صحنه ششم:

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

رضى الدين بن طاووس مى‏نويسد: اين صحنه هنگامى اتفاق افتاد كه منصور، امام را براى بار دوم پس از به قتل رساندن محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن 22 به بغداد جلب كرد.
صفوان بن مهران جمال اين ماجرا را چنين نقل كرده است: مردى از قرشيان مدينه از تيره بنى مخزوم، پس ازقتل محمد وابراهيم نزد ابوجعفر منصور درباره امام جعفر صادق (ع) سعايت و سخن چينى كرد و گفت: جعفر صادق (ع) ،معلى بن خنيس را براى جمع آورى پول از شيعيانش مى‏فرستاده و با اين پولها محمد بن عبدالله را مدد مى‏رسانده است .
منصور كه پس از شنيدن اين گزارش از شدت خشم انگشتانش را مى‏خورد، به عمويش داود بن على 23 - والى مدينه - نوشت كه هر چه زودتر و بدون معطلى امام را به نزد او اعزام كند.
داود نامه منصور را خدمت امام صادق (ع) فرستاد و پيغام داد كه فردا بدون كوچكترين تأخير به سوى بغداد حركت كند.
صفوان گويد: من در اين موقع در مدينه بودم و امام كسى را به سراغم فرستاد و مرا خواست و من حضور امام شرفياب شدم فرمود: مركبى براى ما فراهم كن كه ان شاء الله مى‏خواهيم فردا به سوى عراق عزيمت كنيم. و همانوقت به پا خاست و من نيز به همراه آن حضرت به طرف مسجد النبى راه افتادم.
وقتى امام وارد مسجد شد، وقت ميان نماز ظهر و عصر بود. امام چند ركعت نماز خواند و دست به دعا و نيايش برداشت و به ياد دارم اين دعا را مى‏خواند: «يا من ليس له ابتداء ولا انتهاء و يا من ليس له امد و نهايه...»24
فرداى آن روز ناقه‏اى جهت مسافرت امام فراهم كردم و آن حضرت به سوى عراق عزيمت نمود و پس از ورود به شهر ابوجعفر 25 به طرف خانه منصور به راه افتاد و اجازه ورود خواست. پس اجازه داده شد.
صفوان مى‏گويد: بعضى از اشخاصى كه امام را نزد ابوجعفر ديده بودند، به من خبر دادند كه وقتى امام جعفر صادق (ع) وارد مجلس شد، منصور او را نزديك خود و در كنارش نشانيد و سپس گزارشى را كه آن مرد قرشى درباره امام داده بود، مطرح كرد و آن را به دست امام داد تا بخواند و امام آن را از اول تا آخر خواند.
منصور: اى جعفر بن محمد! اين چه پولى است كه معلى بن خنيس براى شما جمع آورى مى‏كند؟
امام: پناه به خدا، چنين چيزى صحت ندارد، اى امير!
منصور: آيا مى‏توانيد براى تبرئه خود قسم طلاق و عتق بخوريد؟26
امام: بلى، به خداوند سوگند ياد مى‏كنم كه چنين چيزى حقيقت ندارد.
منصور: نه، بلكه بايد به طلاق و عتاق قسم بخوريد.
امام: آيا قسم به خداوند كه جز او معبودى نيست شما را خشنود نمى‏كند؟!
منصور: فقه و دانشتان را به رخ من نكشيد!
امام: پس دانش و فقاهتا من كجا رفته است، اى امير!
منصور: اين سخنها را رها كنيد! من هم اكنون شما را با آن مردى كه اين گزارش را آورده است، روبرو مى‏كنم.
مرد قرشى را حاضر مى‏كنند و دوباره در حضور امام گزارش مزبور خوانده مى‏شود و آن مرد گزارش خود را تأييد مى‏كند و مى‏گويد: آرى ،همين جعفر بن محمد كه اينجا حاضر است اين كار را انجام داده است .
امام: اى مرد، مى‏توانى سوگند ياد كنى كه اين گزارش تو درست است؟
مرد قرشى: آرى، قسم به خداوندى كه جز او معبودى نيست و اوست طالب، غالب، حى و قيوم...
امام: در قسم خوردنت شتاب نكن و اينگونه كه من مى‏گويم، سوگند ياد كن!
منصور: مگر سوگند و قسم او چه عيب داشت؟
امام: خداوند حى و كريم است و شرم دارد از اينكه بنده‏اش را كه او را ثنا مى‏گويد، عذاب كند؛ امّا - اى مرد - آنگونه كه من تلقين مى‏كنم قسم بخور: از حول و قوه الهى برائت مى‏جويم و به حول و قوه خويشتن پناهنده‏ام كه من در اين سخن خود صادقم و خيرخواه و نيكوكار.
منصور به مرد قرشى: اى مرد! آنگونه كه ابوعبدالله مى‏فرمايند قسم بخور!
آنگاه مرد قرشى همانگونه كه امام صادق (ع) تلقين فرموده بود، سوگند ياد كرد و هنوز جمله‏اش به پايان نرسيده بود كه درجا به بيمارى پيسى و جذام سخت دچار شد و افتاد و مرد.
منصور كه از مشاهده اين صحنه بشدت دچار ترس و وحشت شده و تنش به لزره افتاده بود، خطاب به امام صادق (ع) گفت: بفرمائيد اگر مايليد، به حرم جدتان رسول الله برگرديد و اگر بخواهيد، نزد ما بمانيد كه در احترام و خدمت شما خواهيم كوشيد. به خدا قسم بعد از اين ،گزارش و سخن احدى را درباره شما نخواهيم پذيرفت. 27

- پاورقی -

 22- قتل اين دو امامزاده بزرگوار به سال 145 ق. رخ داد وما درپانويسى صحنه پنجم يادآور شديم كه اين صحنه نمى‏توانسته است در بغداد روى دهد مگر آنكه پس از شهادت آنان اتفاق افتاده باشد. امام صادق (ع) پس از انتقال منصور به بغداد فقط دو سال زنده ماند و بعيد است كه منصور در عرض دو سال امام را بيش از يكبار به بغداد خواسته باشد.
23- و او همان است كه معلى بن خنيس را به شهادت رساند و اموال او را گرفت و نسبت به امام نيز سوء قصد داشت؛ ليكن در اثر نفرين امام به هلاكت فورى دچار گشت و مرد. اين مطلب در بخش دعاهاى مستجاب امام خواهد آمد.
24- مهج‏الدعوات، ص 199.
25- منظور شهر بغداد است كه ابوجعفر منصور آن را بنياد نهاد ولذا بدو منسوب است و به سال 146 ق. پايتخت عباسيان به اين شهر منتقل شد وشايد در همين سال، منصور امام را جلب كرد، نه در سال 145 ق. كه در متن كتاب آمده است .
26- در اين نوع قسم، شخص سوگند مى خورد كه زنش مطلقه و بردگانش آزاد باشند اگر چنين و چنان باشد . منصور خوب مى دانسته است كه در فقه اهل بيت اين نوع قسم اعتبار شرعى ندارد و قسم خوردنده هر چند بدروغ قسم ياد كند، نه زنش مطلقه مى شود و نه بردگانش آزاد مى‏گردند؛ مع ذلك مى خواسته است به امام اهانت كند مقام او را پائين بياورد و عملاً فقه امام صادق (ع) را به رسميت نشاند و اين معنى كاملاً از گفتگوى فى مابين واضح است.
27- اين كرامت امام جعفر صادق (ع) را جمعى از علماى اهل سنت از آن جمله : شبلنجى در «نورالابصار» سبط بن جوزى در «تذكره»، ابن طلحه در «مطالب السؤول» ابن صباغ مالكى در «الفصول المهمه» ، ابن حجر در «الصواعق المحرقه» و ديگران در مقام ترجمه و شرح حال آن امام والا مقام آورده‏اند.