صحنه هفتم :

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

اين واقعه را محمد بن عبدالله اسكندرى روايت كرده و شريف ابوالقاسم (ابن طاووس) آن را در كتاب «مهج الدعوات» آورده است .
اسكندرى كه از نديمان، خواص و راز داران ابوجعفر منصور بوده است، مى‏گويد: روزى وارد شدم، ديدم منصور سخت اندوهگين و مغموم است ونفسهاى سرد مى‏كشد. گفتم: امير به چه مى‏انديشند؟
منصور: اى محمد! قريب يكصد تن يا بيشتر از بنى فاطمه را كشته‏ام 28 امّا پيشوا و رهبر آنها هنوز زنده است .
اسكندرى:او كيست؟
منصور: جعفر بن محمد صادق .
اسكندرى:اى امير! او مردى است كه اشتغال به عبادت وبندگى خدا او را سخت نحيف و ناتوان كرده است و به سبب همين اشتغال، به فكر حكومت و خلافت نيست .
منصور: اى محمد! مى‏دانم كه تو به او عقيده‏مندى و او را امام مى‏دانى؛ اما سلطنت عقيم و نازاست و من سوگند خورده‏ام كه همين امروز را شب نكنم مگر آنكه كار او را بسازم.
اسكندرى گويد: از شنيدن اين سخن دنيا در نظرم تيره و تار شد. سپس او جلاد و شمشير زن را فراخواند وگفت: من ابو عبدالله الصادق را حاضر خواهم كرد و با او به گفتگو خواهم پرداخت؛ هر وقت عرقچين از سر برداشتم، آن رمزى است ميان من و تو كه فورى گردن او را بزنى!
وقتى كه امام را حاضر كردند، من او را در صحن خانه مشاهد كردم و ديدم كه لبها (مباركش) تكان مى‏خورد و دعائى مى‏خواند. نمى‏دانستم چه مى‏خواند، اما همينقدر ديدم كاخ همچوم كشتى در اقيانوسى مواج، در تلاطم و حركت است و منصور را ديدم كه پا برهنه و سرباز در حالتى كه تنش مى‏لزيد و دندانهايش به هم مى‏خورد و رنگ به رنگ مى‏شد، بازوى امام صادق (ع) را گرفت و بر روى تخت خويش نشانيد و مانند خدمتكارى در برابر امام زانو زد وگفت: اى فرزند رسول خدا! چرا در اين ساعت به خود زحمت داديد و آمديد؟
امام: من ازفرمان خدا و رسول اطاعت كردم و به دستور امير آمده‏ام .
منصور: من شما را در اين ساعت نخواسته بودم، نوكر من اشتباه كرده و بد فهميده است. - و بعد به امام عرض كرد: - هر امرى داريد، بفرمائيد كه اطاعت مى‏شود.
امام: تقاضاى من آن است كه بى جهت مزاحم من نباشى و مرا آزار ندهى.
منصور: چشم! چنين مى‏كنم. فرمايش ديگرى نداريد؟!
امام بسرعت تمام از مجلس بيرون آمد و رفت و من خدا را سپاس فراوان گفتم (كه امام از خطر جست). سپس منصور رختخواب خواست و تا پاسى از شب خوابيد. نصف شب بود كه بيدار شد و من بالاى سر او بودم. تا مرا ديد خوشحال شد و گفت: بيرون نرو، تا من نماز را قضا كنم و با تو سخنى دارم.
اسكندرى مى‏گويد: پس از آنكه منصور نمازش را قضا كرد جريانات هول‏انگيز و ترسناكى را كه به هنگام احضار امام صادق (ع) رخ داده و او را ترسانده بود و همان حوادث سبب شد كه از قتل امام صرف نظر كند و در اكرام و احترام او بكوشد، براى من تعريف كرد.
من گفتم: اى امير! اينها كارهاى شگفتى نيست. چون جعفر بن محمد (ع) وارث علوم پيامبر و جدش اميرالمؤمنين (ع) است. اگر اسماء الله و ديگر دعاهائى را كه نزد اوست بر شب تيره و تار بخواند، روز روشن مى‏شود و روز روشن تبديل به شب ظلمانى مى‏گردد و هرگاه آنها را بر امواج خروشان درياها بخواند، درياها آرام مى‏گيرند.
اسكندرى مى‏گويد: چند روز بعد، از منصور اجازه خواستم كه به زيارت و ديار امام بروم و او اجازه داد و مانع نشد. وقتى به حضور امام رسيدم سلام گفتم و عرض كردم: اى سرور من! شما را قسم مى‏دهم به حق جدتان محمد رسول الله (ص)، دعائى را كه به هنگام ورود به مجلس منصور مى‏خوانديد به من تعليم دهيد.
امام قبول فرمود و آنگاه پس از آنكه شمه‏اى پيرامون اهميت دعاى مزبور بيان كرد، دعائى را كه بسيار طولانى است، به من تعليم فرمود. 29
اين بود برخى صحنه‏ها و وقايعى كه امام صادق (ع) در آنها، معجزه آسا و بطور خارق العاده از گزند و شر منصور رهائى يافته، و با خواندن دعا و نيايش به درگاه ربوبى از سوء قصد آن سلطان ستمگر نجات پيدا كرده است و سيد بن طاووس دو صحنه ديگر نيز از نوع همين صحنه‏ها آورده كه منصور در آن قصد ريختن خون امام را داشته است.30
برخى از اين وقايع و صحنه‏هاى گرفتارى امام و نجات آن بزرگوار را ازقتل در پرتو دعا و نيايش، عده‏اى از مؤلفان و تراجم نگاران ذكر كرده‏اند، مانند: شبلنجى در «نورالابصار»، سبط بن جوزى در «تذكره»، ابن طلحه و «مطالب السؤل»، ابن صباغ در «فصول مهمه»، ابن حجر در «صواعق محرقه» قندوزى در «ينابيع الموده» كلينى در «كافى»، مجلسى در «بحارالانوار» ابن شهر آشوب در «مناقب»، شيخ مفيد در «ارشاد» و ديگر علما و دانشمندان.

- پاورقی -

 28- به نظر مى رسد اين صحنه نيز پس از شهادت محمد و ابراهيم بوده است؛ زيرا جنگ مدينه، با خمرا و زندانهاى هاشميه عده زيادى از علويان را از ميان برده بود علاوه بر كسانى كه به قتل صبر، شهيد شده بودند وشايد در اين واقعه نيز امام را به بغداد جلب كرده است .
29- مهج‏الدعوات ، ص 203 و بعد.
30- مهج‏الدعوات ، ص 212 و بعد.