7 - ابن اللجاج

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

قفطى مى گويد: او پزشكى بود كه در زمان منصور عباسى زندگى مى كرد و چون منصور به سفر حج رفت در همان سفرى كه در آن در گذشت ابن اللجاج همراه او بود.
ابن ابى الاصيبعه مى گويد: يوسف بن ابراهيم گفت : اسماعيل بن ابى سهل بن نو بخت به من گفت : پدرش ابو سهل به او گفته كه وقتى منصور مى خوابيد، شراب مى خورد روزى ابن اللجاج كه نبيذ خورده بود و نبيذ در او اثر كرده بود، از ابو سهل پرسيد كه از نظر از نجوم از عمر منصور چقدر مانده است ؟ اسماعيل گفت : اين سخن بر پدرم گران آمد و نبيذ را قطع كرد و تصميم گرفت كه با او هم مجلس نشود و سه روز از او دورى كرد سپس با هم صلح كردند و چون بر مجلس نبيذ نشستند ابن اللجاج به ابو سهل گفت : از علم تو پرسيدم و تو بخل ورزيدى و با من قهر كردى ولى من از علم خودم بخل نمى كنم پس بشنو كه منصور در بدنش حرارتى دارد و هر چه سن او بيشتر مى شود، يبوست او هم بيشتر مى شود و او سرش را در حيره تراشيد و به جاى آن غاليه (112) گذاشت و او وقتى كه در حجاز بود به استعمال غاليه مداومت داشت و حرف مرا در ترك آن قبول نكرد، گمان نمى كنم كه او به ((فيد)) برسد مگر اينكه از يبوست در مغز او مرضى عارض ‍ شود كه نه من و نه هيچ پزشكى نمى تواند آن را معالجه كند. پس او اگر هم به ((فيد)) برسد در حالت بيمارى خواهد رسيد و او زنده به مكه نخواهد رسيد.
اسماعيل مى گويد: پدرم به من گفت : به خدا سوگند كه منصور به ((فيد)) نرسيد مگر اينكه مريض شد و به مكه نرسيد مگر اينكه او مرده بود و در ((بئر المجنون )) دفن شد.

- پاورقی -

 112- دارويى است معطر كه سر را با آن خضاب مى كنند.