عرض كردم:سرورم! آيا اجازه مى‏ دهى تا ديگر يارانمان در كوفه را از اين امر آگاه كنم؟فرمود:آرى.و مقدارى پول به من داد و من قبر را اصلاح كردم.

در روايتى ديگر از امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه گفت:وقتى كه در حيره نزد ابو العباس سفاح بودم،شبانه به ناحيه نجف الحيره تا جانب غرى نعمان براى زيارت قبر اميرمؤمنان(علیه السلام) آمدم.پس در كنار قبر او نماز شب گزاردم و پيش از برآمدن سپيده بازگشتم.

در روايتى ديگر از صفوان جمال نقل شده است كه گفت:امام صادق(علیه السلام) را با شتر مى‏ آوردم.چون به نجف رسيدم فرمود:اى صفوان به چپ ميل كن تا از حيره بگذرى و به قائم برسى من به جايى رسيدم كه امام توصيف كرده بود.آن حضرت فرود آمد و وضو گرفت سپس او و عبدالله بن حسن پيشى گرفتند و در كنار قبر نماز گزاردند.چون نمازشان به پايان رسيد،عرض كردم.فدايت شوم اين قبر كيست؟فرمود :قبر على بن ابيطالب(علیه السلام).و همان قبرى است كه مردم براى زيارت آن بدين جا مى‏ آيند.