آشنایی با شایستگان و اسوه های تابناک، روشنی بخش راه خداجویان و دین باوران خواهد بود. به ویژه آنگاه که از سوی معصومان ـ علیهمالسلام ـ دیدگاه های تأییدآمیز و معرفت آفرین در باره آنان وجود داشته باشد. که در این هنگام نگاه آدمی به آفرینش و آفریده ها وسعت یافته، حقایق هستی در عرصه های افزونتری جلوه گر شده و راه های رشد و پویایی با روشنی بیشتری نمایان میشود.
بخش پیشین این نوشتار را با نگاه درس آموز دخت آفتاب،فاطمه زهرا(س) در باره سلمان فارسی آغاز کردیم. اینک ادامه بحث را با سخن از دیگر شخصیت های شایسته پی میگیریم.
بلال حبشی
«بلال» بردهای بینام و نشان با چهرهای سیاه و بدنی دردآلود از تازیانه اشرافیت زورمند و زرآلود بود. فرزند «رباح» و «حمامه» که به جرم یکتاپرستی و آزادیخواهی شکنجه مرگبار امیة بنخلف را تا عمق جان احساس میکرد(1) و تنها با یاد و نام خدای مهربان «احد»، شکیبایی و بردباری مینمود.
روزی که رایحه روحپرور خداباوری و یکتاپرستی با آزادی از سوی رسول خدا(ص) به ژرفای وجود او وزید، شوقی شگفت آور سیمای سیاه و سیرت سپید بلال را فرا گرفت، ناگاه رو به پیامبر(ص) نمود و با ارادتی بسیار با زبان حبشی این شعر را سرود:
«اَرَه بَرَهْ کَنْکَرَهْ کِرا کِری مِنْدَرَهْ»؛(2)
آن هنگام که در دیار ما بهترین صفات پسندیده را جویا شوند ما تو را شاهد گفتار خود می آوریم!!
عظمت مقام و ابهت کلام او موجب گردید که منصب ارجمند اذانگویی ـ که شعار اسلامی و نماد ارزش دینی است و در آن زمان مؤذن نمایندگی رسمی رسول خدا ـ صلیاللّه علیه و آله و سلّم ـ را در فراخوانی مردم به سوی نیایشگاه عهدهدار بود ـ به او واگذار شود.(3) به گونهای که ناتوانی او در ادای «شین» موجب بخشودگی وی و ادامه این مسؤولیت تنها از سوی او گردد!(4) شخصیت برجسته بلال به گونه ای بود که با فتح مکه به دستور رسول خدا(ص) بر بام کعبه، ندای توحید و نبوّت سرداد و چون پارهای از وارثان کبر و استکبارِ جاهلیت، زبان به نکوهش او و ستایش خود گشودند، فرشته وحی با پیام پرنوید الهی ـ در آیهای نورانی ـ بر رسول خدا(ص) فرود آمد تا معیار برتری از سرسپردن «قبیله» به دلسپردن به «قبله» و میزان تقوا و پرهیزگاری استوار شود.(5)
و در پی آن جبرئیل امین با نزول خود نخست سخن اَشرافِ خودخواه را ـ که شرافت خود را در حقارت دیگران دیده و از پیامبر(ص) خواستار دوری بردگان و پابرهنگان دیروزی بودند تا جایگاهی والا نزد رسول خدا(ص) یابند ـ مردود شمرد که با این خبر سرور و شادی وجود بلال را فرا گرفت،(6) روح او اطمینان و آرامش یافت و آنقدر به پیامبر(ص) نزدیک شد که زانوانش در کنار پاهای آن حضرت دیده میشد. سپس خداوند رسول خود را دعوت به بردباری و همراهیِ افزونتر با موحّدان پابرهنه و شیفتگان الهی نمود که:
«و اصبر نفسک مع الذّین یَدْعُونَ رَبَّهم بِالْغَداةِ و الْعَشی یُریدُونَ وَجْهَهُ و لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الحیاة الدنیا ...»؛(7)
[ای رسول ما!] با کسانی که پروردگارشان را صبح و شام می خوانند (و) خشنودی او را میخواهند، شکیبایی پیشه کن و دو دیدهات را از آنان برمگیر. مبادا زیور زندگی دنیا را بخواهی [و از آنان غافل شوی] ...
بلال در نگاه رسول خدا(ص) و امیر مؤمنان(ع)
شناخت روشنگر بلال نسبت به معارف الهی و شایستگی های والای او به گونهای بود که رسول خدا(ص) بهشت را مشتاق علی، سلمان، عمّار و بلال دانست(8) و گفتار وی را به هنگام اذان، یگانه حجّت در خودداری از خوردن و آشامیدن به هنگام ماه رمضان معرفی کرد.(9) آن زمانی که قریشیان در برابر اسلام مقاومت میکردند، آن حضرت از بلال درخواست کرد پس از اذان از خداوند بخواهد تا او را بر ضد قریش یاری دهد.(10) و روزی که سخن از سرای فردوس و بهشت برین به میان آمد، فرمود:
«بلال در بهشت بر شتری سوار میشود و اذان میگوید. چون جملات «اشهَد اَنْ لا اِله اِلاّ اللّه» و «اشهَد اَنَّ محمدا رسولُ اللّه» را ادا میکند، لباس آراستهای از لباسهای بهشتی بر تن او میکنند.»(11)
دفاع درس آموز پیامبر(ص) از بلال در عرصه های مختلف زینت بخش تاریخ است، به گونه ای که آن حضرت در ماجرایی از ابوبکر خواست تا از بلال و دوستان او عذرخواهی کند!(12) و هنگامی دیگر که ابوذر سخن از سیاهی صورت بلال مطرح کرد، رسول خدا(ص) با عبارتی کوتاه، بزرگی تقصیر او را گوشزد کرده، فرمود: هنوز اندکی از کبر جاهلیت در تو وجود دارد؟!
در این هنگام ابوذر صورت خود را بر خاک گذارد و به بلال گفت سر را از خاک برنمیدارد تا او پای خود را بر صورت او گذارد و بلال نیز چنین کرد.(13)
بلال ـ همچون سلمان ـ صحابی صالح و برجستهای بود که به خانه فاطمه زهرا(س) رفت و آمد داشته، در بسیاری از مواقع از سوی رسول خدا(ص) برای انجام کاری مأموریت مییافت. روزی آن حضرت پولی به بلال داده، فرمود:
«یا بلالُ! ابتع بها طیبا لابنتی فاطمة»؛(14) ای بلال! با این پول عطر و ماده خوشبویی برای [جهیزیه] فاطمه دخترم تهیه کن.
هنگامی که در واپسین روزهای حیات، پیامبر(ص) خبر از رحلت خود داد و از صاحبان حق درخواست قصاص در همین جهان را کرد، پس از سخن یکی از حاضران، رسول خدا(ص) شلاق روز جنگ را درخواست کرد و از آن میان تنها از بلال درخواست نمود و فرمود:
«یا بلال! قم الی منزل فاطمة ...»؛(15) ای بلال! برخاسته به سوی منزل فاطمه برو و ... .
گاهی که مشتاق دیدار فرزندان فاطمه(ع) میشد، رو به بلال کرده، میفرمود:
«یا بلال! ایتنی بولدی الحسن و الحسین»؛(16) بلال! فرزندانم حسن و حسین را برایم بیاور.
به یقین، اطمینان فراوان و اعتماد چشمگیر رسول خدا(ص) نسبت به بلال، زمینهساز گفت و گوهایی اینچنین بود.
روزی امام علی(ع) با شناختی روشن از پیشینه بلال، او را چون خود دانست و فرمود:
پیشگامان به دین اسلام پنج نفرند: من پیشقدم عرب هستم، سلمان پیشگام عجم، صهیب اولین مؤمن از روم، بلال پیشقدم حبشه و خباب پیشگام نبط.(17)
همان گونه که امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) شایستگی بلال را در ابعاد مختلف ستود و فرمود:
خداوند بلال را رحمت کند، خاندان ما را دوست میداشت، او بنده شایستهای بود و میگفت: پس از رحلت رسول خدا(ص)، اذان نخواهم گفت و از آن روز جمله «حی علی خیر العمل» در اذان ترک شد.(18)
بلال در نگاه فاطمه(ع)؛ فاطمه(س) در نگاه بلال
فاطمه زهرا(س)، بلال را شیعه ای هوشیار، آگاه به زمان، هوشمند در پدیده های پیدا و پنهان جامعه و دارای بینشی روشنگر میدانست. از اینرو هیچ گاه سخنی یا گلایه ای از کوتاهی بلال در عرصه های حمایت از ولایت بر زبان جاری نکرد و هماره شیوهه ای حرکت و ستیز آرام او را با غاصبان میستود.
بلال به خوبی رد پای دشمن را در یکایک مواضع او شناسایی میکرد و با روشنی میدانست که تحریف سخنان رسول خدا(ص) و یا ساخت و پرداخت گفته هایی دروغین از سوی آن حضرت، گامهایی است که در پی آن، مسیر هدایت آفرین ولایت دچار انحراف خواهد شد و برای همیشه، ضلالت و گمراهی نصیب انسانهای ناآگاه و سادهانگار خواهد بود. از اینرو، آگاهی و روشن بینی خود را هماره حفظ میکرد و با دیدهای ژرف به عمق حوادث سیاسی مینگریست تا افزون بر دوری از روحیه بیتفاوتی، غفلت و فراموشیِ ارزشهای والا، هیچ گاه از پیشوایان معصوم(ع) که یگانه رهبران راستین هستند، جدا نشود.
او دورسازی انسانها از اسلام ناب و آموزههای زرّین آن، همراه با تیره ساختن چهره الگوهای معرفت آموز در هر زمان را شیوه شیطانی دشمن میدانست که در پی آن زنده ساختن آداب و رسوم جاهلیت، قبیله گرایی، دنیاخواهی و مقام طلبی پدیدار خواهد شد و سرگرمیهای پوچ و بی ارزش برای فراموشی شعارهای پویا و ارزشهای راستین جلوه گر میشود.
آن هوشیاری و این بیداری سبب گردید که لحظهای با غاصبان خلافت نرمش و یا سازش نشان ندهد و نسبت به آنچه در توان داشت، مبارزه ای از سر تحلیل درست و شناخت عمیق شروع کند.
روزی که خبر از پایان کار سقیفه و آغاز ریاست خلیفه به او رسید، در حالی که سراپا اندوه و ماتم بود، در مسجد رسول خدا(ص) نشسته بود و در باره این فاجعه بزرگ که ضایعه ای بی جبران بود، میاندیشید و آن را قضا و قدر الهی می شمرد. ناگاه خلیفه وارد شد و هنگام اذان فرا رسید. اطرافیان منتظر صدای بلال بودند تا همچون زمان رسول خدا(ص) ندای توحید و نبوت با صدای خود سر دهد. اما او را ساکت در گوشهای دیدند. به گمان بیخبری نزد بلال آمده گفتند:
ـ بلال! اذان. اذان!
و او با شهامت و رشادت بسیار پاسخ داد: پس از این اذان نمیگویم. شخص دیگری را معین کنید. خلیفه اول خود نزد بلال آمد و گفت: برخیز اذان بگو ای بلال!
و او سری از بصیرت و بینایی تکان داد و گفت:
نه!
و چون سخن ابوبکر را شنید که برای چه بلال؟ پاسخ داد: اگر مرا [با آزادی از دست امیه] به بندگی خود گرفته ای، در اختیار تو هستم و اگر در راه خدا آزاد ساختهای، پس مرا رها کن و به حال خود واگذار.
و چون شنید که من تو را در راه خدا آزاد کرده ام، پاسخ داد:
من پس از رسول خدا(ص) برای احدی اذان نخواهم گفت.(19)
نگرش روشن و روشنگر بلال، امیدآفرین اصحاب و خرسندکننده فاطمه زهرا(ع) بود. به گونه ای که حضور هوشیارانه و دفاع مردانه او در عرصه های سیاسی موجب گردید که بلال در بین اندک یاران امیر مؤمنان(ع) و فاطمه زهرا(س) محسوب شود که از مسیر سعادتبخش ولایت کوچکترین بازگشت و انحرافی نداشتند.
شگفتآور آنکه بلال که از قبیله ای سرشناس و خانواده ای قدرتمند در مدینه محروم بود و هیچ پشتیبان ظاهری در شهر و دیار غریب نداشت، آن گونه در برابر سران زر و زور و تزویر ایستادگی کرد و با صراحت بسیار این سخن را بر زبان جاری کرد:
من پس از رسول خدا(ص) برای احدی اذان نخواهم گفت!
اما آنگاه که دخت رسول خدا(ص) به یاد دوران پرعظمت و باشکوه اسلام و نبوت پدر عزیز خود فرمود: «اِنّی اشتهی اَنْ اَسْمَعَ صوتَ مؤذنِ اَبی ـ (ع) ـ بالاذان»؛(20) بسیار دوست دارم صدای اذان بلال، مؤذن پدرم را بشنوم، اطاعت تمام عیار نمود و بار دیگر صدای خود را در فضای مدینه طنین انداز کرد. با عبارت «اشهد اَنَّ محمدا رسولُ اللّه»؛ قلب دخت رسول خدا(ص) به لرزه در آمد، اشک او چون سیل از دیدگان جاری شد به گونهای که نقل شده است فاطمه(ع) ناله ای زد، بر زمین افتاد و بیهوش گردید.
ناگاه خبر به بلال رسید که اذان را رها کن، فاطمه(ع) غش کرده است و او چون هراسان و سراسیمه از بام فرود آمد، خدمت پاک بانوی آفرینش رسید تا از حال او جویا شود. زهرا(ع) به هوش آمده فرمود: بلال! اذان را تمام کن!
و او که از عشق بیکران دختر پیامبر(ص) به پدر آگاه بود پاسخ داد:
دختر رسول خدا! مرا از این کار معذور بدار زیرا بر جان شما هراسانم، میترسم خویشتن را به هلاکت رسانی.(21)
بلال و حمایت از ولایت
بلال از علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و آرمانهای آنان حمایت بیدریغ میکرد. آنگاه که امام(ع) در بین مسلمانان حاضر میشد، احترام چشمگیری به او مینمود، به گونهای که برخی زبانِ اعتراض به او میگشودند و میگفتند:
ابوبکر تو را از امیه خرید و آزاد کرد، با این خصوصیت، علی(ع) را بیشتر از او احترام میکنی؟
بلال پاسخ داد:
حق علی(ع) بر من، بیش از ابوبکر است، زیرا ابوبکر مرا از قید بندگی و شکنجه و آزاری که [در دنیا [میکردند، نجات داد، گرچه با صبر و بردباری [و شهادت] به سوی بهشت جاودان رهسپار میشدم، اما علی(ع) مرا از عذاب ابدی و آتش همیشگی جهنم نجات بخشید. چون به خاطر دوستی و ولایت او و برتر دانستن وی بر دیگران، سزاوار بهشت برین و نعمتهای پایدار و ابدی آن خواهم بود!
هنگامی که هواداران ابوبکر، مردم را به بیعت با وی دعوت میکردند، سراغ بلال آمده [با اطمینان بسیار نسبت به پذیرش[ پیشنهاد بیعت دادند.
او با کمال خونسردی، به دور از هیجانات و جریانات زودگذر و از سر شناخت و معرفت، بیعت را نپذیرفت. عمر که شاهد ماجرا بود با عصبانیت گریبان او را گرفت و با لحن تندی گفت:
این پاداش ابوبکر است که تو را آزاد ساخت!
بلال پاسخ داد: اگر ابوبکر مرا به خاطر خداوند آزاد کرده، برای خدا نیز مرا به اختیار خود واگذارد و اگر برای غیر خدا آزاد کرده، من در اختیار او هستم، هرچه میخواهد بکند، اما هرگز با کسی که پیامبر(ص) او را جانشین نکرده است بیعت نمیکنم و آن که او را جانشین خود قرار داده، پیرویش تا روز قیامت بر گردن ما است.
عمر وقتی پاسخ راسخ و سخن صریح بلال را شنید، برآشفت و به او دشنام داده، گفت:
«لا ابا لک ...»؛ ای بیپدر دیگر در مدینه نباید بمانی.
و این آغاز تبعید بلال از مدینه به شام ـ به خاطر دفاع از امامت و ولایت ـ بود.
در آخرین لحظات حضور در شهر رسول خدا(ص) و در کنار دخت پیامبر(ص) و امیر مؤمنان(ع) این اشعار را زمزمه میکرد:
«باللّه لا اَبابَکرٍ نجوتُ وَ لو لا اللّه نأمت عَلی اَوْصالی الضَبُعْ»؛(22)
به وسیله خدا نجات یافتم نه به خاطر ابوبکر و اگر خدا نبود کفتار، رگهای مرا میدرید. خداوند مرا در محل خوبی جای داد و مرا گرامی داشت، همانا خیر نزد او یافت میشود. مرا پیرو بدعتگذاری نخواهید یافت و من مانند آنان بدعتگذار نیستم.
بلال به شام رفت، ایامی چند در آن دیار زندگی کرد و سرانجام در بین سالهای 18 ـ 21 هجری قمری در زمان خلافت عمر در اثر بیماری طاعون دیده از جهان خاکی فرو بست و به دیار افلاکی پر کشید. بابُ الصغیر دمشق قبرستان شام است که پیکر پاک بلال را در آغوش خود جای داده و همه روزه زیارتگاه ارادتمندان مسلمان است.(23)
ابوذر غفاری
ابوذر صحابی صالح، صادق، شورآفرین و پرتوان در تمامی صحنه هاست که از آغاز پذیرش اسلام تا آخرین لحظه حیات، اندکی در حقگویی، ستمستیزی و یاری نبوت و ولایت کوتاهی نکرد و لحظهای تردید به خود راه نداد. او سه سال پیش از بعثت رسول اکرم(ص) خدا را میپرستید و پس از رسالت آن حضرت، چهارمین یا پنجمین نفر از ایمان آورندگان بود، از این رو در زمره «سابقین در اسلام» محسوب میشد.(24) اباذر نخستین کسی بود که ایمان خویش را در مکه آشکار کرد و با ویژگی خاص خود، باور توحیدی خویش را در کنار کعبه به گوش همگان رساند.(25)
رسول خدا(ص) او را میستود و میفرمود:
«رحمت خداوند بر تو باد ای اباذر! براستی که تو تنها زندگی میکنی، تنها میمیری، تنها برانگیخته میشوی و تنها وارد بهشت خواهی شد. سعادتمند و رستگارند مردمی که غسل و کفن و دفن تو را به عهده میگیرند ... آسمان سایه نیفکند و زمین در برنگرفت، راستگوتر از ابوذر! ای اباذر! براستی که تو از ما اهل بیت هستی ... پس دوستدار اهل بیت من باش، آن کسانی که خداوند «رجس» و پلیدی را از آنان دور ساخت و پاکشان گردانید، پاک گردانیدنی مخصوص».(26)
نگرش روشن پیامبر(ص) پس از رحلت آن حضرت برای همگان تجسم یافت. زیرا ابوذر در تندباد حوادث و اوضاع سیاه سیاسی ـ در میان انبوه بیش از یکصد هزار نفر در غدیر خم ـ چونان سروی راست قامت و پیشگامی هوشمند، پویا و انقلابی حضوری زنده و تأثیرگذار داشت و لحظه ای تحت تأثیر شرایط و جوّ آلوده تطمیع و تهدید با زر و زور قرار نگرفت.(27)
او از آغازین لحظه حرکت به سوی رسول خدا(ص)، علی(ع) را ـ که نوجوانی بیش نبود ـ در کنار آن حضرت دیده بود و از سخت کوشی فاطمه(ع) در مسیر رسالت پیامبر(ص)، آگاهی کامل داشت. از اینرو ایمانی از سر شناخت و معرفت به رسول خدا(ص) و خاندان پاک او داشت. آنگاه که سکههای زرد و سفید سران حکومت در مدینه و شام به صورت پنهانی برای او فرستاده میشد تنها به یک جمله بسنده میکرد:
«یک گرده نان جو دارم که با آن چند روز را میگذرانم. من با ولایت علی بنابیطالب و عترت پاک او، احساس بینیازی از دیگران میکنم.»(28)
روزی دیگر قاطعانه از حرکت پرخروش فاطمه زهرا(س) حمایت کرده و فریاد میزند: «براستی که من به خاطر ولایت علی و خاندان هدایتگر او ـ که به حق و حقیقت دعوت میکنند و خود اهل هدایت و عدالت اند ـ احساس ثروتمندی بیش از دیگران دارم. من خود این ویژگیها را در علی و دودمان او از رسول خدا شنیدم ... همانا علی راستگوی بزرگ، صدیق اکبر و امتیازدهنده حق از باطل بعد از پیامبر خدا و رهبر دینداران است و ثروت پیشوای ستم پیشگان.»(29)
ابوذر و فاطمه(س)
ایمان استوار، فریاد رعدآسا و حمایت پرتوان ابوذر در هنگامه درد و رنج فاطمه(ع)
و غربت آن بانو، تسلیبخش زخمهای سوزان او بود. بویژه آنگاه که بینش عمیق و شناخت روشن، او را به موضعگیری قاطعانه علیه دنیاطلبان و دنیاپرستان وامیداشت، گویی صدای حقخواهی زهرا(س) است که از دهان اباذر در فضا طنین انداز میشود.
این سخن اباذر است که فرمود:
«بار خدایا! من علی، فاطمه، حسن و حسین را دوست میدارم، هرچند به خاطر محبتشان قطعه قطع هام کنند و پیوسته این راه من است تا تو را ملاقات کنم و از این طریق جویای رضایت تو میشوم ... .»(30)
فاطمه(ع) نیز نگاهی برتر به ابوذر داشت و در صحنه های مختلف زبان به ستایش او میگشود و یا او را از مَحْرمان خاندان نبوت و امامت معرفی میکرد.
روزی خبر از دیدار سه دختر زیبارو و پرنشاط با رایحه روح پرور داد که از حوریان بهشتی بوده و از شیفتگان نگاه دلآرای زهرای عزیز هستند که چون حضرت نام یکایک آنها را جویا میشود دومی خود را «ذرّه» معرفی کرده که خداوند او را برای ابوذر غفاری آفریده است!(31)
امام صادق(ع) فرمود:
مادرم فاطمه(ع) به علی(ع) فرمود:
«اذا توفیّتُ لا تُعْلِمْ اَحَدا اِلاّ امَسَلَمة و اُمَایمن و فَضّة و من الرجال اِبْنیَّ و العبّاس و سلمان و عمّار و المقداد و اباذر و حذیفة و لا تُدْفِنی الاّ لَیلاً و لا تُعْلم قَبری اَحَدا»؛(32)
هنگامی که وفات کردم هیچ کس را آگاه مکن، مگر ام سلمه و ام ایمن و فضّه را از زنان و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را خبر کن
آری:
وادی عشق که بی هوش و سرگردانی است
مدعی در طلبش بولهوس و مغرور است
لب فرو بست هر آنکس رخ جون ماهش دید
آنکه مدحت کند از گفته خود مسرور است
وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم
به همه کون و مکان مدحت او مسطور است
احمد لقمانی
________________________________________
1 ـ بلال، سخنگوی نهضت پیامبر(ص)، عبدالحمید جودة السحار، ترجمه علی منتظمی، ص4 و 3.
2 ـ کشکول شیخ بهایی، عزیزاللّه کاسب، ص252.
3 ـ تفسیر منسوب به امام عسکری(ع)، ص462؛ علل الشرایع، ص461.
4 ـ عدةالداعی، ص21؛ المحجةالبیضاء، ج2، ص310.
5 ـ حجرات، 13؛ یا ایّها الناس انّا خلقناکم من ذکرٍ و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا اِنَّ اکرمکم عند اللّه اتقیکم. (ر.ک: تفسیر المیزان، ج18، ص325؛ اطیب البیان، ج12، ص231؛ البرهان، ج4، ص210؛ نمونه، ج22، ص196؛ تفسیر القمی، ج1، ص179).
6 ـ انعام، 52؛ و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیءٍ و ما من حسابک علیهم من شیءٍ فتطردهم فتکون من الظالمین. (ر.ک: تفسیر المیزان، ج7، ص99؛ بیان السعاده، ج2، ص132؛ روح المعانی، ج7، ص158).
7 ـ کهف، 28.
8 ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج10، ص104؛ عوالم العلوم، ج14، ص308.
9 ـ بحارالانوار، ج83، ص131؛ نهایة الاحکام، ج1، ص422 و 524.
10 ـ تاریخ تحول دولت و خلافت، ص107، نقل از التراتیب الاداریه، ج1، ص79.
11 ـ بحارالانوار، ج84، ص116؛ ر.ک: مجمعالرجال، ج1، ص281.
12 ـ مختصر تاریخ دمشق، ج5، ص261.
13 ـ شرح نهجالبلاغه، ج11، ص198.
14 ـ بحارالانوار، ج104، ص88؛ دلائل الامامه، ص87.
15 ـ همان، ج22، ص508؛ عوالم العلوم، ج11، ص175؛ نک: علل الشرایع، ص168؛ امالی شیخ طوسی، ص573؛ امالی شیخ صدوق، ص506.
16 ـ همان، ج22، ص499.
17 ـ بلال سخنگوی نهضت پیامبر(ص)، ص3.
18 ـ بحارالانوار، ج22، ص142؛ نک: الدرجات، الرّفیعه، ص367.
19 ـ انسابِ الاشراف بلاذری، ج2، ص183.
20 ـ احقاق الحق، ج19، ص153؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، ج1، ص297؛ بحارالانوار، ج43، ص157.
21 ـ بحارالانوار، ج43، ص158.
22 ـ همان، ص119 (برخورد بلال با خلیفه دوم به گونهای افشاگرانه، تهاجمی و یا نوعی دادخواهی در آن به چشم میخورد؛ گرچه بسیاری جرأت این گونه برخورد را در خود نمیدیدند! به طور مثال روزی عمر به بلال گفت: هنگام اذان نشده است، چرا اذان میگویی؟ و او پاسخ داد: زمانی که تو از الاغ خودت گمراهتر بودی من وقت را میشناختم. نک: مختصر تاریخ دمشق، ج5، ص267).
23 ـ رجال شیخ طوسی، ص27 (شایان ذکر است که برخی معتقدند بلال در «باب الاربعین» شهر حلب و یا در مقبره کیسان یا خولان مدفون است).
24 ـ الصفوه من الصحابة و الشاکرین، حسین الشاکری، ج1، ص67 ـ 115.
25 ـ همان، ص68 و 69.
26 ـ شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار(ع)، ص502؛ خصال، ص182؛ کامل بهایی، ج1، ص157؛ کافی، ج8، ص297؛ مجالس المؤمنین، ج1، ص217.
27 ـ نک: تاریخ الیعقوبی، ج2، ص124 و 173؛ مروج الذّهب، ج2، ص341 و 342؛ تاریخ الطبری، ج4، ص283؛ طبقات الکبری، ج4، ص229؛ الغدیر، ج6، ص304 و ج9، ص373.
28 ـ نقد الرجال، ج1، ص77؛ شجرة الطّوبی، شیخ محمدمهدی مازندرانی (شرح زندگانی ابوذر).
29 ـ ر.ک: المجالس السنیّه، ج1، ص243 ـ 245؛ الصفوه من الصحابه و التابعین.شش
30 ـ اعیان الشیعه، ج16، ص319 ـ 321.
31 ـ ریاحین الشریعه، ج1، ص135؛ بحارالانوار، ج22، ص352؛ دلائل الامامه، ص28.
32 ـ تاریخ الطبری، ج2، ص300؛ کفایة الطالب، ص225.
پیوندها: