از نامه امام علی(علیه السلام ) به مردم شهرها نوشته است

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

نامه شماره : 58
و من كتاب له ع كَتَبَهُ إ لى اءَهْلِ الا مْصارِ يَقْتَصُّ فِيهِ ما جَرى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اءَهْلِ صِفَّينَ:
وَ كَانَ بَدْءُ اءَمْرِنَا اءَنَّا الْتَقَيْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ اءَهْلِ الشَّامِ وَ الظَّاهِرُ اءَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَ نَبِيَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِي الْإِسْلاَمِ وَاحِدَةٌ، وَ لاَ نَسْتَزِيدُ هُمْ فِي الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِيقِ لِرَسُولِهِ وَ لاَ يَسْتَزِيدُونَنَا الْاءَمْرُ وَاحِدٌ إِلا مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ.
فَقُلْنَا: تَعَالَوْا نُدَاوِى مَا لاَ يُدْرَكُ الْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْكِينِ الْعَامَّةِ، حَتَّى يَشْتَدَّ الْاءَمْرُ وَ يَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ، فَقَالُوا: بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ، فَاءَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ وَ وَقَدَتْ نِيرَانُهَا وَ حَمِشَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا وَ فِيهِمْ، اءَجَابُوا عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ، فَاءَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا، حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ، فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي اءَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ، وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَى فَهُوَ الرَّاكِسُ الَّذِي رَانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ، وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَاءْسِهِ.
از نامه آن حضرت (ع ) به مردم شهرها نوشته و در آن از آنچه ميان او و سپاه صفين گذشته است حكايت مى كند:.
ابتداى كار ما چنين بود كه با شاميان روبرو شديم . به ظاهر خداى ما يكى بود و پيامبرمان يكى بود و دعوت ما به اسلام يكسان بود. نه ما از آنها خواستيم كه بر ايمان خويش به خداوند و گواهى دادنشان به پيامبرش بيفزايند و نه آنها از ما مى خواستند. در همه چيز هم ، عقيده ما يكى بود جز در باب خون عثمان كه ميانمان اختلاف بود. آنها ما را بدان متهم مى كردند و ما از آن مبرّا بوديم . گفتيم بياييد تا بافرو كشتن آتش انتقام و آرام ساختن مردم ، كار را چاره كنيم كه چون لهيب آن بالا گيرد، چاره اش نتوان نمود. تا كارها به سامان آيد و انتظام يابد و بتوانيم حق را به جايگاهش قرار دهيم . گفتند نه كه چاره كار را جز جنگ ندانيم . تا سرانجام جنگ در گرفت و قوت كرد و افروخته شد و شعله بر كشيد. چون مرگ دندانهاى خود در ما و ايشان فرو برد و چنگالهاى خود بر تن ما بيفشرد، در اين حال ، به آنچه دعوتشان كرده بوديم ، گردن نهادند و ما نيز به آنچه دعوتمان كردند، گردن نهاديم و در پذيرفتن خواستهاشان شتاب ورزيديم ، تا حجت بر آنان آشكار گرديد و راه عذرخواهى بسته آمد. هر كس از آنان كه بر اين سخن اقرار دارد، خداوندش از هلاك برهاند و هر كه لجاج ورزد و در گمراهى خويش بماند، پيمان شكنى بيش نيست . خداوند بر دلش پرده افكنده و حوادث ناگوار به گرد سرش ‍ چرخ مى زند.