صحنه سوم :

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

ابن طاوس مى نويسد :بار سوم، منصور در سرزمين ربذه 10 امام را احضار كرده است .
مخرمه كندى مى گويد: وقتى ابوجعفر منصور در سرزمين ربذه فرود آمد، اتفاقاً امام جعفر صادق (ع) نيز در آنجا بود . منصور گفت : چه كسى مرا در مورد جعفر صادق (ع) معذور مى دارد؟ او (منظور امام است) يك قدم جلو مى‏گذارد و يك قدم عقب و مى‏گويد: از محمد كناره مى گيرم؛ اگر او غلبه يافت كه حكومت حتماً از آن من است و اگر غلبه از آن ديگرى بود ، من جان خود را حفظ كرده‏ام نه به خدا سوگند او را خواهم كشت . 11
آنگاه منصور روبه ابراهيم بن جبله كرد و گفت : برخيز و او را دستگير كن و دستار بر گردنش بپيچ و كشان كشان نزد من بياور.
ابراهيم مى‏گويد: از نزد منصور بيرون آمدم و به سراغ امام صادق (ع) رفتم . او را در منزل نيافتم . پس به قصد او به مسجد ابوذر رفتم و ديدم او در كنار در مسجد است . من شرم داشتم با او آن كنم كه منصور دستور داده بود؛ لذا فقط از آستين او گرفتم و گفتم : امير شما را احضار مى‏كند.
امام : «انّا للّهِ و انّا اليه راجعون» بگذار دو ركعت نماز بگزارم . آنگاه بشدّت گريست.
ابراهيم مى گويد: من كه پشت سر او بودم شنيدم كه مى خواند:«اللهم أنت ثِقتى فى كلّ كَربٍ و رَجائى فى كلّ شدّةٍ...»12 و سپس به من فرمود: هر چه او دستور داده عمل كن!
من گفتم : به خدا سوگند نخواهم كرد، هر چند كه خودم كشته شوم .
به هر حال امام را بردم ولى ترديدى نداشتم كه منصور او را به قتل خواهد رسانيد.
وقتى به در اندرونى رسيديم، ديدم امام دعائى بدين منوال مى خواند : «يا اله جبرئيل وميكائيل و اسرافيل واله ابراهيم و اسحق و يعقوب و محمد صلى الله عليه و آله تَولّ فى هذا الغداة عافيتى ولا تسلّط علَىّ احداً من خلقك بشى‏ءٍ لاطاقة لى به...»13
ابراهيم بن جبله مى گويد: وقتى امام را به اندرون بردم ، منصور نشست و سخنى را كه قبلاً گفته بود تكرار مى كرد و مى گفت : يك پا جلو مى گذاريد و يك پا عقب؛ به خدا تو را مى كشم!
امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: اى امير! من كارى نكرده‏ام؛ با من اينگونه با خشونت برخورد نكن! اندكى بيش ، از عمر باقى نمانده است .
ابوجعفر منصور گفت : بفرمائيد برويد. و امام از مجلس خارج شد و بعد منصور رو كرد به عيسى بن على - عموى خويش - و گفت : خود را به جعفر برسان و بپرس از عمر چه كسى چيزى نمانده است، از عمر من يا عمر شما ؟!
عيسى مى گويد: خودم را به امام صادق (ع) رساندم و گفتم : اى ابا عبدالله منصور مى پرسد كه از عمر كى چيزى نمانده است، از عمر من يا عمر شما ؟!
امام فرمود: بگو از عمر من.
ابوجعفر گفت : راست، فرمود جعفر بن محمد (عليهما السلام).
ابراهيم مى گويد: از خانه بيرون آمدم ، ديدم امام نشسته و منتظر من است كه از حسن رفتار من سپاسگزارى كند. ديدم حمد و ثناى خدا مى كرد و چنين مى خواند: «الحمدلِلّه الّذى ادعوه فيُجيبنى و ان كنت بَطيئاً حين يدعونى ...»14.

- پاورقی -

 10- همانجائى كه مكه و مدينه واقع است و مسكن ابوذر قبل از سلام و تبعيدگاه او پس از اسلام بوده و در همانجا هم درگذشته و به خاك سپرده شده است .
11- منظور منصور، محمد بن عبدالله بن حسن است كه عليه حكومت عباسيان قيام كرده بود. پس، اين صحنه بايد به سال 144 ق رخ داده باشد كه هنوز محمد در خفا بسر مى‏برده و خود را آشكار نكرده بود و شايد صحنه‏هاى اول ودوم در سالهاى 140 و 147 ق. اتفاق افتاده است و بيان ونقل مرحوم سيد بن طاووس به ترتيب سال حادثه نيست، بويژه آنكه او به سال واقعه اشاره ندارد.
12- مهج‏الدعوات ، ص 187.
13- مهج‏الدعوات ، ص 187.
14- مهج الدعوات، ص . 188 و اين سخن امام كه فرمود: «از عمر چيزى نمانده» معلوم مى دارد كه اين صحنه نزديكيهاى وفات امام رخ داده و از حوادث سال 147 ق. است و اين حج منصور در سال مزبور بوده، الا اينكه تصريح نخستين او مبنى بر عدم خروج محمد مشعر بر آن است كه اين حج به سال 144 ق بوده است و شگفت‏تر آنكه او سخن امام را در مورد اينكه كداميك اول ، از دنيا خواهند رفت، تصديق مى نمايد ، مع ذلك اينهمه آزار و اذيت متوجه امام مى كند!