مقدمهاي در معرفي اسماعيليه
اسماعيليه گروهي از اماميهاند كه تنها شش تن از امامان شيعه را پذيرفته معتقدند كه امام هفتم، اسماعيل بن جعفر صادق(ع) است نه امام موسي بن جعفر(ع). ايشان بر اين باورند كه امام صادق(ع) بر مادرِ اسماعيل زني يا كنيزي نيفزود (همسري به جز مادر اسماعيل برنگزيد) همانگونه كه پيامبر اكرم(ص) تا حضرت خديجه(س) در قيد حيات بودند همسري براي خود برنگيرد و يا همانگونه حضرت علي بن ابيطالب(ع) در زمان حضرت زهرا(س) همسر ديگري اختيار نكردند. اسماعيليه مرگ اسماعيل در زمان حيات پدر اختلاف پيدا كردند:
گروهي ميگويند: امام صادق(ع) پيش از اسماعيل از دنيا رفت.
گروهي ديگر ميگويند: اسماعيل پيش از پدر بزرگوارش رحلت كرد. اما قبل از مرگ صريحاً فرزند خود محمد را به عنوان جانشين خود معرفي نمود.
گروه سوم ميگويند: اسماعيل پيش از پدر فوت كرد، اما آن كس كه صريحاً امامت محمد را بيان داشت جد بزرگوارش امام جعفر صادق(ع) بودند پدرش اسماعيل گروه ديگر ميگويند: امام صادق(ع) فرزندش اسماعيل را براي امامت بعد از خود منصوب داشته است. اما اسماعيل در زمان حيات پدر فوت مييابد و حضرت صادق(ع) اين كار را كردند تا زمينه براي امامت محمد فرزند اسماعيل فراهم گردد.
بنابراين نتيجه مخاطب ساختن اسماعيل اين بود كه امامت از او به تنها فرزندش منتقل شود همانگونه كه حضرت موسي(ع) برادر خود هارون را صراحتاً جانشيني خود ساخت ولي هارون در زمان حيات حضرت موسي(ع) رحلت يافت.
تذكر: در اين باره اعتقاد به بداء[1] و يا اينكه امام نصّي بر امامت يكي از فرزندزادگان داشته باشد (به جز مواردي كه از طريق پدرانش چنين نصّي را شنيده باشد) محال و غيرمعقول است. چراكه نميتوان با ابهام و جهل به وجود كسي او را به امامت تعيين كرد. ضمناً برخي از اسماعيليه معتقدند كه اسماعيل هرگز نمرد و از سر تقيه مرگش را مطرح كردند تا سوء قصدي عليه او صورت نگيرد. اين عقيده شواهدي نيز با خود دارد. از آن جمله زماني كه محمد برادرِ مادري اسماعيل (كودكي بيش نبود) از كنار تختي كه جسد اسماعيل بر آن قرار داشت، گذشت، ملافه را كنار زد و ديد كه اسماعيل با چشمان باز به وي مينگرد با عجله به سوي پدر آمد و فرياد زد برادرم زنده است. امام صادق(ع) فرمود: حال فرزندان پيامبر در روز قيامت چنين است. و نيز ميگويند: اين كه حضرت صادق(ع) بر مرگ اسماعيل از مردم شهادت گرفت و در محضر ثبت كرد (در حالي كه چنين چيزي متعارف نبود) اين بدآن خاطر بود كه به منصور خليفه عباسي خبر رسيده بود كه اسماعيل فرزند جعفر در بصره ديده شده و هنگامي كه از كنار شخصي فلج ميگذشته براي او دعا كرده و آن فلج به اذن خداوند شفا پيدا كرده است. به دنبال آن خبر منصور به امام صادق(ع) خبر ميدهد فرزندت اسماعيل زنده است در بصره ديده شده اتس، امام صادق(ع) آن شهادت نامه را به اضافه گواهي حاكمِ مدينه را كه در مورد مرگ اسماعيليه تهيه شده بود به منصور فرستاد.
باز اسماعيليه معتقدند: پس از اسماعيل، محمد پسر وي امام هفتم كامل است و دور ِهفتگانه امامت به «مبارك» معروفند بدو ختم ميگردد. پس از محمد بن اسماعيل دوره امامان مستور فرا ميرسد كه در بلاد سير ميكنند و تنها بر دعات مبلغان اسماعيلي) آشكار ميشوند. همينطور معتقدند: زمين هرگز از وجود امام زنده و قاهر خالي نخواهد بود، حال يا امام ظاهر و آشكار خواهد بود و يا مخفي و پنهان. اگر امام مستور باشد به ناچار حجت و دَعات او حضور ظاهري خواهند داشت و اگر امام خود ظاهر باشد حجت او پنهاني به كار خود ادامه ميدهد.
ميگويند: امامان ما بر مدار هفت ميگردند مانند روزهاي هفته، آسمانها، كواكب هفتگانه، اما نُقبا بر مدار دوازده ميچرخند.
دولت فاطميه بر اساس مذهب اسماعيلي نباشد. ايشان تجمعي از گروههاي مختلفي (مثل واقفه ـ باطنيه، آغاخانيه، بُهره، دروزيه) بودند كه ظهورشان هم چون فرقههاي صوفيه از درون يكديگر و بيشتر در برخي كشورهاي آفريقايي هند و يمن صورت گرفت.
در مورد عقايد اسماعيليه و به عنوان عقيدهاي ثابت و منفرد، نميتوان به صورت منظم و كلاسيك مطالبي ارائه داد. كما اينكه گنجانيدن يا ادغام همه اين عقايد در قالب بررسي يك فرقه بسيار دشوار به نظر ميرسد.[2]
منبع و مأخذ
فرهنگنامه فرقههخاي اسلامي، 50 تا 53.
اسماعيل فرزند امام صادق(ع)
اسماعيل فرزند ارشد امام ششم حضرت صادق(ع) است. مادر وي فاطمه دختر حسين اثرم فرزند امام حسن مجتبيٰ(ع) است. نقل شده است امام صادق(ع) تا زماني فاطمه در قيد حيات بود همسر ديگري اختيار نكرد به همين سبب حدود 25 سال پيش از ولادت امام كاظم(ع) از آن حضرت به جز اسماعيل و برادرش عبدالله فرزند ديگري نداشت.
تاريخ تولد اسماعيل به درستي معلوم نيست اما با توجه به اينكه تولد امام صادق(ع) در آغاز سده نخست هجري و اسماعيل فرزند ارشد ايشان است و نيز با ملاحظه اين نكته كه تقريباً 25 سال اختلاف سنّي ميان امام كاظم(ع) و اسماعيل بوده است ميتوان حدس زد كه اسماعيل در سالهاي سده دوم ديده به جهان گشوده است در مورد رحلت اسماعيل اقوال مختلفي ذكر شده است بر طبق برخي نقلها وي در سال 138 ه. قدر عُريض[3] ديده از جهان بر بست[4] و قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.[5]
رفتار امام صادق(ع) با اسماعيل
بر طبق نقلهاي تاريخي حضرت صادق(ع) به اسماعيل كه بزرگترين فرزند ايشان بود مهر و محبت فراواني داشت او را همواره مورد احترام قرار ميدادند و براي همگان اثبات شده بود كه حضرت صادق(ع) توجه ويژه به اسماعيل دارد. لذا اين امر سبب شده بود كه بسياري از اصحاب و ياران امام ششم(ع) چنان گمان كنند كه اسماعيل هم به لحاظ اينكه فرزند ارشد آن حضرت است و هم به جهت آن كه امام(ع) علاقه فوق العادهاي به ايشان دارد و هميشه او را مشمول مهر و محبت قرار ميدهد پس وي پس از حضرت صادق(ع) جانشين وي و امام شيعيان خواهد بود. حضرت صادق(ع) براي جلوگيري از به وجود آمدن چنان تفكر ناصواب تمهيدات فراواني انديشيد كه از جمله آنهاست: تصريح به امامت و جانشيني حضرت كاظم(ع) و استشهادگيري و اقرارگيري از مردم براي رحلت اسماعيل در زمان حيات خوشان و همين طوري شيوه برخورد خاصّ كه در تشييع جنازه اسماعيل داشتند.[6] و [7]
تصريح امام صادق(ع) بر امامت حضرت موسي بن جعفر(ع)
بر خلاف آنچه معتقدات گروه اسماعيليه است. امام صادق(ع) در دوران امامت خود مسئله جانشيني خود را با صراحت كامل براي مردم بيان فرمودند. مرحوم شيخ مفيد مينويسد: «از جمله كساني از بزرگان اصحاب امام صادق(ع) كه نصّ صريح امام صادق(ع) نسبت به امامت فرزندشان موسي بن جعفر(ع) روايت كردهاند عبارتند از: مفضل بن عمر جعفي، معاذ بن كثير، عبدالرحمن بن حجاجع فيض بن مختار، يعقوب سراج، سليمان بن خالد، صفوان جمال، حمران بن اعين، ابونصير، داود رقّي، يونس بن ظبيان، يزيد بن سليط، سليمان بن خالد و...[8]
موسي صيقل از مفضل بن عمر روايت ميكند كه خدمت حضرت صادق(ص) بودم كه حضرت ابوابراهيم موسي كه جواني بود وارد شد. حضرت صادق(ع) به من فرمودند: «سفارشهاي مرا درباره او بپذير و مقامش را رعايت كن (و بدان كه او امام است). جريان امامت او را به هركدام از اصحاب كه مورد اعتمادند اظهار كن.
ثبيت از معاذ بن كثير روايت كرده است كه به امام صادق(ع) عرض كردم از آن خدايي كه اين مقام را به پدر شما داده كه جانشيني مانند شما داشته باشد ميخواهد كه پيش از مرگ شما نيز چنين جانشيني نصيب شما گرداند، حضرت صادق(ع) فرمود: «خداوند اين كار را كرده است، گفتم قربانت گردم جانشين شما كيست؟ حضرت در حالي كه به فرزندشان موسي كه در آن نزديكيها خوابيده بود اشاره كردند و فرمودند: «اين خوابيده جانشين من است. راوي ميگويد در آن زمان موسي بن جعفر(ع) كودك بودند».[9]
ابوعلي ارجائي از عبدالرحمن بن حجاج نقل ميكند كه وي گفت: روزي به خدمت امام صادق(ع) وارد شدم، آن حضرت در اتاقي نشسته مشغول دعا و راز و نياز با پروردگار بودند و فرزندشان موسي نيز در طرف راست وي نشسته بودند به دعاهاي امام صادق(ع) آمين ميگفتند. عبدالرحمن ميگويد: «عرض كردم خداوند مرا فدايت كند اي فرزند رسول خدا(ص) ميداني كه من از ديگران جدا شده به شما پيوستهام و سابقه خدمتگزاري من براي شما كاملاً مشخص است. سؤال من اين است كه پس ا زشما امام و صاحب اختيار مردم كيست؟ حضرت صادق(ع) فرمود: «اي عبدالرحمن فرزندم موسي زره (پيامبر اكرم(ص)) را پوشيده و آن به اندام وي رساست. عبدالرحمن ميگويد: چون پاسخ را از امام صادق(ع) شنيدم عرض كردم: پس از اين سخن به چيز ديگري احتياج ندارم.[10] (يعني امام پس از شما را شناختم)
عيسي بن عبدالله ميگويد: «به امام صادق(ع) عرض كردم: گر خدا ناخواسته پيشآمدي براي شما رخ داد (از دنيا رفتيد) از چه كسي پيروي كنيم؟ حضرت صادق(ع) به فرزندشان موسي اشاره فرمودند: عرض كردم: اگر براي موسي پيشآمدي شد از چه كسي پيروي كنيم. فرمودند: از فرزند ايشان آنگاه عرض كردم اگر براي ايشان اتفاقي افتاده چه كنيم؟ فرمودند از پسرش و... .[11]
محمد بن وليد ميگويد: از علي بن جعفر شنيدم كه ميگفت: «از پدرم جعفر بن محمد (امام صادق(ع)) شنيدم كه به اصحاب و نزديكان خود چنين فرمود: وصيت مرا درباره فرزندم موسي بپذيريد زيرا او برترين فرزندان و وارثان من است و او جانشين من و حجت خداوند براي همه مردم پس از من است.[12]
شيخ مفيد(ره) در اين باره دوازده روايت در ارشاد نقل كرده و در پايان مينويسد: «روايات درباره نصوص بر امامت حضرت موسي بن جعفر(ع) زيادتر است كه به شمار آيد».
فيض بن مختار درباره امامت حضرت موسي بن جعفر(ع) پس از امام صادق(ع) روايتي را نقل كرده است و از جمله در آن آمده است. امام صادق(ع) فرمود: «هو صاحبك الذي سئلتَ عنه؛ اين شخص (موسي بن جعفر(ع)) همان كسي است كه تو از آن پرسيدي» (وي پرسيده بود كه بعد از شما صاحب ما كيست؟) آنگاه افزود: «نزد او برو و به حقش اعتراف كن. فيض بن مختار ميگويد: من از جا برخاستم و به سر و صورت امام صادق(ع) بوسه زدم و دعايش كردم. امام صادق(ع) فرمود: «آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسي پيش از تو به ما اجازه نداده است. عرض كردم فدايت شوم من اجازه دارم اين خبر را به ديگران بگويم؟ حضرت فرمود: آري به خانواده و فرزندانت. من اين خبر را به خانواده و فرزندان و رفقايم كه از جمله آنها يونس بن ظبيان بود خبر دادم. يونس بن ظبيان گفت: «من اين امر را نميپذيرم مگر اين كه خودم از حضرت صادق(ع) آن را بشنوم. وي از منزل ما خارج شد و من پشت سر او راه افتادم وقتي به درب منزل امام صادق(ع) رسيد و من هم پشت سر او رسيدم شنيدم كه امام صادق(ع) به او ميفرمايد: «اي يونس مطلب چنان است كه فيض به تو گفت: «يونس عرض كرد: شنيدم و اطاعت كردم».[13]
ابن مسكان از سليمان بن خالد روايت كرده است كه گفت: «امام صادق(ص) روزي حضرت موسي بن جعفر(ع) پيش خود خواند. در حالي كه ما هم حضور داشتيم و به ما فرمود: «عليكم بعدي فهو واللهِ صاحبكم بعدي؛ بعد از من به اين فرزندم مراجعه كنيد. او امام و صاحب امر شما پس از من است. بعد از من ملازم او باشيد...».[14]
احترام شيعيان به اسماعيل بن جعفر(ع)
شيعيان احترام فوقالعادهاي براي اسماعيل قائلند و هرگز در قداست و پاكي او ترديدي نداشتهاند. اين كه برخي از نويسندگان معاصر نوشتهاند. وي در حيات خود با گروه افراطيون و غاليها ارتباط داشت. ادعاي بدون دليل است. ضمناً آنچه كه در كتابهاي مستشرقين رايج و يا شايع شده است كه شيعيان اثني عشري اسماعيل را فرزند ناشايست پدرش محسوب ميكنند و معتقند كه امام صادق(ع) وي را به دليل خصوصيات نامطلوب از جمله شرابخواري از امامت محروم كردند. از جمله اموري است كه هيچ منبع اثني عشري بر آن شهادت نميدهد. تنها برنارد لوئيس در پيدايش اسماعيليه به عنوان يك حكم كلي مينويسد: «همگان بر آنند كه اسماعيل به دليل اين كه علاقه مفرط به شرب مسكرات داشت، امام صادق(ع) وي را نفي و طرد كرد.[15] اين موضوع در هيچ اثر ديگري مطرح نشده است. بلكه آنچه درباره اسماعيل در كتب و متون روايي ذكر شده است همه جنبه تكريم و احترام را مورد تأكيد قرار ميدهند. لذا در جلالت منزلت و شأن اسماعيل نزد اماميه همين بس كه كليني (متوفي 329ه .ق) در كتاب كافي همه احاديث وي را معتبر ميداند و از خود وي روايت نقل ميكند و در عبارتي دارد كه وي هنگامي به بيماري سختي مبتلا شد پزشكان به او تجويز كردند كه براي درمان مقداري شراب بخورد وي اين تجويز پزشكان را نپذيرفت و فرمود: «انّا اهلُ بيت لا نَستشفي بالحرام؛ خانداني هستيم كه به وسيله شراب طلب تندرستي نميكنيم.»[16] به علاوه شيخ مفيد(ره) مينويسد: «امام صادق(ع) علاقه شديدي به اسماعيل داشتند و بسيار به او محبت ميكردند تا آنجا كه اين محبتها و احترام سبب شد كه گروهي از شيعيان گمان كنند كه چون وي هم بزرگترين فرزند پسر امام صادق(ع) است و هم به او احترام فوقالعادهاي قائل هستند. بنابراين او بعد از پدر بزرگوارش حتماً جانشين پدر و امام مردم خواهد بود. كه البته اين موضوع هم با روشنگريهاي امام صادق(ع) منتفي شد و باز شيخ مفيد تصريح دارند كه: «آناني كه پس از مرگ اسماعيل وفات او را انكار كردند نه از نزديكان امام صادق(ع) بودند و نه از راديان از او بلكه اين گروه از اباعه و اطراف بود.[17] (يعني اطلاع درستي از مسائل نداشتند كه تحت تأثير برخي افراد نظير ابوالخطاب و... به اين موضوع اعتقاد پيدا كردند وگرنه نزديكان امام(ع) بطلان اين موضوع را ميدانستند و به آن ادعا وقعي نمينهادند.
منبع و مأخذ
اسماعيليه از گذشته تا حال، صص 16 و 17.
رحلت اسماعيل فرزند امام صادق(ع)
نقل شده است عليرغم آن كه امام صادق(ع) بارها از فرزند بزرگوارشان حضرت موسي كاظم(ع) به عنوان جانشين خود ياد كرده بودند ولي ميدانستند كه بعدها درباره جانشينياش بين مردم اختلاف پيش خواهد آمد. بر اين اساس وقتي اسماعيل در زمان حيات خود امام صادق(ع) رحلت كرد. با اينكه به خاطر علاقهاي كه به اسماعيل داشت بسيار اندوهناك شد حتي بر طبق برخي نقها با پاي برهنه در پي جنازه وي روان شد. اما براي ردّ ديدگاه كساني كه به جانشيني اسماعيل از آن حضرت اعتقاد داشتند دستور داد مردم در مسير تشييع پيكر اسماعيل (از عُريض تا بقيع) او را روي دوش حمل كنند و در بين راه خود امام صادق(ع) به مردم گفت جنازه را بر زمين بگذارند و او در هر بار كفن را از صورت اسماعيل باز كرد و ضمن آن كه صورت وي را ميبوسيد و خطاب به اطرافيان و حاضران ميفرمود: اين جنازه اسماعيل فرزند من است. در نقلي هست كه امام صادق(ع) به يكي از اصحاب خود به نام داود بن كثير فرمود: اي داود! ببين اسماعيل زنده است يا مرده؟ داود عرض كرد يا بن رسول الله وي مرده است و سپس به شاگرد ديگرشان حمران بن اعين و بار ديگر به ابو بصير و آن گاه به مفضل بن عمرو ... تا به حدود سي نفر از اصحاب حاضر فرمود: همه بنگريد كه فرزندم اسماعيل از دنيا رفته است سپس رو به آسمان كرد و فرمود: خدايا تو شاهد باشد، بدين وسيله امام صادق(ع) حجّت را بر همگان تمام كرد كه بعدها دچار انحراف نشوند و به ناصواب بر امامت اسماعيل معتقد نگردند.[18][19]
رحلت امام صادق(ع) و مسئله انشعاب شيعيان
تا زماني كه امام صادق(ع) در حال حيات بودند، وجود ايشان به شيعيان اتحاد و انسجام بخشيده بود نفوذ معنوي ان حضرت و همينطور شرايط حاكم از به وجود آمدن فرقههاي گوناگون جلوگيري ميكرد. اما پس از رحلت آن حضرت بر سر جانشيني امام(ع) در ميان شيعيان اختلافاتي به وقوع پيوست كه دسيسه دشمنان و خودخواهي و دنيا دوستي و مقامپرستي برخي بزرگان از خواص و... در اين پيش آمد بسيار مؤثر بود بر طبق برخي نقلها پس از امام صادق(ع) شش فرقه در ميان شيعيان به وجود آمد.
1. ناووسيه: گروهي مرگ امام صادق(ع) را منكر شدند و اظهار نمودند: امام صادق(ع) نمرده است او به زودي باز خواهد گشت. چراكه مهدي منتظر هموست رهبري اين گروه را عبدالله بن ناووس يا عجلان بن ناووس به عهده داشت اين گروه را علماي ملل و نحل ناووسيّه مينامند.
2. اسماعيليه خالصه: گروهي مدعي شدند كه پس از امام صادق(ع) امامت به فرزند بزرگوار او اسماعيل رسيده است اين گروه مرگ اسماعيل را منكر شدند و گفتند: شايع كردن اين خبر كه اسماعيل در گذشته است در واقع براي فريب دادن دشمنان بوده است. اين گروه مدعي بودند اسماعيل نميميرد تا زماني كه براي رسيدگي بر كارهاي مردم و سامان بخشي به امور آنها قيام كند و استدلال ميكردند امام صادق(ع) از امامت او خبر داده و امام جز حق به زبان جاري نميسازد. بنابراين نميشود پذيرفت كه اسماعيل در گذشته است اين گروه را اسماعيليه خالصه ميگويند.
3. گروهي بر اين اعتقاد باور پيدا كردند كه پس از امام صادق(ع) نوه او محمد بن اسماعيل جانشيني اوست. ميگويند: وقتي اسماعيل در زمان حيات امام صادق(ع) چشم از جهان بربست امام صادق(ع) فرزند او محمد را امام پس از خود معرفي كرد و امامت را بر وي سپردند.
4. سمطيه يا شميطيه: گروهي از شيعيان پس از امام صادق(ع) به محمد بن جعفر كه به لقب ديباج معروف بود متمايل شدند و او را امام و جانشيني حضرت صادق(ع) دانستند اين گروه را با نام رهبرشان يحيي بن ابي شميط يا ابي سميط نامگذاري كردهاند از آنها تحت عنوان سمطيه يا شميطيه ياد ميكنند.
5. فطحيه: گروهي از شيعيان كه گويا شامل بيشتر پيروان امام صادق(ع) ميشوند برادر تني اسماعيل يعني عبدالله را جانشيني امام صادق(ع) دانستند و از آنجا كه لقب عبدالله افطح بود اين گروه مشهور به فطحيه هستند.
6. اماميه: اين گروه كساني هستند كه پس از امام صادق(ع) امامت را از آن حضرت موسي بن جعفر(ع) دانستند. نقل است پس از درگذشت عبدالله افطح كه در فاصله حدود هفتاد روز پس از رحلت امام صادق(ع) به وقوع پيوست بخش زيادي از پيروان او به گروه اماميه پيوستند و بدينسان اماميه گروه اكثريت شيعيان آن روزگار را تشكيل دادند.[20] [21]
پيدايش اسماعيليه پس از امام صادق(ع)
عليرغم نصّهاي كه از طرف پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) و امام صادق(ع) در مورد جانشيني امام كاظم(ع) از امام ششم حضرت جعفر صادق(ع) وارد شده بود. عدهاي به دلايل واهي به امامت اسماعيل و جانشيني وي از حضرت صادق(ع) معتقد شدند اين در حالي بود كه امام صادق(ع) بارها به جانشيني امام كاظم(ع) تصريح كرده بودند و اسماعيل هم در زمان حيات خود امام صادق(ع) ديده از جهان بر بسته بود و در هنگام تشييع پيكر اسماعيل آن حضرت به حاضران تأكيد فرمودند كه همگي شاهد باشيد كه فرزندم اسماعيل از دنيا رفت. حتي در برخي منابع ذكر شده است كه حضرت صادق(ع) جمعي از معاريف و مشايخ و نيز والي مدينه را بر مرگ اسماعيل شاهد گرفت و اقدام به تهيه محضر يا استشهاديهاي نمود كه خط و امضاي شهود در آن ديده ميشد.[22]
در هر حال آن گروهي كه به غلط معتقد به امامت و جانشيني اسماعيل از امام صادق(ع) شدند به دو دسته تقسيم ميشوند.
الف) اسماعيليه واقفه: برخي از پيروان اسماعيل كه اسماعيليه واقفه يا خالص نام دارند معتقدند امامت به اسماعيل فرزند امام صادق(ع) ختم شده و او امام قائم است و باز ميگويند: اسماعيل پنج سال پس از فوت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) زنده بود و در بصره مرد فلج و زمينگيري را شفا داد و حتي به دعاي او نابينايي بينا شد. و مردن اسماعيل تنها از روي تقيّه اظهار شده تا دشمنان قصد جان او را نكنند
ب) اسماعيليه مباركه: گروهي هم معتقدند بعد از امام جعفر صادق(ع) امامت به نواهاش محمد بن اسماعيل رسيده است زيرا انتقال امامت از برادر به برادر ديگر تنها در مورد امام حسن(ع) و امام حسين(ع) جايز است و پس از آن جايز نيست و عقيده دارند كه اسماعيل از آن جهت نامزد امامت شد كه اين مقام به پسرش محمد كه با او دوره امامان مستور آغاز ميشود انتقال مييابد.[23] لازم به تذكر است كه تمامي اين گونه معتقدات از نظر شيعه مردود است و ادله موجود و منقول از شخص امام صادق(ع) اين قبيل ادعا را ردّ و باطل ميسازد.
پيدايش مذهب اسماعيلي
فرقه اسماعيليه يكي از فرقههاي شيعه است كه پس از امام صادق(ع) به امامت فرزند بزرگ آن حضرت يعني اسماعيل معتقد شدند. با اينكه اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت و امام صادق(ع) بارها به امامت كوچكترين فرزند خود، امام موسي بن جعفر(ع) تصريح كرده بود، ولي عدهاي از شيعيان نپذيرفتند و بر اساس فرضيه امامت فرزند بزرگ، اسماعيل را امام دانستند و خود نيز به دو گروه تقسيم شدند. گروهي از آنان مدعي شدند چون امامت اسماعيل از طرف پدر ثابت است و امام جز حق نميگويد، پس معلوم ميشود اسماعيل، در حقيقت نمرده و «قائم» او است به اين دسته «اسماعيليه خالصه» ميگويند. گروهي ديگر بر اين باور بودند كه امام صادق(ع) پس از اسماعيل، فرزند وي محمد نوه خود را به امامت منصوب كرد، زيرا امامت از برادر به بردار ديگر منتقل نميشود و اين موضوع تنها درباهر امام حسن(ع) و امام حسين(ع) صدق ميكرده است.
به همين دليل با وجود امام سجاد(ع) امامت به محمد بن حنفيه نرسيد. اين فرقه به مناسبت نام موسس آن مبارك كه از موالي اسماعيل بن جعفر صادق(ع) بود به «اسماعيليه مباركه» شهرت يافتهاند.[24]
ظهور اسماعيليه
ظهور اسماعيليه به حوالي نيمه اول قرن دوم هجري (حدود سال 148 ق ـ 765 م) كه مقارن با دوره رحلت امام صادق(ع) است بازميگردد. توضيح آن كه عظمت شخصيت و نفوذ معنوي امام صادق(ع) همه شيعيان را به نوعي اتحاد بخشيده بود كه زمينه براي تشكيل گروه و فرقه ديگري مهيا نبود اما پس از رحلت آن حضرت بر سر جانشيني وي ميان شيعيان اختلاف به وجود آمد كه رهآورد اين اختلاف پيدايش شش فرقه بود.
1. فاووسيه: اين گروه منكر رحلت امام صادق(ع) شد و گفتند: امام ششم نمرده است وي به زودي بازخواهد گشت. او آخرين امام شيعه و امام مهدي منتظر موعود است از آنجا كه رهبر اين گروه عبدالله بن فاووس يا عجلان بن فاووس نام داشت آنان را فاووسيّه ناميدند. اين فرقه امروزه به طور كامل منقرض شده و در ميان شيعيان پيرو و هواداري ندارد.
2. اسماعيليه: اينان گروهي از شيعيان بودند كه مدعي شدند پس از رحلت حضرت صادق(ع) امامت به فرزند بزرگ ايشان اسماعيل رسيده است اين گروه منكر در گذشت اسماعيل در زمان حضرت صادق(ع) شدند و گفتند: شايع كردن اين خبر كه اسماعيل رحلت كرده است در واقع ترتيب دادن دشمنان بوده است. اين گروه مدعي شدهاند اسماعيل نميميرد تا هنگامي كه براي اصلاح امور مردم قيام كند. و معتقدند امام صادق(ع) از امامت دو خبر داده واين در حالي است كه امام جز حق نميگويد: بنابراين نميتوان پذيرفت كه اسماعيل درگذشته است. لازم به تذكر است اسماعيليه خود به فرقههاي چندي تقسيم شده است كه برخي از آنها منقرض شدهاند و برخي ديگر تا به امروز باقياند.
3. سميطيه: اين گروه پس از رحلت امام صادق(ع) به امامت فرزند ديگر امام ششم به نام محمد كه مشهور به ديباج بود معتقد شدند. محمد در سال 203 ه. قدر گرگان وفات يافت وي را چون داراي سيماي زيبايي بود ديباج لقب دادند. شيخ مفيد(ره) از او به عنوان فردي شجاع و عابد ياد كرده است. نقل شده است او در وجوب قيام مسلحانه بر عليه ظالمان با زيديه هم عقيده بود بر اين سال در سال 199 ه. ق در مكه بر عليه مأمون قيام كرد و زيديه از او حمايت كردند ولي وي توسط عيسي جلودي دستگير و تسليم مأمون شد. از آنجا كه رهبري اين فرقه در دورهاي با يحيي بن ابن شميط يا ابي سميط بود آنان را سميطيه يا شميطيه ناميدهاند. اين فرقه هم امروزه طرفداري ندارد به طور كلي منقرض شده است.
4. فطحيه: اين دسته كساني بودند كه عبدالله افطح فرزند ديگري از امام صادق(ع) را جانشيني آن حضرت دانستند و به امامت او قائل شدند. عبدالله پس از اسماعيل بزرگترين فرزند حضرت صادق(ع) بوده نقل شده است وي پس از امام صادق(ع) حدود هفتاد روز زنده بوده است و چون فرزند پسري نداشت هواداران او بعد از وي حضرت كاظم(ع) را به امامت پذيرفتند و به اين صورت فرقه فطحيه هم منقرض شد.
5. موسويّه: آنان گروه عمده شيعيان بودند كه پس از امام صادق(ع) به امامت حضرت موسي بن جعفر(ع) باور داشتند كه در ميان آنها جمعي از شاگردان برجسته حضرت صادق(ع) نظير: هشام بن سالم، عبدالله بن ابي يعفور، محمد بن نعمان، عبدالله بن زراره، جميله بن درّاج، ابان بن تغلب، هشام بن حكم و ... بودند در اثر تلاش و روشنگري همين شاگردان بود كه بسياري از شيعيان كه به مسيرهاي ديگر كشيده شده بودند دوباره به مسير صحيح يعني تبعيت از امام كاظم(ع) برگشتند.
6. مباركيه: اين گروه كساني بودند كه محمد پسر اسماعيل بن جعفر صادق(ع) را امام بعد از امام صادق(ع) دانستند اينان منكر رحلت اسماعيل در زمان امام صادق نشدند و معتقد بودند كه امامت پس از اسماعيل به هيچ كدام از برادران او از فرزندان امام صادق(ع) نميرسد و اصولاً در سلسله امامت انتقال آن از برادر به برادر ـ مگر در مورد امام حسن(ع) و امام حسين(ع) ـ درست نيست. اين گروه را مباركيه مينامند كه اين نام را از يكي از موالي اسماعيل و يا خود اسماعيل گرفتن كه اين گروه پس از رحلت محمد به دو گروه تقسيم شدند گروه اول سلف قرامطه و گروه دوم سلف فاطميان مصر ... هستند.[25]
دليل ظهور فرقه اسماعيليه
ظهور فرقه اسماعيليه نتيجه اختلاف در امامت اسماعيل بن جعفر الصادق(ع) با برادر او موسي بن جعفر(ع) بوده است. قائلين به امامت در خاندان اسماعيليه به اسماعيليه يا باطنيه مشهورند و اينان معتقدند كه بعد از رحلت امام جعفر صادق(ع) چون پسرش اسماعيل پيش از پدر درگذشته بود امامت به محمد بن اسماعيل منتقل شد كه سابع تام است و دور هفت با او تمام ميشود و بعد از او امامت در خاندان وي باقي ماند. ائمه بعد از محمد به دو دسته تقسيم شدند.
1. دستهاي ائمه مستور بودند و پنهاني در شهرها ميگشتند در صورتي كه دعات ايشان آشكارا مشغول دعوت بودند.
2. ائمه غير مستور: بعد از ائمه مستور دور به عبيدالله مهدي رسيد كه دعوت خود را آشكار كرد و بعد از او اولادش نصّاً بعد نصٍّ امامند و هر كس كه در مخالفت با ايشان بميرد مات ميتة جاهلية به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.
از ميان دعاتي كه در غيبت امام مشغول فعاليت بوده و به پي افكندن مباني اين م ذهب مبادرت كرده است به عقيده اسماعيليه ميمون بن ديصان اهوازي معروف به القدّاح است كه او و فرزندانش مدتي در خوزستان و عراق و شام مشغول فعاليت وبدند و دعاتشان در يمن و بلاد مغرب به نشر دعوت اسماعيلي اشتغال داشتند از بين اين دعات ابوعبدالله حسن بن احمد بن محمد بن زكريا معروف به ابوعبدالله الشيعي در بلاد مغرب قدرت بسيار يافت و دولت اغالبه را در آن سامان از ميان برد و ابومحمد عبيدالله المهدي را كه در سجلماسه محبوس بود آزاد كرد و گفت او همان مهدي منتظر از آل علي است و امامت از آنِ وي است و به اين طريق دولت فاطمي در شمال آفريقا تشكيل شد. (297ه .ق)
منبع و مأخذ
تاريخ ادبيات ايران، ج1، صص 246 و 245.
نامهاي مختلف فرقه اسماعيليه
يكي از شاخههاي كهن و در عين حال بزرگ شيعه اسماعيليه است كه با نامهاي چندي در تاريخ شناخته شده است.
الف) سبعيه: از آنجا كه اسماعيليه يكي از گروههاي مهم هفت امامي در ميان شيعيان بودند به آنها سبعيه گفتهاند. لازم به تذكر است كه اين به آن معني نيست كه اسماعيليه به طور مطلق هفت امامي بودند. بلكه گروه مباركه از اسماعيليه كه مرگ اسماعيل را نپذيرفتند و او را موعود منتظر دانستند بر امام هفتم خويش توقف كردند و هفت امامي شدند بنابراين شايد مناسب آن است كه گفته شود: چون اسماعيل امام هفتم ايشان است اين فرقه را اسماعيليه ناميدهاند.
ب) قرامطه: اين عنوان در آغاز به گروهي از اسماعيليان كه پيروان حمدان قرمط بودند اطلاق ميشد كه كم كم در معناي وسيع تر به همه اسماعيليان به كار رفت.
ج) باطنيه: از آنجا كه اسماعيليان به معاني باطن براي متون ديني يعني قرآن و حديث عقيده داشتند و حتي اين امر را به احكام شريعت هم سرايت ميدادند لذا به آنان گروه باطنيه هم گفتهاند.
د) تعليميه: از آنجا كه اسماعيليان در نشر آموزههاي ديني به جاي اعتماد به عقل و رأي به فراگيري معارف از امام معصوم(عليهم السلام) و داعيان او تأكيد دارند بر اين اساس برخي از شخصيتهاي اسلامي نظير غزالي مناسبترين نام براي اسماعيليان را تعليميه دانستهاند.
گذشته از آنچه گفته شد عناويني چون: الدعوة الهاديه، خرميّه، بابكيه، ملحده محمره، حرُم دينيّه و ... به اسماعيليان اطلاق شده است كه اغلب اين عناوين از سوي مخالفان شان به آنها داده شده است.[26]
شهرستاني مينويسد: اسماعيليه را در خراسان تعليميه و ملحده ميناميدند و در عراق باطنيه و قرامطه و مزدكيه مينامند.
در ضن اسماعيليه القاب ديگري هم دارند كه مربوط به فرقههاي خاص آنهاست از جمله اين القاب است: قرمطيه، فاطميه، نزاريه، مستعليه، آغاخانيه.[27]
شاخههاي فرقه اسماعيليه
فرقه اسماعيليه خود به شاخههاي مختلفي تقسيم شدهاند كه عبارتند از:
الف) اسماعيليه خالص: آنان گروهي بودند كه به امامت اسماعيل گرويده و منكر مرگ وي شدند و گفتن او زنده و غايب است و روزي ظهور ميكند و امت اسلامي را رهبري ميكند و در مورد توجيه عمل امام صادق(ع) كه جنازه اسماعيل را تشيع و تدفين كرد ميگويند: اين كارهاي امام صادق(ع) همه جنبه ظاهري داشت و مقصود امام صادق(ع) اين بود كه بدخواهان به گمان اين كه او مرده است درصدد قتل او بر نيايند عارف تامر نويسنده اسماعيلي در كتاب الامامة في الاسلام مينويسد: امام صادق(ع) در سال 138 ه. ق ادعا كرد فرزندش اسماعيل در گذشته است و گروهي را در حضور نماينده رسمي منصور بر آن شاهد گرفت او با اين كار ميخواست امر را بر مأموران حكومت مشتبه سازد زيرا اسماعيل تعاليم و فعاليتهاي برضد حكومت داشت لذا از طرف حكومت تحت تعقيت بود ولي اسماعيل از مدينه به بصره رفت و در سال 145 درگذشت.[28]
مرحوم شيخ مفيد در نقد اين استدلال مينويسد: اسماعيل قبل از درگذشت پدر از دنيا رفت و جنازه او در انظار عموم تشييع و دفن شد حتي امام صادق(ع) دستور داد تا چند نوبت تابوت را روي زمين نهادند و كفن از روي چهرهاش برگرفتند و به همگان او را نشان دادند تا كسي در مرگ او دچار شك و ترديد نشود. درباره نصب اسماعيل به جانشيني امام صادق(ع) به عنوان امام بعدي هيچ روايتي نقل نشده است. شايد منشاء چنان توهم اين باشد كه چون وي فرزند بزرگ امام ششم بود و علاوه بر آن حضرت صادق(ع) بسيار وي را مورد تكريم و احترام قرار ميداد. اين سبب شد كه عدهاي گمان كنند وي پس از امام صادق(ع) امام شيعيان است.
ب) مباركيه: آنان كساني بودند كه به مرگ اسماعيل در زمان امام صادق(ع) اعتراف دارند ولي در مسئله امامت بر اين عقيدهاند كه منصب امامت از اسماعيل به فرزندش محمد منتقل گرديده است، زيرا مقام امامت جز در امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در دو برادر جمع نميگردد و در اين كه چه كسي مقام امامت را به محمد بن اسماعيل تفويض كرد اختلاف دارند برخي از آنها اين امر را به امام صادق(ع) نسبت ميدهند و برخي ديگر به اسماعيل نسبت ميدهند و اين طايفه معتقدند امامت در فرزندان محمد بن اسماعيل ادامه خواهد يافت. اين گروه را مباركيه مينامند.
ج) قرمطيه: اين گروه شاخهاي از مباركيه است. اينان گروهي از مباركيه بودند كه در مورد مرگ محمد بن اسماعيل با مباركيه مخالفت كردند و معتقد شدند محمد بن اسماعيل زنده است و تضمين امام است و امر امامت بر عدد هفت استوار گرديده است. گرچه در آغاز اسماعيل امام بود ولي دو مسئله امامت او بدا حاصل شد و امامت به فرزندش محمد منتقل گرديد. چنان كه از حضرت صادق(ع) روايت ميكنند: ما بدالله في شيءٍ كما بدالَهُ في اسماعيل يعني در هيچ امري بر خداوند بدا حاصل نشد مانند آنچه در مورد اسماعيل رخ داد. از آنجا كه رهبر اين گروه فردي به نام حمدان قرمط بود اين گروه به قرمطيه شهرت يافتند.
شيخ مفيد(ره) در اعتقاد اين گروه مينويسد: بدا در اين روايت، مربوط به مرگ اسماعيل است چنان كه در حديث ديگري وارد شده است كه امام صادق(ع) فرمود: خدا در دو نوبيت (كه اسماعيل بيمار شد) مرگ را بر او نوشت (اجل غير محتوم) و من از خدا درخواست كردم تا وي را از مرگ نجات دهد خداوند دعاي مرا در حق او پذيرفت و به او سلامتي بخشيد.[29]
محمد بن اسماعيل و مباركه
محمد پسر اسماعيل در حدود سال 120 ه. ق و به روايتي در 132 ه. ق در مدينه ديده به جهان گشود. نقل است وقتي پس از درگذشت پدرش گروهي او را امام شيعيان معرفي كردند از طرف اين گروه عهده دار امامت شناخته ميشد. اما در پي گرويدن بيشتر شيعيان مدينه به امام موسي بن جعفر(ع) محمد اين شهر را ترك گفت و پنهان زيستي را در پيش گرفت از اين روي وي محمد مكتوم ناميدند و اين دوره را اسماعيليان «دوره ستر» مينامند. محمد بن اسماعيل در اين دوره اختفا به سرزمينهاي شرقي خلافت رفته بود تا از تعقيب هارون الرشيد در امان بماند. گويا در اين دوره مدتي در «نهاوند» سپس در «دماوند» و از آن پس در «محمود آباد» بوده است و در اواخر عمر بنا بر قولي به «تدمير» رفته و در همان جا به سال 193 ه. ق درگذشت[30] البته در برخي روايات آمده است كه محمد بن اسماعيل در اواخر زندگي خود در خوزستان بوده است و اندك زماني پس از سال 179 ه. ق در دوران خلافت هارون درگذشت.[31]
طرفداران امامت محمد بن اسماعيل كه برخلاف اسماعيليه نخستين، به توقف سلسله امامت در اسماعيليه عقيده نداشتند معتقد بودند. امامت پس از اسماعيل به هيچكدام از برادران او نميرسد و اصولاً در سلسله امامت انتقال آن از برادر به برادر (مگر در مورد امام حسن(ع) و امام حسين(ع)) درست نيست. همان مباركيه بودند كه نام خود را از يكي از موالي اسماعيل يا از خود اسماعيل گرفتند.[32]
پس از مرگ محمد طرفداران او به دو گروه انشعاب پيدا كردند. گروهي كه اكثريت ياران و پيروان وي را تشكيل ميدادند و منكر مرگ محمد بودند او را هفتمين و آخرين امام دانستند و بيان كردند كه وي همان مهدي منتظر است كه بعدها قيام خواهد كرد و زمين را پر از عدل و داد خواهد ساخت. و گروه دوم كه عدهاي از پيروان محمد اسماعيل بودند و در اقليت بودند مرگ محمد را قبول كردند و گفتن امامت در فرزندان و ذريّه او جاري است از اين دو گروه دسته اول را سلف قرامطه قلمداد ميشوند و گروه دوم سلف فاطميان مصر هستند.[33] و [34]
امامان اسماعيلي پس از محمد بن اسماعيل
درباره سرنوشت پيروان محمد بن اسماعيل بعد از وفات او اطلاع زيادي در دست نيست تاريخ اسماعيليان تا حدود يك قرن بعد از وفات محمد بن اسماعيل هنوز در پرده ابهام و گمانهزني قرار دارد. برخي گفتهاند فرزندان محمد بن اسماعيل پس از فوت پدر به خراسان و قندهار متواري شدند داعيان آنها در ولايات مردم را به مذهب اسماعيليه دعوت ميكردند با بيان شده است اسماعيليان پس از وفات محمد بن اسماعيل به دو گروه تقسيم شدند.
1. گروه كوچكي به امامت عبدالله بن محمد بن اسماعيل گرويدند
2. اكثريت پيروان محمد بن اسماعيل به غيبت او معتقد شدند نه مرگش از نظر اين گروه كه بعدها قرمطي خوانده شدند محمد همان قائم است كه در آينده ظهور خواهد كرد و باطن شريعت را آشكار خواهد ساخت اينان چون در امامت محمد بن اسماعيل وقف كردند واقفه هم ميگويند.
عقيده به مهدويت محمد بن اسماعيل از جمله عقايد بنيادين و ترديدناپذير كساني بود كه راه را براي استقرار حكومت فاطمي هموار ساختند. رهبران و بينانگذاران دولت فاطمي معتقد بودند رهبران اسماعيليه همگي داعيان محمد بن اسماعيلاند و منتظر ظهور مجدد او ميباشند. نقل ميكنند ابوعبدالله المهدي پس از تشكيل حكومت فاطمي (297 ه. ق) برخلاف اسلاف خود كه خويش را داعيان و حجج امام مهدي(عج) ميدانستند خود را امام خواند و ادعا كرد پدران او همه از نسل محمد بن اسماعيل و امامان مستور بودهاند. بر اين اساس عبدالله بن محمد بن اسماعيل كه از طرف پدرش نص دريافت كرد مدتي به صورت مخفي در خوزستان و سپس در سلميّه شام زندگي كرد وي قبل از وفات فرزند احمد را به امامت منصوب كرد و بعد از احمد فرزندش حسين و بعد از او فرزندش عبدالله به امامت ميرسد كه بعد اين عبدالله به عبدالله المهدي شهرت پيدا ميكند كه دشمنانش به منظور تحقير او را عبيدالله المهدي ميخوانند.
البته در اين انتسابها اختلافات فراواني هست از جمله اينكه گفتهاند اصلاً محمد بن اسماعيل اولاً در مدينه بيش از دو پسر به نامهاي اسماعيل و جعفر نداشته است و بعد از خروج از مدينه داراي فرزنداني شده است سخت مورد ترديد است اينكه وي فرزندي به نام عبدالله داشته كه فاطميون خود را از نسل او ميداند در تاريخ معتبر اشارهاي به او نشده است به علاوه بنا بر تصريح كشّي و كليني محمد بن اسماعيل پس از ورود به بغداد از دنيا رفت حال چگونه بعد صاحب فرزنداني شده است!!!
لذا افكار انتساب فاطميون به خاندان حضرت علي(ع) نه تنها توسط عباسيون بلكه توسط قرامطه كه از جمله پيشتازان نهضت اسماعيليهاند مطرح بوده است تو بزرگان شيعه فاطميون را از اعقاب عبدالله بن ميمون القداح ميدانستند. كه بعدها خود فاطميها آن را قبول كردند منتهيٰ به تأويل و توجيه آن پرداختند
خلاصه اينكه تاريخ اسماعيليه پس از وفات محمد بن اسماعيل تا ظهور عبيدالله المهدي امري است كه حقيقت آن تاكنون روشن نگشته است و مورخان به گمانهزنيها اكتفا نمودهاند.[35]
عبدالله بن ميمون القداح
در منابع ضد اسماعيلي و حتي برخي منابع اسماعيلي ضد فاطمي چنين وارد شده است كه عبيد الله المهدي مؤسس سلسله فاطمي و اولين امام دوره كشف اسماعيلي از فرزندان محمد بن اسماعيل نيست بلكه وي از اعقاب شخصي به نام عبيدالله بن ميمون القداح است.[36] به هر تقدير در مورد اين عبدالله بن ميمون و پدرش ميمون القدّاح و ارتباط وي با مذهب اسماعيلي داستانها و حكايات مختلفي در متون نقل شده است. در برخي آمده است كه تعليمات اسماعيليه داستانها و حكايات مختلفي در متون نقل شده است. در برخي آمده است كه تعليمات اسماعيليه را وي نظاممند كرد و عقايد بسياري از اديان مختلف را به آن اضافه ساخت و در بعضي منابع آمده است؛ ميمون القدّاح و فرزندش عبدالله را عقاب آنان و در واقع حجّاب و ابواب ائمه اسماعيلي بودند كه نقش مهمي در پيشرفت اين دعوت داشتهاند. و در برخي منابع اسماعيلي تا آنجا پيش رفتهاند كه عبدالله بن ميمون و فرزندان او از جمله عبيدالله المهدي را در زمره امامان مستودع برشمردهاند در مقابل افرادي هم پيدا شدهاند كه از اساس وجود عبيدالله بن ميمون القداح منكر شدهاند و گفته اصولاً وجود چنين شخصيتي در تاريخ اسماعيليه افسانه است.
از سوي ديگر اسماعيليان تلاش فراوان كردهاند كه اين كليديترين چهره تاريخ خود را به امام صادق(ع) منتسب سازند.
در هر حال اسماعيليان بين محمد بن اسماعيل و عبيدالله المهدي پسر امام مستور قائلند و نَسَب امامان خود را تا عبيدالله چنين ذكر ميكنند.
جعفر بن محمد الصادق(ع) اسماعيل محمد بن اسماعيل عبدلله بن محمد بن اسماعيل (عبدالله بن ميمون (القدّاح) احمد بن عبدالله حسين بن احمد سعيد بن حسين (عبيدالله المهدي). اما بر طبق قرائن و اين كه محمد بن اسماعيل فرزندي به نام عبدالله نداشته است. عبدالله بن محمد بن اسماعيل كسي جز عبدالله بن ميمون القدّاح نيست و احمد بن عبدالله و حسين بن احمد و عبيدالله المهدي همگي از نسل او هستند. اين ادعا قرائني فراوان دارد از جمله اينكه در كتاب غاية المواليد از عبيدالله المهدي به عنوان امام مستودع نام برده شده است كه مفهوم اين است كه وي از نسل محمد بن اسماعيل نبوده است و بنابر ضرورت و براي حفظ امام مستقر امامت را برعهده گرفته است... به هر تقدير از مجموعه بحثها و بررسيها چنين به دست ميآيد كه: بنيانگذار و مبلغ واقعي مذهب اسماعيل، عبدالله بن ميمون القداح بوده كه پدرش از نزديكان محمد بن اسماعيل بوده است و فرزندان او خود را داعي و حجّت محمد بن اسماعيل به شمار ميآورند تا زمان عبيدالله المهدي كه ادعاي تازه آورد و خود و پدرانش را امام و از نسل محمد بن اسماعيل برشمرد.
در اين باره مطالب مبهم فراوان ديگري است كه نَسَب خلفاي فاطمي را با سئوالات و ابهامهاي زيادي روبهرو ميسازد.[37]
نقش ابوالخطاب در پيدايش اسماعيليه
بيشتر مورخان ريشه فكري و تاريخي اسماعيليه را به گروه خطّابيّه يعني پيروان ابوالخطّاب محمد بن ابي زينب اسدي باز ميگردانند. ابوالخطاب از جمله اصحاب بزرگ امام صادق(ع) بوده است وي سئوالات مردم كوفه به نزد آن حضرت ميبرد و پاسخهاي امام(ع) خود به ايشان ميآورد. وقتي او منزلت جايگاهي در نزد اصحاب پيدا كرد به غلو دچار شد به گونهاي كه امام صادق(ع) را اِله و خود را پيامبر او ناميد چون امام صادق(ع) از افكار نادرست وي خبردار شد از وي و افكار و عقايدش برائت جست و او را طرد و لعن كرد و به اصحاب خود دستور داد از او دوري كنند. در اين باره عيسي بن منصور روايت ميكند كه حضرت صادق(ع) فرمود: پروردگارا اباالخطاب را لعنت كن در حال قيام و قعود و در هنگام آرميدن در بستر از وي بيمناكم.[38]
و جنان بن سدير ميگويد: وقتي ميسر از ابو خطاب در حضور امام صادق(ع) ياد كرد آن حضرت فرمود: خدا را شاهد ميگيرم كه او كافر و فاسق و مشرك است.[39]
در هر حال افكار و عقايد ابوالخطاب كه با نوعي باطنيگري و انديشه حلول و تجسم خداوند در افراد آميخته بود در بخشهايي از مردم نفوذ كرد و به عنوان يك مذهب استقرار پيدا كرد. نقل شده است وقتي ابوالخطاب و پيروانش از جانب امام صادق(ع) طرد شدند راهي جز توسل به شخصيتي ديگر از اهل بيت پيامبر كه مورد قبول شيعيان باشد نداشتند آنها بهترين فرصت را در وفات اسماعيل به دست آوردند كه هم مورد احترام پدر و هم شخصيتي بس والا نزد عموم شيعيان داشت.
عقيده قرامطه كه به شهادت نوبختي گروهي از پيروان ابوخطّاب بودند در نحوه انتقال امامت به اسماعيل به روشني نشان ميدهد كه هدف اصلي خطابيّه از ادعاي خويش، اعراض از امامت حضرت امام صادق(ع) بوده است و بس. به ادعاي آنان هنگامي كه پيامبر خدا(ص) در غدير خم علي(ع) را به امامت نصب كردند، رسالت از وي منقطع شد و به حضرت علي(ع) منتقل گرديد و اين سخن رسول خدا(ص) كه فرمود: مَنْ كنتُ مولاه فعليٌ مولاه در واقع اعلام خروج او از رسالت و نبوت و تسليم آن به علي(ع) بوده است به همين ترتيب امامت در زمان امام صادق(ع) از وي منقطع شد و به فرزندش اسماعيل منتقل شد. حتي بعضي از اسماعيليان با وجود اقرار به وفات اسماعيل در زمان حيات پدر بزرگوارشان امام صادق(ع) معتقدند كه بعد از وفات او امامت به امام صادق(ع) بازنگشت بلكه اسماعيل امر را به فرزندش محمد وصايت نمود و او را به جاي خويش نشاند و امامت را به او تفويض كرد، پس محمد بن اسماعيل بعد از وفات پدرش در حالي به امامت قيام كرد كه جدّش جعفر الصادق(ع) زنده بود همان طور كه فاخور بن يوسف در حيات جدّش يعقوب به امامت قيام نمود.[40]
ظاهر ابوالخطاب و پيروان او توانستند با اين استدلالها امام صادق(ع) را دور بزنند و بدون آن كه چيزي از احترام او بكاهند، امامت او را انكار كنند. آنان ابتداء گفتند كه اسماعيل نمرده است و امام قائم اوست و اظهارات موت او توسط پدرش تنها حيلهاي براي حفظ جان او بوده است[41] و جعفر بن محمد(ع) در واقع خود پيرو اوست همچنان پيامبر اكرم(ص) بعد از نصب علي(ع) تابع او شد.[42]
نقل ميكنند: زنده بودن اسماعيل امري نبود كه شيعيان بتوانند به آساني باور كنند و با وجود امام صادق(ع) به امامت او قائم بودنش معتقد شوند. از همين وري و از آن جهت كه ابوالخطاب توانست يكي از فرزندان اسماعيل را با خود همراه بيابد. به زودي از قولي به حيات و قائم بودن اسماعيل دست برداشت و اعلام كرد كه امامت در زمان حيات جعفر بن محمد به فرزندش اسماعيل و از او به فرزندش محمد بن اسماعيل منتقل شده است. بعدها نقش اسماعيل حتي كمتر از اين شد تا آنجا كه گروهي گفتند امامت مستقيماً از جعفر بن محمد بن اسماعيل منتقل شده است و او همان قائم است كه بعداً ظهور خواهد كرد و زمين را از عدل و داد پر خواهد ساخت. در هر حال به گفته برخي افراد ام الكتاب و كتاب مقدس سري اسماعيليه آسياي مركزي) ابوالخطّاب را مؤسس فرقه اسماعيليه محسوب كرده است او را هم سنگ سلمان فارسي دانسته است.[43]
انتشار دعوت اسماعيليه
اغلب مورخان بر اين عقيدهاند كه بعد از ان كه محمد بن اسماعيل به جهت استقبال مردم از امامت حضرت موسي بن جعفر(ع) از مدينه خارج شد و نهانزيستي را برگزيد. در نهايت مركز دعوت اسماعيليه در سَلَميه از اطراف شهر حمص سوريه مستقر شد. اما اين كه چرا اين مكان و چه كساني دعوت را برعهده داشتند و پشتوانه مالي آنانان از چه راهي محقق ميشد در پرده ابهام است ولي نقل شده است كه رياست و هدايت امر دعوت در دست عبدالله بن ميمون القدّاح و فرزندان او قرار داشت آنها به عنوان داعيان و حجتهاي محمد بن اسماعيل فعاليت ميكردند و هم آنان بودند كه تعليمات اسماعيليه را نظاممند كردند و عقايد بسياري از اديان ديگر به آن افزودند و به تعليم داعيان و اعزام آنها به مناطق مختلف اقدام كردند.
باز نقل ميكنند كه انتخاب منطقه حمص در سوريه به عنوان مركز دعوت اسماعيليه به آن جهت بود كه اوّلاً اين منطقه از مركز حكومت عباس دورتر بود و ثانياً عبدالله ميمون در خوزستان و بصره توفيق چنداني به دست نياورد لذا به سلميه رفت و در آن شهر با خريدن املاكي و ريختن طرح دوستي با بعضي از اهالي و مقامات محلي جايگاه پيدا كرد.
در اين باره احمد بن ابراهيم نيشابوري يكي از رجال فاطمي ميگويد: پس از ناپديد شدن محمد بن اسماعيل داعيان اسماعيل متحير شدند هفت نفر از وجوه آنان در عسكر مكرم گرد هم آمدند و گفتند بدون امام نماز و روزه و ... ما صحيح نيست و نميدانيم زكات را به چه كسي بپردازيم لذا درصدد چارهجويي برآمدند. پس اولياء و محبين مالي فراهم آوردند و به آن هفت نفر مأموريت دادند تا در بلاد به دنبال امام بگردند و او را بيابند و از او كسب تكليف كنند سپس آنها در بلاد گوناگون چون: خراسان، عراق، يمن، و حران و حلب به جستوجو پرداختند منتهي در لباس مردمان ناشناخته مثلاً به عنوان تاجر و ... تا اين كه پس از يك سال امام را در حمص سوريه يافتند. در نهايت با امام به سلميه ميروند و براي امام خانهاي ميخرند و در آنجا ساكن ميشوند سپس به تدريج پيروان به صورت ناشناس وارد آنجا ميشوند و در آنجا املاكي ميخرند و آنجا را مركز خود قرار ميدهند... امامان اسماعيلي در آنجا يكي پس از ديگري به انجام وظيفه ميپردازند پدر عبيدالله مهدي هم در آنجا به امامت ميرسد. نقل ميكنن فردي به نام محمد بن الحسين بن جهار بختار دندان (زيدان) كه داراي ثروت فراوان بود در نواحي كرج و اصفهان زندگي ميكرد عبدالله بن ميمون القداح با او طرح دوستي ميريزد او به عبدالله كمكهاي مالي فراواني ميكند وي بنابر نقلي دو ميليون دينار به او كمك ميكند كه اين پول را عبدالله بين داعيان نواحي اهواز و بصره و كوفه و طالقان و خراسان و سلميه و حمص تقسيم ميكند.
و به اين ترتيب دعوت اسماعيليان رونق پيدا ميكند به گونهاي كه در كمتر از يك قرن گروه زيادي از مردم در يمن، شام، بحرين، عراق، خراسان، ري، شمال آفريقا و... به فرقه اسماعيليه گرايش پيدا ميكنند و در بسياري از اين مناطق به تشكيل حكومت ميپردازند. البته در اين موفقيت امور ديگري نظير نارضايتي مردم از حكومت عباسي و تدوين مناسب و روزآمد آموزههاي اسماعيليه توسط عبدالله بن ميمون و دعوت به اهل بيت پيامبر(ص) از جمله اموري بودند كه بسيار مؤثر واقع شدند به اين ترتيب مردم فراواني به آيين اسماعيلي گرايش پيدا ميكنند.
نشر اسماعيليه در ايران
انتشار فرقه اسماعيليه در ايران از ايام فعاليتها داعي معروف اسماعيليه عبدالله بن ميمون القدّاح شروع شد. وي يكي از دعات خود به نام خلف را به ري و قم و كاشان و طبرستان فرستاد و او فرقهاي از اسماعيليه به نام خلفيّه را ايجاد كرد بر اثر دعوت او دعات وي گروهي از بزرگان به مذهب اسماعيلي درآمدند و از آن جمله ابوحاتم رازي (متوفي به سال 322ه) بود كه دعوت خليفه را در عراق گسترش داد. وي از مهمترين دعات اسماعيليه در ايران است كه مخصوصاً در ديلم و طبرستان و اصفهان و ري مشغول فعاليت بود و اسفار بن شيرويه و سردار او مرداويج بن زياد ديلمي و تني چند از بزرگان سياسي و نظامي اين حدود را به مذهب اسماعيلي درآورد و يوسف بن ابي الساج عامل ري را چنان فريفته خليفه فاطمي كرد كه تصميم داشت خلع طاعت عباسي و قبول طاعت فاطمي كند مرداويج زيار هم براي عبيدالله مهدي هدايا و اموال بسيار فرستاد و رغبت خود را به دخول در اطاعت او اظهار كرد.
يكي ديگر از دعات بسيار مشهور اسماعيليه در ايران محمد بن احمد النسفي (متوفي به سال 331ه .ق) است كه مردي عالم و اديب و مشهور به حريت فكر بود و توانست در جلب نصرين احمد ساماني موفقيت بسيار يابد و چون نصر قبلاً حسين بن علي مرورودي را حبس كرده و در حبس او مرده بود محمد بن احمد النسفي او را وادار به پرداخت ديه كرد.
ديگر از مبلّغين بزرگ اسماعيليه در ايران ابو معين ناصرخسرو قبادياني (متوفي 481ه .ق) است كه فعاليتهاي او در آغاز عهد سلجوقي صورت گرفته است. ناصرخسرو و همينطور صباح از جمله دعايي هستند كه به درجه و مرتبه حجّت دست يافتند (آخرين مرتبه معتقدين به اسماعيليه)
منبع و مأخذ
تاريخ ادبيان ايران، ج1، صص 216 و 217.
اسماعيليه در دعوت خود مراحل خاصّي را رعايت ميكردند دعات آنها بر حسب درجات معين ميشدند آخرين مرتبه معتقدين به اين مذهب مرتبه حجّت بود كه از بين دعات عدهاي محدود توانستند به مرتبه دست يابند. از ميان داعيان ايراني اسماعيليه حسن صباح و ناصرخسرو به اين مرتبه دست يافتند. اسماعيليه در مراحل عالي دعوت خود فلسفه و دين را مكمّل يكديگر ميشمردند و حتي فلاسفه بزرگ را همرديف انبياء قرار ميدادند. چنانكه ميگفتند پيامبران سياست عامه را تنسيق ميكنند و فلاسفه حكمت خاصّه را. به همين سبب بود كه اسماعيليه در دعوت خود از آغاز كار ذهن پيروان خويش را با اجزاء حكمت يوناني آشنا ميكردند و از اين بابت در تمدن اسلامي حائز رتبه مهمي هستند.
دعات اسماعيليه براي هر امام دوازده حجّت تعيين ميكردند كه در دوازده منطقه به نشر دعوت مشغول بودند و در دعوت خود به عدد هفت و عدد دوازده اهميت ميدادند.
براي همه دعات اسماعيلي رئيسي به نام داعي الدعات در دستگاه خليفه فاطمي وجود داشت كه در ايام معيني از هفته مجالس دعوت براي مردان و زنان تشكيل ميداد و اين مجالس دعوت نمونهيي بود براي تمام مجالس دعوت و يا مجالس بحث و مناظره كه اسماعيليه در نواحي مختلف ممالك اسلامي داشتند.
فرقه اسماعيليه از آن جهت كه به بحث و استدلال و فلسفه و علوم عقلي توجه داشتند در عالم اسلامي اهميت بسيار دارند. وجود ايشان در حفظ علوم عقلي تأثير فراواني داشته است. بر اثر تشكيل مجالس بحث و مناظره كه ميان اسماعيليان امري رايج بود افكار پيروان اين مذهب با علوم عقلي آشنايي مييافت. يكي از كساني كه در آغاز عمر بر اثر حضور در اين جلسات راجع به علوم عقلي علاقهمند شد ابوعلي سيناست. پدرش مذهب اسماعيلي داشت. لذا به فلسفه سخت معتقد بود لذا بوعلي سينا را وادار به آموختن فلسفه و علوم عقلي كرد.
اسماعيليه معتقد بودند كه ظواهر دين را بواطني هست كه تنها امام بر آنها واقف است و بايد از او و يا از كساني كه از وي تعليم گرفتهاند آموخت و همين امر خود موجب آن بود كه اين قوم از قشر دين به حقيقت و لُبّ آن متوجه شوند و چون اين بواطن احكام را از طريق تأويلهاي عقلي و فلسفي پيدا ميكردند طبعاً با تفكر و استدلال خود ميگرفتند و از آنجا كه استفاده از اصول فلسفه يونان را در دعوت خود جايز ميشمردند طبعاً به تحصيل علوم فلسفي رغبت نشان داده و از حكما و علما عقلي حمايت ميكردند. اسماعيليه توجه زيادي به ادب فارسي داشتند. آنان به تأليف كتابها و رسالههاي زيادي به زبان فارسي دست زدهاند. چرا كه اساس پيشرفت اين فرقه به خاطر تبليغ و دعوت بود ناگزير مقاصد خود را با زبان مردم در مناطق مختلف نشر ميدادند لذا به نگارش كتاب و رساله و سرودن اشعار اهتمام و توجه فراواني داشتند.
منبع و مأخذ
تاريخ ادبيات ايران، ج1، صص 248 ـ 250.
قرامطه
وقتي اولين داعيان اسماعيليه در اهواز استقرار يافتند و دعوت به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر صادق(ع) و اولاد وي كردند. يكي از مبلغان خود را كه عبارت بود از حسين اهوازي به منطقه كوفه فرستاد وي در آنجا با مردي به نام حمدان الاشعث معروف به قرمط ملاقات كرد. حمدان دعوت باطنيه را قبول كرد و در اين راه به حسين اهوازي بسيار كمك كرد و نقل شده است به اندازهاي از خود جديّت و كوشش نشان داد كه حسين اهوازي موضوع مسئوليت دعوت به اسماعيليه را در عراق به وي سپرد و او «كلواذا» يكي از توابع بغداد را مركز دعوت خود قرار داد و دعوت او چنان به سرعت انتشار پيدا كرد كه در سال 276ه .ق توانست با خريد اسلحه و تجهيزات و امكانات يك دسته جنگجو تشكيل دهد كه اين دسته جنگجو شروع به قتل عام مخالفان كردند و وحشت و هراس بسياري را در دل مسلمانان عراق انداختند. بسياري از مردم به جهت ترس از جان خود و خانوادههايشان به دعوت ايشان پاسخ مثبت دادند. قرامطه عراق در سال 277 قعله محكمي را در سواد كوه به نام دارالهجرة بنا كردند. حمدان از اين به بعد بود كه مقرراتي را وضع كرد و براي خود تشكيلاتي به راه انداخت و نيروهاي نظامي و اسلحه فراوان فراهم آورد. يكي از داعيان حمدان دامادش عبدان الكاتب بود او يكي از افراد وفادار و چيرهدست وي بود كه به «الامام من آل رسولالله» مردم را دعوت ميكرد و او توانست دو تن از بزرگترين ناشران دعوت قرامطه را كه عباتند از: ابوسعيد جَنّابي و زكروية بن مهرويه و هردو ايراني بودند به مذهب خود درآورد. از حدود سال 280ه .ق بود كه ميان حمدان و عبدالله الكاتب با مركز دعوت اسماعيلي در اهواز اختلاف افتاد و از اين جا بود كه مذهب جديدي به نام قرمطي كه از جمله فرقههاي اسماعيلي محسوب ميشود به وجود آمد. زكرويه پسر مهرويه و پسرانش يحيي و حسين در شمال عراق و سرزمين شام شروع به نشر عقايد قرامطه كردند و مدتي هم شهر دمشق را محاصره كرده و به غارت كاروانها و قافلهها پرداختند و فتنه آنها تا سال 294ه .ق ادامه داشت.
ابوسعيد جَنّابي از اهالي جَنّا به فارس بود كه دعوت خود را در بحرين و يمامه و فارس انجام داد و سپاهيان خليفه را در هم كوبيد و رعب و هراس در دل مردم انداخت تا اينكه در نهايت به سال 301ه .ق به دست يكي از غلامان خود به قتل رسيد و بعد از او پسرش ابوطاهر با اشاعه دعوت قرامطه و قتل و غارت بلاد عرب و عراق و قتل و غارت كاروانها به حيات خود ادامه ميداد و نقل ميكنند اعقاب او تا سال 367ه .ق حكومت داشتند.
وجه تسميه قرمطيها و سرانجام عقايدشان
در اين باره كه چرا فرقه قرمطيه را كه يكي از فِرقههاي اسماعيليه است قرمطي ناميدهاند نظراتي چند بيان شده است از جمله اينكه اين فرقه منتسب به حمدان الاشعث ملقب به قرمط است در معني كمله قرمطه هم اختلافنظر است. برخي گفتهاند: قرمطة در لغت يعني ريز بودن خط و نزديكي كلمات و خطوط به يكديگر ميگويند چون حمدان الاشعث كوتاه بود و پاهاي خود را هنگام حركت نزديك يكديگر مينهاد به اين لقب خوانده شد.
و باز ميگويند: لفظ قرمط از باب انتساب به قرامطه است به محمدالورّاق كه خط مقرمط با خوب مينوشت و دعوت فرقه اسماعيليه به دست او در ميان قرامطه به كمال رسيد. باز گفتهاند: كلمه قرمطي در لغت نبطي «كرمتيه» به معني سرخچشم است و...
منبع و مأخذ
تاريخ ادبيات ايران، ج1، صص 250 ـ 255.
فاطميان
فاطميان دستهاي از اسماعيليه هستند كه امامت را در فرزندان محمد بن اسماعيل جاري ميدانند. آنان امامان را به دو قسم مستور و ظاهر تقسيم ميكنند. پس از امامان هفتگانه ديني شش امام اول اماميه و محمد بن اسماعيل، نبوت به امامان مستور ميرسد. اين امامان به طور مخفيانه مردم را به آيين اسماعيلي دعوت ميكردند البته اطلاعات مناسبي از آنها در دست نيست و آخرين امام اين دوره عبدلله يا عبيدالله ملقب به المهدي بالله (متوفي 322 ه .ق) است او پس از اينكه در سال 286 ه. ق به امامت اسماعيلي فرارسيد. المهدي حكومت فاطميان را در سال 297 ه. ق در مغرب تأسيس كرد، حكومت فاطمي در سال 356 ه. ق با تصرف مصر و شام بخش بزرگي از جهان اسلام را به تصرف درآورد ـ تا 567 ه. ق حكومت مقتدري داشتند. پس از اينكه امام ظاهر، مستنصر بالله، در سال 487 ه. ق از دنيا رفت، وزير مقتدر او افضل به قصد حفظ موقعيت خويش، نزار فرزند ارشد مستنصر و وليعهد او را از خلافت محروم كرد و جوانترين برادر او مستعلي را جايگزين وي ساخت. اين كار باعث تفرقه در ميان اسماعيليه و انشعاب آنها به دو گروه نزاريه و مستعليه شد. اكثر اسماعيليه مصر و همه جامعت اسماعيليه يمن و گجرات و بسياري از اسماعيليان شام امامت مستعلي را پذيرفتند، ولي گروه بزرگي از اسماعيليان شام و تمامي اسماعيليان عراق و ايران و احتمالاً بدخشان و ماوراء النهر نزار را جانشين به حق پدرش دانستند. سرگذشت فرقه مستعليه چنين است كه پس از مرگ جانشيني مستعلي الآمر باحكام الله، در سال 524 ه .ق اين فرقه به دو شاخه حافظيه و طيبه انشعاب يافتند الآمر چند ماه پيش از مرگاش صاحب فرزندي به نام طيب شده بود كه تنها پسر او بوده اما پس از مرگ الآمر، عموزاده او ملقب به الحافظ لدين الله به قدرت رسيد. كساني كه خلافت او را قبول كردند، حافظيه نام گرفتند و گروهي كه به امامت طيب باور داشتند به طيبه معروف شدند گروه اخير در يمن و سپس هند دعوت خود را آشكار كردند و هند بُهره نام گرفتند. طيبه نيز به دو شاخه و او و ديه و سليمانيه منشعب شدند. اكثر طيبه هند داودي هستند. در حالي كه بيشتر طيبه يمن سليماني ميباشند حافظيه پس از انقراض حكومت فاطميان توسط صلاح الدين ايوبي در سال 567 ه. ق و مرگ العاضه ليدن الله، آخرين حاكم فاطمي توسط ايوبيان قلع و قمع شدند.
سرگذشت نزاريه با حكومت الموت به رهبري حسن صباح (5182 ه. ق) پيوند خورده است. حسن صباح در زمان خلافت مستنصر از او اجازه گرفت كه به ايران رفته و دعوت آنان را آشكار سازد. گفته شده است كه او چون از ياران و طرفداران نزار وليعهد مستنصر بود و وزير مستنصر درصدد محروم كردن نزار از حكومت بود حسن را از مصر طرد كرد. به هر حال حسن صباح در سال 487 ه. ق بر قلعههاي الموت دست يافت و حكومت اسماعيليه نزاريه را در ايران مستقر كرد. در اين زمان دو حكومت اسماعيليه وجود داشت، يكي حكومت مستعليه در مصر و شمال آفريقا و ديگري حكومت نزاريه در ايران كه هريك مستقل از ديگري فعاليت ميكرد. دعوت جديد اسماعيلي در ايران، دعوت جديد و دعوت فاطميان مصر دعوت قديم ناميده ميشد. جانشينان حسن صباح تا زمان حمله هلاكو به الموت در سال 654 ه. ق به حكومت ادامه دادند. پس از اين واقعه نزاريه در مناطق مختلف ايران و افغانستان و هند و پاكستان پراكنده شدند و دوره ديگري از امامان مستور در اين فرقه آغاز شد. پس از مرگ شمس الدين محمد بيست و هشتمين امام نزاري در حدود 710 ه. ق اولين انشعاب بر سر جانشيني پدر اختلاف كردند و هريك پيرواني از نزاريه به خود كردند و در نتيجه نزاريه به دو شاخه مؤمنيه و فاسميّه تقسيم شدند.
چهلمين و آخرين امام نزاريان مؤمنيه امير محمدباقر بود كه در سال 1210 ه. ق براي آخرين بار با پيروان خود در شام تماس گرفت و ديگر از او خبري نشد. هم اكنون نزاريان مؤمنيه تنها در سوريه يافت ميشوند و به جعفريه شهرت دارند و در انتظار ظهور امام مستور خود از اعقاب امير محمدباقر هستند و در احكام شرعي پيرو مذهب شافعياند. اما سلسله امامان قاسميّه به فعاليت مذهبي خود ادامه ميدادند تا اينكه در عهد افشاريه و زنديه وارد فعاليتهاي سياسي نيز شدند. در عهد قاجار امام حسنعلي شاه از سوي فتحعلي شاه قاجار به لقب آقاخان ملقب شد. اين لقب به شكل موروثي مورد استفاده جانشينان وي نيز قرار گرفت. حسنعلي شاه پس از مدتي با حكومت قاجار درگير شد اما پس از شكست به افغانستان پناهنده شد و به دين ترتيب دوران امامت نزاريه قاسميه در ايران پايان يافت.
پس از اين روابط نزديك ميان آقاخان اول با دستگاه امپراتوري بريتانيا در هندوستان برقرار شد كه به استقرار موقعيت مذهبي آنان در شبه قاره هند انجاميد. ظاهراً تنها فرقه اسماعيل كه استمرار امامت تا حاضر معتقدند و هم اينك نيز داراي امام حاضر به نام كريم شاه حسيني ملقب به آقاخان رابع هستند، همين گروه قاسميهاند كه به «آقاخانيه» شهرت دارند. اكنون اين فرقه چند ميليوني در مناطق مختلفي از جهان به خصوص در شبه قاره هند حضور دارند.
از جمله فرقههايي كه ميتوان به يك اعتبار آنها را جز فاطميان محسوب كرد فرقه (روزي است اين فرقه معتقدند كه ششمين امام فاطمي الحاكم بامرالله (متوفي 411 ه. ق) نموده است و تنها غايب شده و روزي بازخواهد گشت. اما از آنجا كه اين فرقه درباره الحاكم غلوّ كرده و او را به مرتبه خدايي رسانيدهاند جزء فرقههاي غُلات به حساب ميآيند.[44]
فرق معاصر اسماعيليه
اسماعيليه در عصر حاضر داراي دو فرقه است
الف) اسماعيليه نزاري: اين گروه را نو اسماعيليان ميگويند كه به حسن صباح نسبت ميبرند گروهي از آنان اكنون در سوريه (در ناحيه مصيصه) و گروهي در عمان و گروهي در برخي نقاط ايران (ناحيه كوهستاني محلات) و گروهي در افغانستان زندگي ميكنند. تقريباً همه ساكنان بدخشان (در شمال افغانستان كنوني و همه نواحي شرقي تاجيكستان و اهلي پاير كه امروزه تحت عنوان بدخشان شناخته ميشود) نزاري ميباشند.
پطرو شفسكي مينويسد: كانون اصلي نزاريان به هندوستان منتقل شد و مهاجرت ايشان به آن سرزمين از قرن سيزدهم ميلادي آغاز گشت و به ويژه از قرن شانزده تا نوزده ميلادي شدت يافت رئيس ايشان كه مقام خود را به ارث صاحب ميشود ولقب آقاخان دارد در نزديكي بمبئي زندگي ميكند. آقاخان اول در سال 1838 ميلادي از ايران (ناحيه محلات) به هندوستان مهاجرت كرد دودمان آقاخانها از اعقاب كيا بزرگ اميد به حساب ميآيند. نزاريان آقا خيان كنوني (كريم) را از سال 1957 ميلادي چهل و هشتمين امام بعد از حضرت علي(ع) ميدانند. كريم آقاخان در آفريقا تبليغات پردامنه دارد در هندوستان بيش از 250 هزار نزاري زندگي ميكنند. اين گروه جمعيتي بيش از يك ميليون نفر دارد كه در ايران و آسياي وسْطيٰ و آفريقا پراكندهاند و امام ايشان كريم آقاخان است.[45]
ب) اسماعيليان معتدلي كه به متعلوي بستگي دارند و هم اكنون در يمن و هندوستان زندگي ميكنند در هندوستان (در گجرات) بيش از 150 هزار نفر مستعليه اقامت دارند ايشان را در آنجا بهارا يا بهره يعني بازرگانان مينامند و سلطان فعلي آنها مولانا سيف الدين است.[46] گروهي از اين فرقه در جزيرةالعرب، سواحل خليج فارس و در حماه و لاذقيه سوريه به سر ميبرند.
هر دو شاخه اسماعيليه امروزي برخلاف نياكانشان مبدّل به فرقههاي مسالمت جويي شده اد و هيچ وجه مشتركي با نهضتهاي ضد استعماري ندارند و محمد شاه آقاخان چهل هفتمين امام نزاري در انگلستان تحصيل كرده بود، وي خدمات فراواني به حكومت انگليسي در هندوستان كرد و از طرف دولت انگلستان به لقب «سر» ملقّب گشت.[47]
ادوارد براون ميان اين دو فرقه فرقي قائل نيست. معتقد است كه هريك از اين دو فرقه پيرو يكي از فرزندان المستنصر آخرين خلفاي فاطمي مصر است و بهرهها پيرو مستعلي و آقاخانيها كه به نزاريه شناخته ميشوند پيرو نزار فرزند بزرگ مستنصر ميباشند.[48]
فرقه ديگر اسماعيليه در عصر حاضر دروزيها هستند كه فرقهاي از مستعليها به حاسب ميآيند و عقيده دارند كه روح آدم به علي بن ابيطالب(ع) و از علي(ع) به نياكان الحاكم بامر الله خليفه فاطمي انتقال يافته است... .[49] مؤسس اين فرقه حمزة بن علي زوزني بود كه الحاكم بامرالله خليفه فاطمي را تجسمي از روح خداوند ميدانست وي در لبنان و سوريه سكونت داشت اين گروه را در آن نواحي موحدون ميخوانند.[50]
اسماعيليان در ايران
بر طبق اسناد تاريخي آغازگر حركت اسماعيليه نزاري در ايران حسن صباح[51] بوده است
عصر حسن صباح همزمان با فعاليتهاي گسترده داعيان فاطمي در ايران بود. حسن صباح با جند نفر از داعيان اسماعيلي به نام هاي: امير، ضرّاب، ابونجم سراج و مؤمن كه از طرف عبدالملك عطّاش (حجت اسماعيليه در اصفهان) نيابت داشت، ارتباط برقرار كرد و پس از مباحثات و مناظراتي درباره امامت به آيين اسماعيلي درآمد.
در سال 464 ه. ق عبدالملك عطاش از اصفهان به ري آمد و نيابت دعوت را به حسن صباح داد و ظاهراً پس از پنج سال گذراندن مقدمات و تعليمات خاص در سال 469 ه. ق به او فرمان داد تا براي ديدار با مستنصر خليفه فاطمي به مصر سفر كند.
حسن صباح سفر خود را از ري آغاز كرد و در روز چهارشنبه هجدهم صفر سال 481 ه. ق وارد مصر شد و به نمايندگي از طرف خليفه جماعتي از داعيان از جمله داعي الدعاة ابوداوود و نيز شريف طاهر قزويني به استقبال او آمدند. گرچه حسن صباح به مدت يك سال و نيم در مصر توقف داشت و مستنصر خليفه فاطمي نيز از احوال او آگاه بود و بارها از وي ستايش كرده بود اما حسن نتوانست به خدمت او برسد. در اين زمان بر سر موضوع ولايت عهدي خليفه ميان دو پسرش نزار و مستعلي اختلاف افتاد و طرفداري حسن صباح از نزار موجب خشم امير الجيوش بدر شد و در نتيجه او را پس از زنداني كردن در قلعه دمياط از مصر اخراج كردند.
حسن صباح پس از اخراج از مصر از راه شام و حلب به بغداد و خوزستان به اصفهان آمد (حدود سالهاي 472 يا 473 ه. ق) وي با تبليغات گستردهاي كه به كمك داعيان در شهرهاي مختلف ايران انجام داد، موفق شد شمار زيادي از مردم را با «دعوت جديده» آشنا سازد. جويني ميگويد: از عايت زهد، بسيار مردم صيد او شده بودند و دعوت او قبول كرده اين امر سبب ميشود كه خواجه نظام الملك وزير ملكشاه سلجوقي فرمان دهد كه حسن را دستگير كنند ولي حسن صباح توانست از راه قزوين فرار كرده و وارد قلعه الموت شود سپس با راندن مهدي علوي نماينده ملكشاه به قلعه الموت حاكميت پيدا كرد علاوه بر قلعه الموت قلعههاي ديگري را در اطراف بود به تصرف در آوردند ... به گزارش خواجه رشيد الدين تنها شمار قلعههايي كه اسماعيليان در نواحي رودبار و قهستان و قومس در اختيار حسن صباح قرار گرفت به صد عدد ميرسيد. مهمترين قلعههاي آنها عبارت بودند: قلعههاي طبس، تون، توشيز، زوزن و خور و لمسر، گردكوه، ميمون دژ، ديوه، استو ناوندرشم كوه و.... شاهدژ، خان لنجان و سمنكوه، ناطر، طنبوري و...
تمام تلاشها براي تسخير اين قلعه عليرغم وارد ساختن ضربات و خسارات سنگيني بينتيجه ميماند تا اينكه حسن صباح پس از يك بيماري در شب چهارشنبه 6 ربيع الثاني سال 518 ه. ق درگذشت وي پيش از مرگ خود كيا بزرگ اميد را از قلعه لمبسر فراخواند و رهبري اسماعيليه را به او واگذار كرد. از سال 518 تا 557 ه. ق كيا بزرگ اميد و پس از وي فرزندش محمد (558 ـ 560 ه. ق) رهبري نزاريان را برعهده داشتند و سياست حسن صباح را ادامه ميدادند وقتي حكومت را حسن بن محمد (560 ـ 561 ه. ق) به دست گرفت برخلاف رهبران قبلي خود را نه داعي كه امام اسماعيليه و از فرزندان نزار بن مستنصر معرفي كرد همان كه حسن صباح وعده ظهور او را داده بود. وي بر اساس نظريه «برپايي قيامت» قائل به اباحيگري مطلق شد به كلي شريعت را كنار گذاشت ... اين انحراف جديد سبب شد كه حجم و شدت تبليغات برضد آنان افزون شود پس از اين تاريخ بود كه اسماعيليان را ملاحده ناميدند ... عدهاي از پيروان شان هم روي برگرداند و به جاهاي ديگر مهاجرت كردند ...
طولي نكشيد حسن به محمد به قتل رسيد سپس پسر او محمد (562 ـ 607 ه. ق) به حكومت رسيد وي نيز راه و روش پدر را دنبال كرد و به مدت 46 سال رهبري نزاريان را برعهده داشت تا در سال 697 ه. ق درگذشت. حكومت محمد و حسن شكاف عميقي در مذهب نزاريان و پيروان آنان به وجود آورد كه در حقيقت زمينه انحطاط و سقوط اسماعيليان را فراهم كرد وقتي جلال الدين محمد به حكومت رسيد (607 ه. ق) پيروان «دعوت جديد» را به دليل كنار گذاشتن شريعت توبيخ كرد و براي جبران گذشته به احياي مساجد و احكام شريعت و ... پرداخت .... جلال الدين به حسن نو مسلمان ملقب شد... در اين دوره اسماعيليان با خليفه عباسي همپيمان شدند... اواخر حكومت جلال الدين حسن با حمله مغول همزمان گرديد وي به چنگيز پيام فرستاد و اطاعت و فرمانبرداري خود را از او اعلام كرد.
جلال الدين در 15 رمضان سال 618 ه. ق درگذشت و پس از او علاء الدين محمد بن حسن در نُه سالگي رهبري نزاريان را تا سال 653 ه. ق به دست گرفت.
علاء الدين از سنت پدر دست برداشت به سيره و روش رهبران قبلي ادامه داد ...
دولت نزاري تنها با يك نفر ديگر يعني ركن الدين خود شاه به حيات خود ادامه داد. درست در زماني كه مسلمانان مشغول درگيري با خود بودند، سپاه مغول حمله خود را به سرزمينههاي اسلامي آغاز كرد و ركن الدين تسليم هلاكوخان شد و به فرمان هلاكوخان قلعههاي اسماعيليه در مدت كمتر از يك ماه همه ويران شد و بدين سان دولت اسماعيليان نزاري در ايران تقريباً هم زمان با خلافت عباسي منقرض شد.[52]
اسماعيليان در آفريقا و مصر
خلفاي فاطمي مصر، از پيروان فرقه اسماعيليه مباركيه بودند كه تا اواخر قرن سوم هجري دعوت خود را به صورت پنهاني دنبال ميكردند و خليفه فاطمي نيز در خفا به سر ميبرد تا اينكه عبيدالله المهدي در ذي الحجه سال 290 ه. قدر سجلماسه دعوت خود را ظاهر كرد و سپس در شمال افريقا، حكومت مستقلي راتشكيل داد. اولين داعيان در مغرب، عبدالله بن علي بن احمد حلواني و ابوسفيان حسن بن قاسم بودهاند پس از آن دو حسن بن احمد بن محمد بن زكريا از طرف ابن حوشب داعي بزرگ اسماعيليان در يمن مأمور فعاليت در مغرب شد. ابوعبدالله با كمك خارجيان قبيله كتامه در سال 280 يا 288 ه. ق وارد سرزمين كتابمه شد و توانست با همراه كردن بربرها، دولت اغالبه را كه دولت دست نشانده عباسيان در مغرب بود از بين ببرد. آنگاه عبيدالله مهدي را به مغرب دعوت كرد وي نيز به همراه پسرش ابوالقاسم وارد سجلماسه شد ولي توسط حاكم شهر زنداني شد در سال 296 ه. ق ابوعبدالله شيعي به سجلماسه حمله كرد و پس از تصرف آن حكومت بنيمدرار عبيدالله پسرش را نجات داد به مغرب آورد و حكومت فاطميان در شمال آفريقا شكل گرفت فاطميان تا سال 358 ه. ق توانستند به مصر سيطره پيدا كنند اما وقتي بعدها سلسله اخشيديان ضعيف شدند جوهر سيسيلي سردار فاطميان در سال 358 ه. ق مصر را فتح كرد و شهر قاهره را در آنجا بنا كرد. در سال 359 ه. ق دمشق نيز به تصرف فاطميان درآمد. با آمدن المعزّ لدين الله به قاهره در روز سه شنبه هفتم رمضان سال 362 ه. ق دولت فاطميان در مصر شكل گرفت. در سال 362 ه. ق اسكندريه نيز به تصرف فاطميان درآمد. در زمان خلافت ابومنصور نزار، عزيز بالله مراسم عزاداري روز عاشورا براي نخستين بار در مصر برپا شد و تا پايان خلافت فاطميان ادامه يافت. پس از دو پسرش حاكم بامر الله به خلافت رسيد كه در شب 17 شوال سال 411 ه. ق به طور مرموزي كشته شد.
اوج اقتدار فاطميان بين سالهاي 427 تا 450 ه. ق در زمان خلافت المستنصر بود ولي خلافت فاطميان پس از انشعاب بزرگي كه پس از مستنصر در ميان اسماعيليان به وجود آمد و به دو فرقه بزرك مستعلويه و نزاريه تقسيم شدند به انقراض رفت تا اينكه پس از فراز نشيبهاي كه ميان وزراي آنان به وقوع پيوست، دولت فاطميان مصر پس از 282 سال خلافت با سرنگوني آخرين خليفه فاطمي عاضد لدين الله به دست سردار بزرگ جنگهاي صليبي صلاح الدين ايوبي در سال 565 ه. ق منقرض شد.[53]
كلام اسماعيلي
اساس عقيده اسماعيليه باطنيگري است. توضيح آنكه آنها معتقدند ظاهر شريعت و آيات قرآن را باطني است كه از طريق تأويل به دست ميآيد و كسي از اين تأويل آگاه نيست به جز امامان يا كساني كه توسط امامان تعليم يافتهاند. تفاوت اصلي فرقههاي مختلف اسماعيلي در تفاوت تأكيد و اهتمامي است كه بر ظاهر و باطن هريك مينهند. لازم به تذكر است كه مفهوم باطن در اين بحث غير از مفهوم باطني است كه در برخي روايات براي آيات قرآن ذكر شده است. چون در برخي روايات آيات داراي بطن و هر بطني داراي بطني ديگر تا هفتاد بطن دانسته شده است. در ضمن تأويل باطن نيز نزد اسماعيليان از قانون و نظام واحدي پيروي نميكند و هركس باري خود قائل به تأويل خاص و باطني مختلف است لذا در هر مورد تفاوتهاي زيادي در كتب اسماعيلي به چشم ميخورد.
آنها معتقد كه ظاهر هر آيه قرآن يا هر عقيده ديني يا هر عمل شرعي يك واقعيتي باطني دارد كه به آن حقيقت ميگويند. ظاهر دين با ظهور هر پيامبر ناطق دستخوش تغيير و نسخ ميگردد در صورتي كه باطن دين كه شامل حقايق است، تغييرناپذير باقي ميماند از قبل از ظهور قائم كسي را به اين حقايق كه دنيايي باطني را ميسازند دسترسي نيست الّا گروهي از خواص كه در واقع كسانياند كه با پذيرش ميثاق به عضويت فرقه مشرف ميشوند. سايير مردم عواماند كه جز با دنياي ظاهر با چيز ديگري آشنايي ندارند مشرف كردن اشخاص به فرقه كه به آن ابلاغ ميگويند، امري تدريجي است كه با پرداخت وجوه شرعي به امام همراه است. اسماعيليان از آغاز معتقد بودند كه شريعت را پيامبران ابلاغ ميكنند اما تأويل آن به دست اوصياء (ائمه) صورت ميپذيرد. حقايق باطني شريعت تنها بر امام معصوم و كساني كه از طرف او در سلسله مراتب دعوت قرار ميگيرند معلوم است و جز از طريق تشرّف به فرقه اسماعيليه و قبول ميثاق تقيه بر كسي آشكار نخواهد شد. تقيّه در مذهب اسماعيلي علاوه بر معناي رايج آن (مخفي كردن عقيده به هنگام مواجهه با خطر) معناي خاصي نيز داشته كه همانا فاش نكردن حقايق باطن بر غير اهلش است.
حقايق باطني از جانب امام و از طريق تأويل به دست ميآيد. تأويل خصوصاً نزد اسماعيليان اوليه بيشتر از طريق علم حساب، جمل، خواص اعداد و حروف به دست ميآمده است. اين طريقه از قديم نزد فرقههاي باطنيگرايي يهودي معمول بوده و به علم قابالاه شهرت داشته است. علاوه بر اين تأويل به اسماعيليان اين اجازه را ميداد كه بتوانند افكار و مفاهيم فلسفه يونان را به راحتي وارد عقايد اسماعيليه كنند و در پرتو آن آيات قرآن را نيز تفسير نمايند و نيز به كمك آن يك نظام فكري هماهنگ و قالبريزي شده را پيريزي كنند و نه در چارچون الفاظ و آيات وحي محصور بوده و نه خود را كاملاً از آن منفصل كرده بود. به گفته حتّي كلام اسماعيلي موفق شد يكي از پيچيدهترين و مؤثرترين ابزارهاي تبليغاتي سياسي و مذهبي را سازماندهي نمايد كه يكي از علل موفقيت سريع اسماعيليه در بين روشنفكران جامعه بسته اسلامي آن زمان بود.
اسماعيليان بعدها انديشه تأويل را بر نظريه مُثُل و ممثول استوار كردند كه از فلسفه افلاطوني به عاريت گرفته بودند. بر طبق اين نظريه هر پديده اين دنيايي يك صورت برتر و روحاني يا مثل اعلي در عالم بالا وجود دارد. بر همين قياس براي هر آيه قرآني يا هر ظاهر شرعي يك معنا و مفهوم عاليتر و باطني موجود است كه تغييرناپذير و نهايي است. نويسندگان اسماعيلي دوره فاطمي از جمله قاضي نعمان، ظاهر و باطن را ملازم و مكمل هم ميدانستند و هيچيك را بدون ديگري كافي نميشمردند. وي مينويسد: «شنونده گمان نكند كه چون گفتيم معناي بهشت را باطني است، جنت خلد و دار نعيم را انكار كردهايم و چون از باطن جهنم سخن گفتيم وجود آتش و سراي عذاب را نفي كردهايم يا چون تأويل امري از باطن را ذكر كرديم ظاهر را به جهت آن باطن ابطال نموديم. هرگز چنين نيست و به خدا پناه ميبريم از اين كار، چرا كه همانطور كه هيچ ظاهري جز به باطن استوار نميشود، هيچ باطني هم جز به ظاهر پايدار نميماند، چنان كه نميتوان در اين دنيا روحي را در افراد بشر يافت كه جز در جسم استوار باشد و هيچ باطني هم نيست مگر آن كه ظاهري دارد و اگر ظاهر نبود اسم باطن بر چيزي واقع نميشد. پس اي مؤمنين اين معني را به كمال دريابيد و با جان و دل بفهميد چرا كه اكثر صاحبان اين علم از اين راه هلاك شدهاند و آدم به همين جهت به گناه افتاد كه آن را در مقام خود ذكر خواهيم كرد پس به ظاهر آنچه خدا نازل كرده ايمان آوريد و معتقد شويد و به آن عمل كنيد كه خداوند فرمود: «و ذروا ظاهر الاثم و باطنه» و باز فرمود: «اسبغ عليكم بعمةً ظاهرة و باطنة؛ پس ظاهر حلال حلال است و باطن آن نيز حلال و ظاهر حرام حرام است و باطن آن نيز حرام است.[54]
البته اين توصيههاي قاضي نعمان حتي در زمانش خودش هم مورد توجه واقع نشد. به ويژه در بين اسماعيليان نزاري كه بعد از فاطميون طاهر را يكسره رها كردند و تأويلات باطني را اصل شمردند.
مأخذ
اسماعيليه از گذشته تا حال، ص166 ـ 169.
انديشه اسماعيليان درباره خداوند و اسماء و صفات او
بدوي مؤلف كتاب تاريخ انديشههاي كلامي در اسلام مينويسد: اسماعيليان و ديگر فرقههاي باطني در برابر اين انتقاد پيروان ديگر مذاهب كه چرا به خداوند شكر ورزيده و به وجود قديمهاي ديگر چون: نفس كلي يا عقل كلي گراييده و يا قائل به حلول روح خدا در امامان شده اند، بر پيروي از انديشه توحيد اصرار فراوان دارند و خود را اهل توحيد مينامند. اصرار ايشان به توحيد تا اندازهاي است كه هرگونه حد و تعريف، صفت، صورت، ماهيت و حتي وجود را بدان مفهوم كه يك صفت باشد از خداوند نفي ميكنند بنابراين بر اصل توحيد از ديدگاه اسماعيلي آثارش از اين دست بار ميشود:
نفي «ايس» از خداونند: در بعضي منابع اسماعيلي به جاي اصطلاح وجود اصطلاح «ايس» به كار رفته است. گفته شده است كه او «ايس» نيست چراكه لازمه ايس بودن نيازمندي به چيزي است كه ايس به آن تكيه كند و لازمه ديگر آن هم جوهر بودن يا عرض بودن است و اين درباره خداوند روا نيست و سومين لازمه آن نيز فرض نوعي خلف يا استحاله درباره خداوند است. اين نفي «ايس» تعبيري ديگر از نفي هرگونه هويت از خداوند است چراكه هويت اقتضاي علت دارد در حالي كه مبدع حق داراي علت نفي صفات از خداوند: از ديدگاه منابع اسماعيلي لازمه توحيد نفي هرگونه صفتي از خداوند است تا جايي كه حتي صفاتي چون علم و اراده را هم بدان معني كه به مخلوق نسبت داده شود بايد از خداوند نفي كرد. اين نفي صفات از خداوند نفي هرگونه تسميه، تعريف، مكان، زمان، ماده، صورت، جز آن را از خداوند در بر ميگيرد.
نفي مثل و ضد از خداوند: وجود مثل يا ضد براي خداوند مستلزم لوازم باطلي چون تمانع ميان اضداد در صورت وجود داشتن هر دو، يا قيام يكي به نبود ديگري در صورت وجود يكي از آنها، يا وجود معروض پيشين كه هر دو ضد يا هر دو مثل به تعاقب بر آن عارض شوند است و از اين رو هم مثل و هم ضد از خداوند نفي ميشود تا توحيد تحقق يابد.
خدايي كه بدين سان در انديشه اسماعيليه از او ياد ميشود خدايي: منزه از تمام صفات، درنيافتني و ناشناختني است. عقل نميتواند اين خدا را كه از بود و نبود بالاتر است درك كند يا وصف كند. اين مفهوم از خدا بسيار شبيه به خداي به وصف در نيامدني فلسفه نو افلاطوني است كه فلوطين اغلب از او با عنوان واحد يا احد يا خير ياد ميكند و كلاً بيرون از دسترس انديشه، عقل، زبان است.[55] [56]
نبوت و امامت در انديشه اسماعيليه
اسماعيليه نبوت، وحي و خاتميت را پذيرفتهاند و پيامبر اكرم(ص) را برترين همه پيامبران ميدانند. از ديد آنها نبوت به انجام وظيفه ظاهري آوردن احكام و شرايع محدود است و با پيامبر خاتم(ص) به پايان رسيده است. در حالي كه پس از نبوت آنچه بدان نيازي هميشگي وجود دارد امامت است كه وظيفه باطن ولايت و تأويل را بر عهده ميگيرد.
در نظريه اسماعيليان قديم جهان مشتمل بر هفت دوره است و هر دوره با يك پيامبر ناطق كه در مترتب تنزيل است و وحي الهي بر او نازل ميشود و شريعتي ويژه دارد آغاز ميگردد پيامبران آغازگرِ شش دوره از ادوار هفتگانه تاريخ كه آنها را ناطق ميخوانند (كه در عرف اديان اولوالعزم گفته ميشوند) عبارتند از: آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهيم(ع)، موسي(ع)، عيسي(ع)، حضرت محمد(ص). كه هريك نيز وحي دارند كه در مرتبه تأويل است و هم اوست كه معناي رمزي و پيام باطني شريعت را براي مردم بيان ميدارد شش وحي ناطقها عبارتند از: شيث، سام، اسماعيل، هارون يا يوشع، شمعون صفا و حضرت علي(ع). اسماعيليان اين اوصيا را اساس يا صامت نيز مينامند كه پس از هركدام هفت امام ميآيد كه متمم خوانده ميشوند.
در هر دوره هفتمين امام به مرتبه ناطق ارتقاء مييابد و بدين سان دور جديد آغاز ميشود. هفتمين امام دور ششم محمد بن اسماعيل است كه استتار اختيار نمود و چون ظهر كند ناطق هفتم يا مهدي يا قائم خواهد بود و تنها در دوره اوست كه دو مرتبه ناطق و اساس با هم يكي ميشوند. محمد بن اسماعيل در واپسين دور جهان حقايق عالم هستي را آشكار ميسازد و داد را ميگستراند و پس از دور او عالم جسماني به پايان ميرسد.[57]
چگونگي نظام آفرينش در عقيده اسماعيلي
از جمله مهمترين بخشهاي انديشه اسماعيلي كه از سويي در ديدگاههاي مبتني بر تأويل گرايي اين فرقه را از ديگر سو در انديشه توحيد و نفي صفات و نفي مثل از خداوند ريشه دارد و در عين حال نشاني بر انديشه نو افلاطوني اسماعيليان است. تصويري است كه در اين انديشه از نظام آفرينش و ساله هستي و هستي بخش داده ميشود كه ركن اساسي آن ابداع است.
از نظر اسماعيليان برخلاف نظر فلاسفه وجود موجودات از طريق فيض نيست بلكه از طريق ابداع است و همين خود يكي از اختلاف نظرهاي بنيادين ميان اسماعيليان و اخوان الصفا به شمار ميرود. آنها معتقدند خداوند از طريق امير يا كلمه به ابداع عقل پرداخت و همه صفات كمال را در اين نخستين موجود نهاد. از اين رو خداوند را ميتوان مبدع خواند چنانكه آن ابداع نخستين يا عقل نخستين نيز مبدَع اول و معقول او است و كار اساس او هم شناخت فضل مبدع و ادراك عظمت و احسان الهي ميباشد. از اين عقل اول موجودات ديگر به طريق انبعاث صادر ميشود.
نخستين منبعث از عقل اول عقل ثاني يا همان نفس كل است كه در زبان سنت قلم خوانده شده است. عقل ثاني را تالي نيز گويند. دومين منبعث هيولي است (كه برابر نهاده لوح در متون ديني است) سومين و چهارمين منبعث به ترتيب مكان و زمان هستند و اين چهار منبعث به اضافه عقل اول پنج حد از حدود روحاني را تشكيل ميدهند. با ادامه تسلسل عقول و انبعاث تا عقل دهم رشتهاي از حدود علوي شكل ميگيرند. در موازات هريك از اين ده موجود در عالم اعليٰ ده فلك وجود دارد و مجموعه آنها همان ماهيات عالياند كه در ادبيات اسماعيلي حدود علوي خوانده ميشوند. در برابر اين حدود ماهيتهاي فروتر يا شغلي نيز وجود دارند كه آنها را حدود شغلي گويند و اين حدود بر همان ترتيبي هستند كه در عالم ابداع وجود دارد.
حدود سفلي هم به ترتيب عبارتند از: ناطق، اساس، امام، باب، حجت، داعي بداع، داعي مطلق، داعي محدود، مأذون مطلق، ...
در انديشه اسماعيلي از طريق ايجاد پيوند بين حدود سفلي و علوي و سير تدريجي كمال يابي از فروترين مراتب به فراترين آنها صورتي دگرگون شده از فلسفه افلوطيني به دست داده ميشود كه تغييراتي در اين مراتب داده ميشود و آن با عقايد اسلامي و نظريه قرآن در باب خلقت هماهنگسازي ميشود.[58]
قيامت و آخرت از ديد اسماعيليان
در مورد موضوعات مربوط به آخرت مطالب فراواني در منابع اسماعيليه وارد شده است كه از جمله آنهاست:
1. انكار تناسخ: اسماعيليان تناسخ را با قاطعيت ردّ ميكنند. كرماني در راحة العقل مينويسد: كساني چون محمد بن زكريا (رازي) و غلات و معتقدان به تناسخ كه عقيده دارند. جزاء در دنياست، مبناي اعتقادشان آن است كه روح انسانها قبل از وجود افراد معيني انساني وجود دارد، برخلاف دهريه و ديگر هممسلكان آنها كه ميگويند وجود روح به وجود اشخاص است جماعت نخست ميگويند ارواح جوهرهايي هستند كه بر حسب اعمال خود در پيكرهاي (احسام) مختلف جابهجا ميشوند تا زماني كه به خلوص برسند و بازگردند. ما در كتاب خود الرياض و نيز در ميزان العقل و در ديگر رسالههاي خويش به ويژه در كتاب المقاييس كه به طور خاصي در اين مبحث و عليه غلات و هممسلكان آنان نوشته شده نادرستي عقايد اين جماعت را بيان كرده ايم. مسلك اين گروه در اثبات چنين جزايي مسلك همان كساني است كه به استناد عقل و با اكتفاء به استدلالهاي خود كه منبع گمراهي ايشان است اصل جزاء را انكار كردهاند اما حقيقت آن است كه جزا يا ثابت و مربوط به جهان آخرت است.[59]
2. رستاخيز: اسماعيليه به رستاخيز اعتقاد دارند و آن چنين تعريف ميكنند: رستاخيز آن فعلي است از افعال خداوند ـ از طريق ملائكه مقرّب ـ در مبعوث طبيعي، فعلي كه كمال آن مبعوث است تا بدين وسيله به انبعاث دوم برانگيخته شود. اين رستاخيز همان است كه با عنوان نفخ از آن تعبير شده است، نفخ با دميدن خاصي با قدرتي كه عبارت از (فاضه به مفاضٌ عليهم) است كه قبلاً خالي از چنين فيضي بوده است و پس از اين فيض حيات ابدي مييابد. بعث و رستاخيز بر دو نوع است.
نوع اول: همان نفخ اول است كه در عالم طبيعت ميباشد و آن خود به دوگونه تقسيم ميشود آنچه به تعليم است و آنچه به تأييد الهي است. آنچه به تأييد الهي است همان سفر قواي الهي از عالم ملكوت در نفس مبعوثِ موجود در عالم طبيعت و حركت در اين نفس است تا بدين ترتيب هر آنچه به سعادتمان ابدي مربوط است براي نفس ميسر و فراهم گردد، اما آنچه به تعليم است همان چيزي است كه به واسطه تأييدشدگان از جانب خداوند ـ يعني پيامبران و امامان و اوصياء صورت ميگيرد.
نوع دوم: همان نفخ دوم است كه خاص قيامت ميباشد و در هنگام به آخرت رسيدن ادوار سبعه و كامل شدن وجود بالفعل علم و آن هنگام به وقوع ميپيوندد كه صورت با كمالي كه مييابد مجرد ميشود و انوار ملكوت از آن ساطع ميگردد. اينكه خداوند ميفرمايد: در صور دميده شود.[60] اشاره دور هفتم است، همان خاتمه دهند ادوار كه به واسطه او خلقتي جديد صورت ميگيرد و نخست در سراي طبيعت كه دروازه جزاست و براي بار دوم نيز در سراي آخرت دميده شود، و بنابراين رستاخيز به واسطه صاحب دور هفتم صورت ميگيرد.
3. حساب: حساب تابع بعث و رستاخيز است، و آن فعلي است كه به وسيله آن از نفس براي نفس ثوابي حادث ميشود كه همان لذتها و خوشيهاست و مجازاتي نيز حادث ميشود كه الم و عذاب و اندوه است. اين فصل به دو گونه تقسيم ميشود:
آنچه وجودش در دنياست و آنچه وجودش در آخرت است. آنچه وجودش در دنياست به دو قسم تقسيم ميشود: آنچه وجودش به صورت عاجل و در همه وقت در درون شخص و براي او پديد ميآيد و اين عام است و آنچه وجودش عاجل در درون شخص و براي او پديد ميآيد ولي نه در همه اوقات و اين خاص است. آنچه عام است و در درون شخص براي خود او در حالت و وقتي پديد ميآيد. شامل آن چيزهايي است كه در هر زمان و هر مكان چون شخص در انجام اعمال ديني آن را قصد كند به صورت عاجل بدان ميرسد، از اين قبيل كه شخص در پي به دست آوردن نام و آوازه در ميان مردم و يا در پي آن باشد كه فردي سخاوتمند و ثروتمند معرفي شود يا مردم او را از نيكان پندارد. در چنين مواردي آنچه شخص خود را به خاطر آن به دو عبارت ظاهر و باطن آراسته است، در همان وقت به او داده ميشود همانند آن كه كسي براي به جاي آوردن نماز خود به مسجد رود نه براي تقرّب به خداوند، نه به هدف اظهار خضوع و خشوع در برابر كبرياي او، نه براي اقامه آيينهاي ديني و نه براي انجام مناسك ديني كه بر او واجب شده است بلكه براي آن كه بدين طريق در جامهاي آراسته ميان مردم ظاهر گردد يا گفته شود او به حال و وصفي است كه خود براي خويش خواسته، يا براي آن كه قدري تفرّج كند و دلتنگي خويش را زايل سازد. در چنين جايي آنچه شخص از كار خود اراده كرده است به صورت عاجل (نقد) به او داده ميشود و همين نيز ثواب اوست...، يا همانند آن كه كسي در امر دو عبادت ظاهر و باطن اهمال ورزد و در اجراي اوامر سنن الهي و در اعتراف به اولياء و انبياء و رسولان او كوتاهي كند كه در اين صورت شخصي در همين دنيا به ذلت و زبوني گرفتار ميشود و به سبب آن اندوه و رنجي دائم براي او حاصل ميگردد. اين عذاب عاجل اوست و عذاب آجل (آخرت) او هم به جاي خود باقي است ـ آن همان فعلي است كه از طريق مبعوث مؤيد به روح القدس يعني صاحب دور هفتم و در هنگام اتصال قواي ملكوتي به او حاصل ميگردد و اين همان چيزي است كه نفخ ثانيِ روز قيامت خوانده ميشود. آنچه وجودش در آخرت است، فعلي است كه از جانب عقول ابداعي و انبعاثي و با سريان فيضي از روح القدس در نفسها پديد ميآيد، نفسهايي كه از طريق تعليم گرفتني و به واسطه ظهور نفس زكيّه ـ صاحب دور هفتم ـ در عالم طبيعي و نيز پس از كامل شدن اسباب طبيعي و ملكوتي سعادت كمال يافتهاند.
اين فعل [= پاداش يا مجازات] به حكم علمِ [آن عقول] به همه صورتها و عيناً مطابق آنچه از جانب خداوند در سراي حكمت بر آن موجود گذشته است صورت ميگيرد و بدين ترتيب سعيد سعادت و شقي شقاوت مييابد.
كرماني از حاكم يا ؟؟؟ الله فاطمي نقل ميكند كه گفته است: اگر نفس انسان به امور جسم و به استفاده از ابزارهاي خود [= همان جسم و اعضا] در راه مقاصد و اهدافي كه دارد مشغول نبود و اگر اين مشغول بودن او را از هر چيز ديگري باز نداشته بود، گناه و نافرمانياي كه در اين دنيا ميكرد سبب ميگرديد در درون خويش درد و رنجي را احساس كند كه همان حقيقت گناه و نافرماني خود اوست.
بنابراين عدم احساس درد و الم از سوي نفس به سبب گناهاني كه مرتكب شده بر اثر سرگرم بودن به اموري است كه او را از درك و احساس نتايج گناهان خويش باز ميدارد.
4. بهشت و دوزخ
بهشت سرمدي و ابدي، و جايگاه همه لذتهاست و استحاله تغيير و تبدل در آن نيست و آنچه بدين وصف باشد غايت نخستين موجوداتي است كه از خداوند هستي گرفتهاند. بهشت بر حسب مرتبه و فاصلهاي كه با عرش دارد داراي نامهاي مختلف است، از آن جمله اين كه جنة المأوي ناميده ميشود، بدين اعتبار كه مأوي عقول مبعوث است در سراي طبيعت و نيز نفسهاي عاقل متخيّل و محل گرد آمدن آنها و جايگاه متقين است و دربارهاش گفته شده كه در نزد سدرة المنتهيٰ بيرون از اجسام و در جوار فرشته مقربي است كه امور عالم انفس بدان تعلق دارند و به او واگذار شده است؛ بهشت «دارالقدس» نيز ناميده ميشود. اسماعيليه لذتهاي بهشت را مورد تأويل روحاني محض قرار ميدهند و جايي براي لذتهاي جسماني باقي نميگذارند. آنان معتقدند: نفس پس از رسيدن به بهشت همه افعال و معارفي را كه در دنيا داشته از دست ميدهد. افعال او در بهشت افعالي است كه ذات او با كمال خويش، آنها را اقتضاء ميكند،... يعني اموري چون تعظيم و تسبيح خداوند. نفس در اين سراي هيچ فعلي از نوع آنچه در سراي طبيعت داشته است ندارد. چراكه نفس اين افعال را در سراي طبيعت داشته و از طريق آنها تكثر، ؟؟؟ و تهذيب بيشتري مييافته است. اما اكنون كه نفس خالص و از جسم رها شده و با ديگر به غايت رسيدگان از سراي طبيعت به دار مقصود رسيده همين او را بس است كه غايت و در جوار غايت نخستين و نيز جوهري باقي و بهرهمند از ثمراتي باشد كه آنها را از مناسبت خويش با آن عقول به دست ميآورد و اين مناسبت در ذات است و نه در فعل.
ابويعقوب سجستاني در الينابيع ميگويد: ثواب همان علم است و در توجيه عقيدهاش مينويسد: از آنجا كه آخرين حدّ ثواب لذت بردن است و از آنجا كه در بهشت لذتهاي حسي از ميان رفته و وجود ندارد، لازم آيد كه نفس به ثوابي ازلي و غير فاني و باقي غير منقطع برسد. از ديگر سوي جز لذت علم هيچ لذتي نيست كه بسيط باشد و با همان حالت اوليه خويش براي هميشه باقي بماند. پس بدين ترتيب از آنچه گذشت لازم ميآيد كه بگوييم لذت علم همان ثواب موجود در سراي بقاست.[61] علاوه بر اين، علم نه تنها از بين نميرود بلكه پيوسته با هر استنباط و فهمي، فزوني و بالندگي مييابد. در حالي كه حس و آنچه حسي است در هر استعمال كم ميشود، از بين ميرود، استحاله ميپذيرد و تباه ميگردد و به اين دليل نيز ثواب سراي باقي علم است و نه حسّ و يا اشياي محسوس. در حقيقت سجستاني وجود بهشت و دوزخ را بدان معني كه جايي است مستقل كه بهشت يا دوزخ ناميده ميشود، انكار ميكند. در برداشت او بهشت همان علم و دركي است كه پيوسته از ناطقان، امامان و لاحِقان به نفس ميرسد. بنابراين بهشت همان علم و دوزح نيز جهل به آن علومي است كه از ناطقان، اساس، و امامها ميرسد. اما كرماني براي بهشت مكاني نزديك سدرة المنتهيٰ مشخص ميكند و به آن وجود عيني و حقيقي قائل است.
البته همه اسماعيليان بالاتفاق معتقدند لذتهاي بهشت حسي نيست و همه لذتهاي معنوي ميباشد و اين نتيجه عقيده آنان در استحقاق بهشت از سوي نفس و تعريف نفس است. به عقيده آنها نفس تنها هنگامي مستحق بهشت ميشود كه از شائبه ماده خالص گردد، از جسمانيت پيراسته و برهنه شود و با ذات و صور ملائكه تناسب يابد و به حالتي كه ميتواند فيض عقل را پيوسته بپذيرد برسد، و از آثار حس رها گردد تا در نتيجه پيوسته فيض به ذات او رسد، علاوه بر اين دو سراي پاداش تغيّر وجود ندارد و به همين دليل لذت معاني آن سراي نميتواند لذتهاي حسّي باشد چراكه آنچه حسي است متغيّر و فاسدشدني است.[62]
منابع و مأخذ
1. ارشاد مفيد.
2. اسماعيليه از گذشته تا حال.
3. اصول كافي.
4. تاريخ ادبيات ايران، ج1.
5. تاريخ انديشههاي كلامي.
6. تاريخ شيعيه.
7. تاريخ عقايد اسماعيليه.
8. تاريخ فِرق اسلامي، ج2.
9. دايرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج8.
10.دايرةالمعارف تشيع، ج2.
11.درآمدي بر علم كلام.
12.سيري در تاريخ تشيّع.
13.شاگردان مكتب ائمه(ع)، ج1.
14.فرهنگنامه فرقههاي اسلامي.
15.مختصري از تاريخ اسماعيليه.
________________________________________
[1]. بداء: ظاهر شدن، هويدا شدن و پديد آمدن رأي ديگري در كاري يا امري را گويند. چنين امري (تبدّل رأي) در مورد خداوند كه علمش ازلي و تغييرناپذير است محال ميباشد. امام صادق(ع) فرمود: «هركس گفت خداوند تغيير رأي ميدهد در اموري كه از پيش به آن آگاه نبوده است از چنين كسي بيزاري بجوييد چنين اعتقادي باطل و فاسد است.
[2]. فرهنگنامه فرقه هاي اسلامي، صص 50 ـ 53.
[3]. عُريض: منطقهاي (درّهاي) در نزديك مكه و به قولي در نزديك مدينه بوده است.
[4]. در نقل هاي ديگر سال وفات اسماعيل 142 ه. ق و يا 145 ه. ق ذكر شده است.
[5]. دائرة المعارف تشيع، ج 2، ص 168؛ شاگردان مكتب ائمه(عليهم السلام)، ج 1، ص 180.
[6]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 8، ص 627.
[7]. دائرة المعارف تشيّع، ج 2، ص 168.
[8]. مناقب، ابن شهر آشوب، ج1، ص228.
[9]. همان.
[10]. ارشاد، شيخ مفيد، صص 270 ـ 272.
[11]. همان.
[12]. همان.
[13]. كافي، ج1، ص310 و 309.
[14]. ارشاد، مفيد(ره)، ص271.
[15]. پيدايش اسماعيليه، ص47.
[16]. كافي، ج6، ص414.
[17]. الارشاد، ص267.
[18]. اعيان الشيعه، ج 3، ص 316؛ كشف الغمه، ج 2، ص 392.
[19]. نقل از: شاگردان مكتب ائمه(عليهم السلام)، ج 1، صص 180 و 181.
[20]. المقالات و الفرق، صص 79 ـ 88؛ فرق الشيعه، صص 66 ـ 80.
[21]. تاريخ فرق اسلامي(2)، صص 109 و 110.
[22]. دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 8، ص 648.
[23]. دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 168.
[24]. تاريخ تشيّع، گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ص 211.
[25]. تاريخ فرق اسلامي، ج 2، صص 109 ـ 111؛ درآمدي بر علم كلام، صص 219 ـ 221.
[26]. تاريخ فرق اسلامي، ج 2، صص 105 و 106.
[27]. در آمدي بر علم كلام، ص 224.
[28]. تاريخ الفرق الاسلاميه، 183.
[29]. در آمدي بر علم كلام، صص 121 ـ 123.
[30]. تاريخ الدعوه الاسماعيليه، صص 89 ـ 91.
[31]. مختصري از تاريخ اسماعيليه، ص 52.
[32]. در برخي منابع مبارك يكي از موالي اسماعيل و در برخي ديگر نامي براي خود اسماعيل بن جعفر ذكر شده است. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 115.
[33]. همان، ص 52.
[34]. تاريخ فرق اسلامي(2)، صص 110 و 111.
[35]. اسماعيليه در گذشته و حال، صص 26 ـ 31.
[36]. از آنجا كه اشخاص اين فرد را با عبدالله بن ميمون القداح ديگر كه از ياران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده است اشتباه گرفته اند و اين انساب را ردّ كردهاند در حالي عبدالله بن ميمون القداحي كه عبيدالله المهدي از اعقاب اوست در قرن سوم ميزيسته است ربطي به آن صحابي آن و امام بزرگوار ندارد.
[37]. اسماعيليه از گذشته تا حال، صص 31 ـ 41.
[38]. رجال كشّي، ص 290.
[39]. همان، ص 291.
[40]. تاريخ الدعوة الاسماعيليه، ص 168.
[41]. فرق الشيعه، ص 58.
[42]. همان، ص 62.
[43]. اسماعيليه از گذشته تا حال، صص 14 ـ 21.
[44]. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، صص 97 ـ 100.
[45]. تاريخ شيعه، مشكور، ص 231.
[46]. الشيعه في التاريخ، ص 62.
[47]. بطروشفسكي، اسلام در ايران، ص 320.
[48]. تاريخ ادب ايران، ج 2، ص 247.
[49]. الاسلام و الحضارة العربيه، ص 66.
[50]. سيري در تاريخ تشيع، داود الهامي، صص 491 ـ 496.
[51]. بنابر آنچه در زندگي نامه حسن صباح آمده است وي از حميديان يمن بوده است. پدرش علي پس از مهاجرت به كوفه از آنجا به قم و سپس به ري نقل مكان مي كند كه در ري حسن صباح چشم به جهان مي گشايد. گويا در آغاز حسن صباح و خانواده اش از شيعيان اثنيٰ عشري بوده اند لذا حاكم ري ابومسلم رازي پدر حسن را رافضي خوانده و با او به دشمن پرداخته است... گويا براي رفع چنان اتهامي پدر حسن صباح او را براي تحصيل در نزد امام موفق نيشابوري مقتداي اهل سنت به نيشابوري مي فرستد و در آنجا بوده كه سه يار دبستاني يعني: عمر خيام و خواجه نظام الملك و حسن صباح همپيمان مي شوند كه پس از بزرگ شدن و كسب مقام و منصب از همديگر حمايت به عمل آورند.
[52]. تاريخ تشيع، ج 2، صص 86 ـ 94.
[53]. تاريخ تشيع، ج 2، صص 83 ـ 86.
[54]. اساس التأويل، ص60.
[55]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 276.
[56]. تاريخ فرق اسلامي، ج 2، ص 147 و 148.
[57]. تاريخ فرق اسلامي، ج 2، صص 151 و 152.
[58]. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 277.
[59]. راحة العقل، صص 510 و 511.
[60]. زمر: 68.
[61]. الينابيع، ص 135.
[62]. تاريخ انديشههاي كلامي، ج 2، صص 385 ـ 390.
منبع : پژوهش
زندگينامه اسماعيل بن جعفرالصادق(ع)
- بازدید: 5591