آرزوى مرگ عايشه

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

آرزوى مرگ عايشه

به اين روايت دقت كنيد تا مقدار علاقه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به عايشه بدانيد:
«عن عايشه قالت: رجع رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم من البقيع فوجدنى و أنا أجد صداعا في رأسى وأنا أقول: وارأساه. فقال: بل أنا يا عايشه وارأساه. ثمّ قال: ما ضرك لو متّ قبلى فقمت عليك فغسلتك وكفنتك وصليت عليك ودفنتك»

اين قصه مرا به ياد آنچه كه روزنامه فكاهى توفيق كه قبل از انقلاب منتشر مى‏شد، انداخت. نوشته بود: «از متن يك تلگراف؛ مادر زنم كمى مريض، ختم چهار شنبه!». عايشه فقط از سر درد شكايت داشت و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مسأله مردن و غسل دادن و كفن كردن و نماز بر او خواندن و دفن كردن او را مطرح مى‏كند! حال به روايتى ديگر توجه فرماييد:
«... قالت عايشه: وارأساه! فقال رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ذاك لو كان وأنا حىّ فاستغفر لك وأدعو لك فقالت عايشه: واثكلياه! واللّه انى لاظنك تحب موتى ولو كان ذلك لظللت آخر يومك معرّسا ببعض ازواجك»
عايشه گفت: واى سرم! رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: كاش اين امر (يعنى مردن عايشه) وقتى واقع شود كه من زنده باشم و براى تو طلب آمرزش نموده و ترا دعا كنم. عايشه گفت: اى داد؛ به خدا قسم تو دوست دارى كه من بميرم؛ در آن صورت تو نزد بعض ديگر از زنهايت مى‏روى
از اين دو روايت كه هر دو با سند صحيح نقل شده است به خوبى بر مى‏آيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دوست داشت عايشه زودتر بميرد. آيا اگر آن حضرت به او علاقه داشت نمى‏توانست به جاى آرزوى مردن او، برايش دعا كند تا سر درد او خوب شود؟ اگر كسى همسرش را دوست داشته باشد آيا هنگام مريضى او به جاى دلدارى دادن، درباره مردن و غسل و كفن و دفن او سخن مى‏گويد؟ از اينها گذشته چه سعادتى از اين بالاتر كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يكى را غسل بدهد
و كفن و دفن او را به عهده بگيرد و بر او نماز بخواند و برايش دعا كند. آيا اين امر بايد باعث ناراحتى شود و فرياد واويلا بلند كند؟ چرا عايشه به جاى استقبال از آن و شادى از اين مژده بزرگ ناراحت شده؛ آن هم علت آن را چنين ذكر كند كه تو بعد از من با زنى ديگر خواهى بود! آيا بدتر از اين، حالتى يا صفتى مى‏توان براى كسى تصور كرد؟ حسادت تا چه حد! آيا به قيمت از دست دادن سعادتى كه برتر از آن يافت نمى‏شود؟ آيا اين آرزوى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به آينده عايشه برنمى گردد كه حضرتش مى‏دانست او بعدها سوار شتر شده و به جنگ وصى او و امام زمانش مى‏رود؟ رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به همسرانش فرموده بود: «كيف باحداكن تنبح عليها كلاب الحوأب؟».
يعنى شما چگونه خواهيد بود آنگاه كه سگهاى «حوأب» بر شما پارس كنند؟ وچون عايشه همراه طلحه و زبير به همان محل رسيدند، سگهاى آنجا پارس كردند. عايشه پرسيد كه اينجا كجا است؟ گفتند: «حوأب». گفت: راهى نيست إلاّ اينكه بايد برگردم. زبير گفت: (و به تعبير مسند يكى از كسانى كه با او بود!) بايد بمانى و مسلمانان تو را ببينند و امور به اصلاح گرايد (گوئيا قبلا جنگ و دو دستگى بود كه اينان مى‏خواستند صلح بدهند در حالى كه امور مملكت را اينان به آشوب كشانده و جنگ و دو دستگى راه انداختند!) عايشه همان روايت را خواند
ناتمام بودن داستان فوق روشن است، چه آنكه وقتى عايشه فهميد كه نبايد بماند مى‏توانست برگردد. ابن أبي الحديد از چند نفر از دانشمندان اهل سنت با ذكر سند آن را اينگونه نقل مى‏كند كه عايشه گفت: «انى سمعت رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يقول: كأنى بكلاب ماء يدعى الحوأب قد نبحت بعض نسائى. ثمّ قال لى: اياك يا حميراء أن تكونيها» زبير گفت: ما فرسنگها از حوأب گذشتيم و چون عايشه از او شاهد خواست طلحه و زبير با دادن پول به 50 نفر اعرابى (عربهاى باديه نشين) آنان را وادار به شهادت دروغ كردند آنگاه مى‏نويسد: «فكانت هذه اول شهادة زور في الاسلام
آرى اگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواست عايشه قبل از او بميرد براى اين بود كه خون فريب خوردگان زيادى پاى شترش ريخته نشود و خود، او را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد.