ادعای خدایی

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

فرعون پادشاه مصرادعای خدایی می کرد.یک روز مردی نزد آن آمد و در حضور همه خوشه انگوری به اوداد وگفت:اگر تو خدا هستی پس این خوشه راتبدیل به طلا کن.فرعون یک رور از او فرصت خواست .
شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد وهمچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی در خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟
ناگهان دید که شیطان واردشد وگفت: خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست.
سپس روی به خوشه کرد وخوشه انگور طلا شد.
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آن وقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت : چرا انسان را سجده نکردی تا از در گاه خدارانده شدی.
شیطان گفت : زیرا می دانستم که از نسل اوهمانند تو به وجود می آید.

ارسالی توسط خانم موسوی