شهادت حضرت محسن (علیه السلام)

(زمان خواندن: 15 - 29 دقیقه)

ولادت غم ‏انگيز محسن عليه‏ السلام همانا روز شهادتش نيز بود، و كيفيت شهادتش قبلاً پيشگويى شده بود.


اين دليل بر بزرگى مصيبتى است كه با قتل محسن عليه ‏السلام بر اسلام وارد شد و نشانه‏ ى شدت غصه‏ اى است كه مادر دلسوخته ‏اش حضرت زهرا عليهاالسلام با از دست دادن اين پسر كشيد.
نامش را محسن عليه ‏السلام گذاشت
محسن عليه‏ السلام عزيز پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود و آن حضرت قبلاً نام او را تعيين كرده بود. اگر اين آخرين گل زهرا عليهاالسلام به دنيا مى‏ آمد همه به عنوان يادگار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از او ياد مى‏كردند و گراميش مى ‏داشتند.
ولى خوب شد به دنيا نيامد، چه آنكه هنوز متولد نشده اينچنين او و مادرش را گرامى داشتند!!!
قال أميرالمؤمنين عليه‏ السلام: إنّ أسقاطكم إذا لقوكم يوم القيامة و لم تسموهم، يقول السقط لأبيه: «ألا سميتني و قد سمّى رسول ‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله محسناً قبل أن يولد». اميرالمؤمنين عليه‏ السلام فرمود: اگر فرزندان سقط شده‏ ى شما روز قيامت شما را ببينند در حالى كه نامى براى آنان نگذاشته ‏ايد، سقط به پدرش مى‏ گويد: چرا براى من نامى تعيين نكردى در حالى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله محسن عليه‏ السلام را قبل از اينكه به دنيا بيايد نامگذارى كرده بود.
قالت أسماء: فما دخلنا البيت إلّا و قد أسقطت جنيناً سماه رسول ‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله محسناً.
اسماء مى‏گويد: وارد خانه‏ ى حضرت زهرا عليهاالسلام شديم وقتى كه حضرت جنين خود را سقط كرده بود؛ همان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود.
فاطمه ‏ى من... سقط جنين؟!
چه سوزناك است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از شهادت يادگار خود خبر دهد و بفرمايد: اين شهادت در اثر ضربتى است كه بر دخترم فاطمه عليهاالسلام وارد مى ‏شود!
قال رسول ‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: و تضرب و هي حامل،... و تطرح ما في بطنها من الضرب و تموت من ذلك الضرب.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: حضرت زهرا عليهاالسلام زده مى ‏شود در حالى كه باردار است. در اثر اين ضربت فرزندى كه همراه دارد سقط مى ‏شود، و خود او در اثر همان ضربت از دنيا مى ‏رود.
مقتل حضرت محسن عليه‏ السلام
گل زهرا عليهاالسلام اول شهيد شد و سپس سقط گرديد! اما چگونه؟ اين سؤالى است كه بايد جزئيات ماجرا آن را روشن كند.
مادرى كه فرزند همراه دارد مواظبت زيادى مى‏ خواهد. رعب و وحشتى كه مهاجمين سقيفه پشت در خانه به راه انداخته بودند، و فريادهاى بلند و بى‏ ادبانه‏ اى كه سر داده بودند و قصد ورود اجبارى به خانه را داشتند، مى‏ توانست به تنهايى باعث سقط محسن شود.
فرياد «آتش مى ‏زنيم»، و صداى بر زمين انداختن هيزم، و چيدن آنها با خار مغيلان كنار ديوار و در خانه و آتش زدن آنها، و دود و شعله‏ هايى كه از زير در و بالاى ديوار خانه ديده مى ‏شد، هر خانم باردارى را نگران مى‏كرد و به وحشت مى‏ انداخت.
اكنون بانويى پشت در آمده كه از يك سو رحلت پدر مهربانى چون پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بار عظيمى از غم بر قلب او نشانده، و از سوى ديگر جفاى مردم در حق شوهر مظلومش دل او را سخت آزرده است.
او احساس مى‏ كند مهاجمين قصد ورود به خانه را دارند و در وضعيت فوق‏ العاده خطرناكى قرار گرفته است. لذا با تمام وجود در را گرفته تا باز نشود.
آتش به چوب در گرفته و شعله‏ ها به صورت او اصابت مى‏كند. در صاف نيست! چوبهاى ناهموار دارد، ميخ دارد، داغ شده است! بانويى كه محسن عليه ‏السلام همراه اوست چگونه بايد مواظب فرزندش باشد؟!
در را با لگد مى‏ شكنند و صداى وحشتناكى ايجاد مى ‏شود، و در به روى بانو مى‏ افتد. درياى عصمت و حيا با مهاجمين بى‏ حيا روبه ‏رو مى‏ شود. بر دستش تازيانه مى ‏زنند تا در را رها كند.
در با ميخش و با ناهمواريش سينه را مى‏ شكافد و خون جارى مى ‏كند. استخوان پهلو از درون مى‏ شكند و خون جارى مى‏ شود! لابد اينها براى كشتن فرزندى كه كنار اين پهلو و سينه به تلاطم افتاده كم است؟!
حمله‏ كنندگان سقيفه يك نفر نيستند. دستور خود را هم از پيش گرفته ‏اند. آن سيلى كه گوشواره را مى‏ شكند، تازيانه‏ اى كه بازو را سياه مى‏ كند، و بر سر و كتف بانو مى‏ خورد و بى‏ محابا از هر سو فرود مى ‏آيد و خون جارى مى‏ كند، پايى- كه شكسته باد- بر بانوى باردار ضربه مى‏زند. آيا با همه ‏ى اينها هنوز محسن عليه ‏السلام زنده است؟ بايد بپرسيم هنوز مادر زنده است؟!!
با اين همه وحشت و ضربت و جراحت... مادر چه گفت؟ چه كرد؟ فضه چه كمكى توانست نمايد؟ اميرالمؤمنين عليه‏ السلام چه كرد؟ بچه‏ ها چه حالى داشتند؟ محسن عليه‏ السلام كجا رفت؟ تاريخ، اين داستان جگرسوز را با تمام تلخى‏ هايش حفظ كرده تا معلوم شود فاطمه و محسنش عليهماالسلام باهم و از يك سبب به شهادت رسيدند!! چه ضرباتى و چه حملاتى كه مرد را از پا درمى ‏آورد، چه رسد به بانويى كه كنار قلبش يادگار زيبايى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله را در آغوش گرفته است.
آتش، فشارِ در، تازيانه، سيلى
آتش از كجا آغاز شد و تا كجا پيش رفت؟ بانويى كه درِ خانه را محكم گرفته بود چرا رها كرد؟ درِ خانه چگونه به فاطمه عليهاالسلام اصابت نمود؟ مهاجمين از كجا وارد خانه شدند؟ گوشواره ى بانو كِى شكست؟ كجا گريه و فرياد بهم آميخت؟
اميرالمؤمنين عليه السلام عبايش را كجا روى فاطمه عليهاالسلام انداخت؟ درب شكسته ى نيم سوخته چه شد؟ محسن عليه السلام اين همه مصيبت را نزد كِه به شكايت برد؟ اين همه پرسش را خدمت امام صادق عليه السلام مى بريم.
قال الصادق عليه السلام:... و أخْذ النار في خشب الباب؛ و إدخال قنفذ لعنه اللَّه يده يروم فتح الباب، و ضَرْب عمر لها بالسوط على عضدها حتى صار كالدملج الأسود، و رَكْل الباب برجله حتى أصاب بطنها و هي حاملة بالمحسن لستة أشهر و إسقاطها إياه، و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن الوليد، و صفقة خدّها حتى بدا قرطاها تحت خمارها و هي تجهر بالبكاء و تقول: «وا أبتاه! وا رسول اللَّه! ابنتك فاطمة تُكذَّب و تُضرب و يُقتل جنين في بطنها»، وخروج أميرالمؤمنين عليه السلام من داخل الدار محمرُّ العين حاسراً حتى ألقى ملاءته عليها و ضمّها إلى صدره. و صاح أميرالمؤمنين عليه السلام بفضة: «يا فضة! مولاتك، فاقبلي منها ما تقبله النساء، فقد جاءها المخاض من الرفسة و ردِّ الباب»، فأسقطت محسناً.
فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: إنّه لاحقٌ بجدّه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فيشكو إليه.
بحارالانوار: ج 53 ص 19.]
امام صادق عليه السلام فرمود: آتش به چوب در خانه گرفت. قنفذ با دست فشار مى داد و مى خواست در را باز كند. عمر با تازيانه بر بازوى فاطمه عليهاالسلام چنان زد كه مانند بازوبندِ سياه شد. و نيز چنان با لگد به در زد كه به شكم فاطمه عليهاالسلام اصابت كرد در حاليكه به محسن عليه السلام ششماهه باردار بود، و اين فرزند در معرض سقط قرار گرفت. عمر و قنفذ و خالد به خانه هجوم آوردند.
عمر چنان سيلى بر روى فاطمه عليهاالسلام زد كه پوشش سر كنار رفت و گوشواره ى آنحضرت ديده شد، در حاليكه آن حضرت با صداى بلند گريه مى كرد و مى فرمود: «اى پدر، اى رسول خدا! سخن دخترت فاطمه را دروغ پنداشتند و او را زدند و جنين او را كشتند».
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين حال از داخل خانه با چشمان سرخ شده و آستين بالا زده برخاست، و عباى خود را روى فاطمه عليهاالسلام انداخت و آنحضرت را به سينه چسبانيد... و فرياد زد: «فضه! بانوى خود را درياب كه فرزند او از ضرب لگد در حال سقط است»!
اميرالمؤمنين عليه السلام درِ شكسته را به جاى خود باز گردانيد، و در همان حال محسن عليه السلام سقط شد. حضرت فرمود: محسن عليه السلام به جدش ملحق مى شود و نزد آنحضرت شكايت مى نمايد.
مسمار نوشيده! نشد شير ولايت از تو نوشد محسن مظلوم نشد شير ولايت از تو نوشد محسن مظلوم
كه خون سينه ات مسمار نوشيده است يا زهرا كه خون سينه ات مسمار نوشيده است يا زهرا
براى اين كه در جنّت شود همبازى محسن براى اين كه در جنّت شود همبازى محسن
على اصغرت بر مرگ خنديده است يا زهرا على اصغرت بر مرگ خنديده است يا زهرا
نگاهِ حسرت!
بياد محسن و بشكستن پهلو ز ضرب كين بياد محسن و بشكستن پهلو ز ضرب كين
نگاه از روى حسرت مى كنم بر پشت در هر شب نگاه از روى حسرت مى كنم بر پشت در هر شب
خانه ى من... قتلگاه من!
تنها نگشت خانه ى من قتلگاه من تنها نگشت خانه ى من قتلگاه من
جان داد پشت در پسر بيگناه من جان داد پشت در پسر بيگناه من
محسن عليه السلام و شيرِ من؟
خوب شد محسن من كشته شد آنجا، ور نه خوب شد محسن من كشته شد آنجا، ور نه
من به اين سينه چسان شير به او مى دادم من به اين سينه چسان شير به او مى دادم
تنم آب شد!
اعضاى تنم آب شد و خلق نديدند اعضاى تنم آب شد و خلق نديدند
آن مهره ى داغى كه از او بر جگرم بود آن مهره ى داغى كه از او بر جگرم بود
غلافِ شمشير... كتف فاطمه... خون!
مى توان باور كرد كه شكستن در، مادر و فرزند را به شهادت رساند؟ آرى اگر با لگدِ پر كينه اى شكسته باشد!!
غلاف شمشير بر كتف فاطمه عليهاالسلام خون جارى كرد! چه ضربت وحشتناكى؟! اكنون براى همه روشن است كه مادر و پسر در برابر چه دشمن كينه توزى قرار گرفته بودند!
فلكز عمر برجله على الباب فانقلع و أصاب ببطنها، فسقط جنينها المحسن و مرضت من ذلك الضرب إلى أن ماتت.
فأخذ عمر سيف خالد بن الوليد و ضرب بالغلاف على كتفها ثلاثاً حتى جرحه، و بقيت تلك الجراحة على كتفها إلى أن ماتت.
جنات الخلود: ص 19.]
عمر با پا به در لگد زد بطورى كه در كنده شد و به شكم فاطمه عليهاالسلام خورد و در نتيجه جنين او (حضرت محسن عليه السلام) سقط شد، و حضرت در اثر اين ضربت مريض شد و از دنيا رفت.
سپس عمر شمشير خالد بن وليد را گرفت و با غلاف آن سه مرتبه بر كتف آنحضرت زد بطورى كه آن را مجروح كرد، و اين جراحت در كتف آنحضرت بود تا از دنيا رفت.
محسن پسرم، سوخت
گوييد به پروانه: مگو بال و پرم سوخت گوييد به پروانه: مگو بال و پرم سوخت
پروانه اگر سوخت پرش، من جگرم سوخت پروانه اگر سوخت پرش، من جگرم سوخت
اى خانه مكن شكوه تو از شعله ى آتش اى خانه مكن شكوه تو از شعله ى آتش
پهلو تو مكن شكوه، كه محسن پسرم سوخت پهلو تو مكن شكوه، كه محسن پسرم سوخت
استخوانِ پهلو... شكست!
چرا فاطمه عليهاالسلام در بستر افتاد؟ فشار در و ديوار و شكستن استخوان سينه، نتيجه اى بهتر از اين نخواهد داشت. محسن عليه السلام كه رفت، مادر هم با سينه ى مجروح براى شير دادن او رفت...!!
فألجأها قنفذ إلى عضادة باب بيتها و دفعها فكسر ضلعاً من جنبها؛ فألقت جنينها من بطنها. فلم تزل صاحبة فراش حتى ماتت صلى اللَّه عليها من ذلك شهيدة.
بحارالانوار: ج 28 ص 269.]
قنفذ حضرت زهرا عليهاالسلام را پشت چهار چوب در قرار داد و سپس در را فشار داد. در نتيجه يكى از استخوانهاى پهلوى زهرا عليهاالسلام شكست و جنين خود را سقط كرد. از همين جا آنحضرت در بستر بيمارى افتاد تا به شهادت رسيد.
بوى محسن عليه السلام
بخوابد زينبش گر در شب تار بخوابد زينبش گر در شب تار
بگيرد فاطمه دستش به ديوار بگيرد فاطمه دستش به ديوار
به شبها گيرد او دستش به پهلو به شبها گيرد او دستش به پهلو
رود آهسته تا در را كند بو رود آهسته تا در را كند بو
چه بوئى دارد اين درب شكسته چه بوئى دارد اين درب شكسته
كه زهرا پشت در گريان نشسته كه زهرا پشت در گريان نشسته
گمانم بوى محسن دارد اين در گمانم بوى محسن دارد اين در
همان ششماهه ى نشكفته پرپر همان ششماهه ى نشكفته پرپر
سيلى... گوشواره!!
زهرا عليهاالسلام كجا، سيلى كجا؟! آن دست بى شرم- كه بريده باد- با كدامين جرأت چنين جسارتى نسبت به مادرِ اسلام روا داشت كه گوشواره شكست؟... و لابد از جاى آن خون جارى شد؟!
قال الصادق عليه السلام: فرفسها برجله و كانت حاملة بابنٍ اسمه المحسن، فأسقطت المحسن من بطنها. ثم لطمها فكأنّي أنظر إلى قرط في أذنها حين
الاختصاص: ص 185.]
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: عمر با پا به فاطمه عليهاالسلام زد در حاليكه به پسرى بنام محسن باردار بود، و در اثر اين ضربه آن پسر سقط شد. سپس سيلى به روى مبارك آنحضرت زد بطورى كه گويا مى بينم گوشواره ى حضرت در گوشش شكست.

راز اسم محسن عليه السلام
در اسم محسن اين معنى نهفته در اسم محسن اين معنى نهفته
هزاران رازها دل باز گفته هزاران رازها دل باز گفته
جواب بدعت كين است محسن جواب بدعت كين است محسن
شهيد عترت دين است محسن شهيد عترت دين است محسن
هيزم و خار... آتش... فرياد!
آنكه براى آتش زدن مهبط وحى آستين بالا زده بود، فكر لوازم آن را هم كرده بود. دستور داده بود هيزم بياورند، و براى زود بر پا شدن آتش خار مغيلان هم آورده بود.
پشتوانه ى جمعيت مهاجم، اسب سواران و نيزه دارانى بودند كه گوش بفرمان سقيفه آماده ى خراب كردن خانه بر سر اهلش بودند.
فريادهاى ناهنجارِ شمشير به دستان از بيرون در، صداى ناله ى جانسوز بانوى خلوت كبريا را از درون خانه تا دورترين آينده هاى تاريخ رساند و قلب ميلياردها فدايىِ زهرا عليهاالسلام را پاره پاره كرد؛ اما هنگامى كه كار از كار گذشته بود!!
فدخل الثاني على الأول و قال له: «قم، فقد جمعت لك الخيل والرجال». فخرجا و خرج معهما المغيرة بن شعبة، و جمع حزمة من حطب العوسج، وأمر بغيلان فحملها على عاتقه. ثم ساروا يريدون منزل علي عليه السلام.
قال أُبيّ بن كعب: فسمعنا صهيل الخيل و قعقعة اللجم واصطفاق الأسنّة، فخرجنا من منازلنا مشتملين بأرديتنا مع القوم، حتى وافوا منزل علي عليه السلام فوافوا الباب مغلقاً.
فتقدّم الثاني و رفس الباب برجله و نادى: «يا علي اخرج! ولقد احتجبت في منزلك عن بيعة أبي بكر. اخرج و إلاّ أحرقنا البيت بالنار».
فقال أُبيّ بن كعب: فسمعت رنّة من وراء البيت، فالتفتُّ و إذاً أنا بالطاهرة المصونة فاطمة الزهراء عليهاالسلام فبكت.
الكوكب الدرى: ج 1 ص 194.]
عمر نزد ابوبكر آمد و گفت: برخيز كه اسب و افراد براى تو جمع كرده ام. آن دو همراه مغيره بيرون آمدند. عمر مقدارى از چوب عوسج جمع كرد و دستور داد خار مغيلان آوردند و آنها را بر دوش خود حمل
كرد و آمدند تا به منزل على عليه السلام رسيدند.
اُبَىّ بن كعب مى گويد: صداى شيهه ى اسبان و افسار آنان و برخورد نيزه ها را شنيديم. لباسهاى خود را پوشيده از خانه ها بيرون آمديم و همراه آنان تا منزل على عليه السلام آمديم در حاليكه درِ خانه بسته بود. عمر پيش رفت و لگدى به در زد و صدا زد: اى على، خارج شو! چرا از بيعت ابوبكر خود را در خانه پنهان كرده اى؟! بيرون بيا و گرنه خانه را به آتش مى كشيم!
اُبىّ بن كعب مى گويد: از پشت ديوار خانه صداى ناله اى بگوشم رسيد و متوجه شدم صداى بانوى طاهره فاطمه زهرا عليهاالسلام است كه گريه مى كند.
آتش به دامان گل
چه سازم در ميان كينه هاى شعله خيز خلق چه سازم در ميان كينه هاى شعله خيز خلق
اگر افتد به جان محسن دردانه ام آتش؟ اگر افتد به جان محسن دردانه ام آتش؟
اگر چه شمع آسا سوختم، اما ز غم ديدم اگر چه شمع آسا سوختم، اما ز غم ديدم
به دامان گل، آتش! بر تن پروانه ام، آتش! به دامان گل، آتش! بر تن پروانه ام، آتش!
فرزند و مادر... بين ديوار و در!؟
عمر شخصاً اقدام كرد تا مبادا دلى به رحم آيد و بازگردد! فاطمه عليهاالسلام نمى گذاشت در باز شود، اما وقتى دانست دشمن دست بردار نيست در را رها كرد تا محسنش را نجات دهد!
در اين ميان «چرا»هايى هست كه پاسخ آن را فقط مهدى زهرا عليه السلام مى داند؛ ولى فوران خون از پهلو و سينه در آن لحظات اشاره هاى پر معنايى به محبين فاطمه عليهاالسلام دارد!
دنباله ى ماجرا براى كسانى است كه هنوز در نيمه راه باوَرَند: بانو تا صحن خانه بيشتر تاب نياورد و در حاليكه بر زمين مى افتاد همه ى اهل خانه را براى كمك فراخواند.
داستان تازيانه و سيلى يك بار بوده يا تكرار شده؟ نمى دانم! بعد از فرياد «يا فضه» هم...؟!! باز نمى دانم! ولى رويت سياه باد اى دشمن كينه توز، كه تازيانه ات بر «سر» فاطمه عليهاالسلام اصابت كرد و تا «كتف» او را سياه نمود!به صورت بانو هم... يا نه؟ نمى دانم! ولى دستت بريده باد كه جاى سيلى ات بر چهره ى زهرا عليهاالسلام ماند... و آنچنان رفت تا به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشان دهد صورت نيلى را...!!
ثم جعل الثاني يعالج الباب ليحرقه، فلما رأت عليهاالسلام إصرار القوم على ذلك... فتحت لهم الباب و لاذت خلفه. فعصرها الثاني ما بين الحائط و الباب حتّى كادت روحها أن تخرج من شدّة العصرة، و نبع الدم من صدرها و من جنبيها.
فدخلت إلى دارها ونادت: «يا أسماء و يا فضّة و يا فلانة، تعالين و تعاهدن منّي ما تتعاهد النساء من النساء».
قالت أسماء: فما دخلنا البيت إلا و قد أسقطت جنيناً سمّاه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله محسناً.
فقال الثاني لعبده قنفذ: «ويلك، إضربها»!! و كان بيده سوء فجعل يضربها على رأسها و السوط يلتوي بين كتفيها كالدملج و هي تنادي: «المستعان المستغاث باللَّه و برسوله».
ثم لطمها الثاني على خدّها لطمة حتّى أثّرت في خدّها من وراء الخمار و سقط القرط من أُذنها.
الكوكب الدرى: ج 1 ص 194.]
سپس عمر دست به كار شد كه درِ خانه را آتش بزند. حضرت زهرا عليهاالسلام كه اصرار مردم را ديد در را باز كرد و خود به پشت در پناه برد. عمر آنحضرت را بين در و ديوار فشار داد بطورى كه از شدت آن نزديك بود روح آنحضرت بيرون آيد، و خون از سينه اش جارى شد.
در اين حال حضرت به داخل خانه رفت و صدا زد: «اى اسماء، اى فضّه... بياييد و در آنچه زنان به يكديگر احتياج دارند مرا دريابيد».
اسماء مى گويد: وارد نشديم مگر وقتى كه حضرت جنين خود را سقط كرده بود، همان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را محسن ناميده بود.
عمر به غلامش (قنفذ) گفت: واى بر تو، فاطمه را بزن! در دست قنفذ تازيانه اى بود و با آن بر سر آنحضرت زد بطورى كه بين دو كتف حضرت اصابت نمود و ورم كرد. در همان حال مى فرمود: به خدا و رسولش پناه مى برم و از آنان كمك مى خواهم.
سپس عمر بر صورت آن حضرت سيلى زد بطورى كه از روى پوشش بر گونه ى حضرت اثر كرد و گوشواره از گوش حضرت افتاد.
قتلگاه محسن
به زحمت قتلگاه محسنم را مى كنم جارو به زحمت قتلگاه محسنم را مى كنم جارو
گلاب قتلگاهش اشك چشمان است، اى فضه گلاب قتلگاهش اشك چشمان است، اى فضه
روم در پيش محسن، گر جدا مى گردم از زينب روم در پيش محسن، گر جدا مى گردم از زينب
كه آن ششماهه قبرش نيز پنهان است، اى فضه كه آن ششماهه قبرش نيز پنهان است، اى فضه
فشار در... با تازيانه
فاطمه عليهاالسلام- همان عزيز آفرينش- بين در و ديوار هم ناله كرد ، هم گريست، هم فرياد زد!! شايد «فرياد» ترجمه ى «صيحه» نباشد!؟
«صيحه»، فرياد بلندى است كه از اضطرار و اضطراب و با هجوم درد ناگهانى از سينه بر آيد؛ و فاطمه عليهاالسلام پشت در به حالى افتاد كه با تمام وجود صيحه اى زد و بيهوش شد...!!
فقامت فاطمة عليهاالسلام خلف الباب، فضغطها خالد بن الوليد فصاحت، فضربها قنفذ على ذراعها و هجموا البيت.
الكشكول: ص 83.]
فاطمه عليهاالسلام پشت در ايستاده بود. خالد بن وليد در را فشار داد بطورى كه آنحضرت فرياد كشيد. در اينجا قنفذ بر بازوى فاطمه عليهاالسلام زد و به خانه هجوم آوردند.
طاقت اين ضربه
بشكست در، و باز شد، و شعله زد، و گفت: بشكست در، و باز شد، و شعله زد، و گفت:
كِى طاقت اين ضربه زن حامله دارد؟! كِى طاقت اين ضربه زن حامله دارد؟!
شعله ى آتش... صورت فاطمه
چه كسى همچون صاحب مصيبت مى تواند رفتار دژخيمان را توصيف كند؟ اى اشك اگر اجازه دهى گوش بر سخن فاطمه عليهاالسلام بسپاريم تا آتش و سيلى و محسن عليه السلام را يكجا بگويد.
منتظران مهدىِ ت و يا زهرا با شنيدن سخنت كه اشك خالص است، بر خاك سياه نشسته اند! بگو تا بسوزيم و براى يارى مهديت آماده شويم!
قالت فاطمة عليهاالسلام: و ركل الباب برجله، فردّه عليَّ و أنا حامل. فسقطت لوجهي و النار تسعر و تسفع وجهي، فيضربني بيده حتى انتثر قرطي من أذني، و جائني المخاض فأسقطت محسناً بغير جرم.
بحار الانوار: ج 8 (قديم ) ص 231.]
حضرت زهرا عليهاالسلام مى فرمايد: عمر با پايش به در كوبيد و آن را روى من برگرداند در حاليكه باردار بودم. من به صورت روى زمين افتادم و در همان حال آتش شعله مى كشيد و به صورتم مى خورد. عمر چنان سيلى به من زد كه گوشواره از گوشم افتاد، و حالت وضع حمل بر من عارض شد و من محسن بى گناه را سقط نمودم.
آشيانه ى سوزان
يگانه مرغ پر و بال بسته اى كآخر يگانه مرغ پر و بال بسته اى كآخر
ز آشيانه ى سوزان پريد محسن بود ز آشيانه ى سوزان پريد محسن بود
فرياد... يا فضه!
اى سركرده ى سقيفه، تو خوب مى دانى با عزيز پيامبر چه كرده اى؟ با همان كينه اى كه در دل دارى بازگو، تا با همان كينه اى كه از تو در دل داريم بشنويم. از تو شنيدنِ قصه ى دردناكِ شكستن در، و آنچه از بيرون و درون خانه شنيده اى و ديده اى، سوز ديگرى در دلِ ما جان نثاران فاطمه عليهاالسلام برمى انگيزد.
قال عمر:... فذكرت أحقاد عليّ و ولوعه في دماء صناديد العرب و كيد محمّد و سحره، فركلتُ الباب و قد ألصقَت أحشائها بالباب تترسه. و سمعتُها وقد صرخَت صرخة حسبتُها قد جعلَت أعلى المدينة أسفلها، و قالت: «يا أبتاه يا رسول اللَّه! هكذا كان يُفعل بحبيبتك و ابنتك؟ آه يا فضّة! إليك فخذيني فقدو اللَّه قُتِل ما في أحشائي من حمل»!!! وسمعتُها تمخض و هي مستندة إلى الجدار، فدفعتُ الباب و دخلت...
بحار الانوار: ج 8 ( قديم ) ص 222.]
عمر مى گويد: (آنگاه كه به خانه ى فاطمه آمدم) كينه هاى على و ولع او را به خون بزرگان عرب و حيله و سحر محمد را به ياد آوردم. لذا لگد به در زدم در حاليكه فاطمه عليهاالسلام خود را به درب خانه چسبانده بود و با كمك در از جنينش محافظت مى كرد.
او فريادى كشيد كه گمان كردم مدينه را زير و رو كرد و گفت: «اى پدر! يا رسول اللَّه! آيا قبلاً هم با حبيبه ى تو و دخترت چنين مى كردند؟ آه! اى فضه مرا درياب كه فرزندم را كشتند».
من صداى ناله ى او را شنيدم در حاليكه به ديوار تكيه داده بود. با اين همه در را فشار دادم و وارد شدم!
از فضه بپرسيد
از فضه غم مادر و فرزند بپرسيد از فضه غم مادر و فرزند بپرسيد
كو شاهد حال من و قتل پسرم بود كو شاهد حال من و قتل پسرم بود
خانه دهد گواهى
فضه دهد شهادت، خانه دهد گواهى فضه دهد شهادت، خانه دهد گواهى
از مادر شهيده، و ز طفل بى گناهى از مادر شهيده، و ز طفل بى گناهى
روزهايى با ياد مادر و فرزند
جاى خالى فاطمه و محسن عليهماالسلام داغى بر دل اهل اين خانه گذاشت كه با نگاههاى پر معنى بر در و ديوار خانه تازه مى شد. اينجا ديگر خانه نيست! مقتل مادر و پسر است كه هر روز برابر ديدگان على عليه السلام و فرزندان اوست. بلكه حرم زهرا و محسن عليهماالسلام است و قبر هر دو در اين خانه است.
اميرالمؤمنين عليه السلام هر روز و هر ساعت با ديدن درِ سوخته و آثار جراحات فاطمه اش آرزوى مرگ مى كرد. هفتاد و اندى از روز حادثه گذشته، هنگام غسل هنوز خون از پهلوى فاطمه عليهاالسلام جارى بود و هنوز بازويش كبود بود! اينجا بود كه على عليه السلام سر بر ديوار گذاشت و اشك ريخت! دختر چهار ساله اش نيز با تعجب پرسيد: چرا پهلوى مادر كبود است؟
قاتل نيز به بزرگى جنايت خويش پى برده بود؛ و اين اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه او را مورد عتاب قرار مى داد و مى فرمود: «با همان آتشى كه بپا كردى تو را خواهيم سوزاند»!
اينها برگهاى اول تاريخ محسن عليه السلام است كه پدر داغدار و برادران و خواهران چشم انتظار مانده ى او و اصحاب وفادارشان هر روز بايد مرور مى كردند و اشك مى ريختند.
زهراى على را... زدند؟!!!
مولاى مظلوم! يا على! اگر خود نمى گفتى شايد ما از پيش خود نقشى از سوزِ دلِ تو ترسيم مى كرديم. اكنون كه خود لب باز كرده اى بگو تا بسوزيم. را ستى جاى تعجب دارد كه كسانى جرأتِ زدن فاطمه عليهاالسلام را داشته اند! ما نيز- همچون تو- با شنيدن چنين خبرى آرزوى مرگ مى كنيم، و آه از نهاد برمى آوريم كه اى كاش جلوى درِ خانه بوديم و جان فداى زهرايت مى شديم... ولى افسوس...!؟! لمّا أوقف عليّ بن أبي طالب أميرالمؤمنين عليه السلام تكلَّم فقال: أوَ تُضرب الزهراء نهراً؟! فليت ابن أبي طالب مات قبل يومه فلا يرى الكفرة الفجرة قد ازدحموا على ظلم الطاهرة البرّة.
فقد عزّ علَى ابْن أبي طالب أن يسودَّ متن فاطمة ضرباً فلايثور إلى عقيلته و لايصرَّ دون حليلته.
نوائب الدهور: ج 3 ص 158.]
آنگاه كه با تازيانه بر بازوى زهرا عليهاالسلام زدند و دست او را از دامان اميرالمؤمنين عليه السلام رها ساختند و طناب بر گردن آن شير خدا انداختند و شمشيرها بر سر او گرفتند و براى بيعت اجبارى بردند؛ در آن حال فرمود: آيا فاطمه با جسارت زده مى شود؟! اى كاش پسر ابى طالب قبل از چنين روزى مرده بود و كافران فاجر را نمى ديد كه براى ظلم بانوى طاهره ازدحام كرده اند! بر پسر ابى طالب سخت است كه كمر فاطمه در اثر زدن سياه شود... و او نتواند به كمك بانويش رود و از همسرش دفاع كند!!
ياد محسن
چو زهرا دست بر ديوار مى برد چو زهرا دست بر ديوار مى برد
قرار از حيدر كرار مى برد قرار از حيدر كرار مى برد
به اشك از محسن خود ياد مى كرد به اشك از محسن خود ياد مى كرد
بجان مى آمد و فرياد مى كرد بجان مى آمد و فرياد مى كرد
چون آن گل ياد از گلبرگ مى كرد چون آن گل ياد از گلبرگ مى كرد
دمادم آرزوى مرگ مى كرد دمادم آرزوى مرگ مى كرد
از آن دامان زهرا پر ستاره است از آن دامان زهرا پر ستاره است
كه چشم او بسوى گاهواره است كه چشم او بسوى گاهواره است
محسن زيبا
اى كشته ى ديوار و در اى كشته ى ديوار و در
گفتى تو با خون جگر گفتى تو با خون جگر
كو محسن زيباى من كو محسن زيباى من
زهراى من زهراى من زهراى من زهراى من
جاى تازيانه ى مادرم را... ديدم!
سه ماه ناله ى مادر را شنيدن كه درد و جراحتش را مخفى مى كند براى دخترى چهار ساله چون زينب عليهاالسلام، دل ناآرام او را كنجكاو مى كند تا خيلى چيزها را بداند اگر چه بعد از رحلت مادر باشد!
هنگام غسل مادر هنگامه بود! فراتر از اشك! بالاتر از غصه! پاسخ به سؤالاتِ ناتمام بود. مادر كه نمى گذاشت بچه ها بدن سراسر جراحتش را ببينند، و اكنون فرصتى بود تا با ذره بينِ قلب آن را نظاره كنند. با چشمانى كه كاسه ى اشك است و خونابه در آن رگ كشيده تازه هاى نشنيده اى مى بينند؛ و از پدر سؤال مى كنند كه اينها چيست و چرا و چگونه و در كجا و به دست چه كسى...؟!!
قالت زينب عليهاالسلام: رأيت حين اغتسال أُمّي عليهاالسلام سواد جنبها، فسألت أبي عليه السلام فقال: هذا أثر السياط...!!
تذكرة المصائب: ص 135.] .
حضرت زينب عليهاالسلام مى فرمايد: هنگام غسل مادرم، كبودىِ پهلوى او را ديدم و درباره ى آن از پدرم سؤال كردم؟ حضرت فرمود: اينها جاى تازيانه ها است.
خواهر نبيند
مبادا خواهرى غلطيده در خون مبادا خواهرى غلطيده در خون
برادر را به پشت در ببيند برادر را به پشت در ببيند
مبادا نو گلى گلبرگ خود را مبادا نو گلى گلبرگ خود را
به دست باد يغماگر ببيند به دست باد يغماگر ببيند
على بر جاى تازيانه ها... اشك...!
اى كوه حلم! آنجا كه نام صبر به سرخى گراييد تو استوار بودى! چرا در غسل زهرايت به زانو در آمدى؟ مى دانم!آنچه ديدى گذشته هاى تلخ سه ماهه را پيش چشمانت آورد، و ماجراى پشت درِ خانه را تازه كرد.
چه كسى مى تواند تنِ آزرده ى همسر خود را كه اينك در برابرش بى حركت مانده و در اثر تازيانه سياه شده نظاره كند؟
فرموده اى روز قيامت با همين تن نيلى شده از ضرب تازيانه وارد صحراى محشر مى شود. ما را نيز در آن روز كارى هست: با فاطمه و محسنش عليهماالسلام، و با قاتل او و هيزم شكنانش!!
إنّ عليّاً عليه السلام لمّا فرغ من تغسيل فاطمة عليهاالسلام خرج باكياً، فقيل له:ما يبكيك يا أباالحسن؟ من فراق الزهراء عليهاالسلام؟ فقال: «لا، فما يبكيني إلاّ أثر سياط بجسمها اسودّ كأنّه النيل، فهكذا تحشر يوم القيامة و تلقى اللَّه».
مصائب الائمة: ص 127.]
آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام از غسل حضرت زهرا عليهاالسلام فارغ شد گريان بيرون آمد. پرسيدند: اى اباالحسن، چرا گريه مى كنى؟ آيا از فراق زهراست؟ فرمود: نه، آنچه مرا به گريه درآورده اثر تازيانه ها برَ جسم زهرا عليهاالسلام است كه همچون نيل كبود شده است. روز قيامت نيز چنين محشور مى شود و به ملاقات خدا مى رود.
خون محسنم
تخته ى در، صفحه ى تاريخ غمهاى على است تخته ى در، صفحه ى تاريخ غمهاى على است
من به خون محسنم اين صفحه را امضا كنم من به خون محسنم اين صفحه را امضا كنم
قتلگاه همسر و فرزند من
ساكتم! امّا جدا گرديده بند از بند من ساكتم! امّا جدا گرديده بند از بند من
خانه ام شد قتلگاه همسر و فرزند من خانه ام شد قتلگاه همسر و فرزند من
هنوز... خون... از پهلو...!
قاتل با جمعيتى براى تشييع جنازه ى مقتول آمده، كه روز مقتل نيز با همين جمعيت آمده بود كه توانست در را بشكند و آتش بزند و مادر و فرزند را به شهادت برساند.
اكنون كه به او مى گويند: «ديشب فاطمه عليه السلام را به خاك سپرديم»،قدرتمندانه سيلى بر رخ مقداد مى كشد!!
پاسخ اين سيلى چه مى تواند باشد تا شرم كند؟ جوابى زنده در يك جمله: «شرم كن،كه تا دم مرگ خون از پهلوى زهرا عليه السلام مى چكيد»!!
قال المقداد لعمر: خرجت بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله من الدنيا وظهرها وجنبها ينزفان بالدم لِما ضربتموها بالأمس وخرجت من الدنيا وظهرها مضرَّج بدم و هي غير راضية عنكما.
كامل بهائى: ج 1 ص 312.]
مقداد به عمر گفت: دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در حالى از دنيا رفت كه از كمر و پهلوى او خون جارى بود، بخاطر همان ضرباتى كه روزهاى
قبل بر او وارد كرديد. او در حالى از دنيا رفت كه كمر او خون آلود بود و از شما دو نفر (ابوبكر و عمر) راضى نبود.
محسن و ميخ در
وقتى كه دشمن جانب در حمله ور شد وقتى كه دشمن جانب در حمله ور شد
من پشت در بودم ولى محسن سپر شد من پشت در بودم ولى محسن سپر شد
تا بود محسن پهلوى من در امان بود تا بود محسن پهلوى من در امان بود
با سقط محسن ميخ در هم كارگر شد با سقط محسن ميخ در هم كارگر شد
فاطمه... حسرت، مصيبت، غصه!
آنچه بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى يگانه دخترش پيش آمد غصه اى بود بعد از غصه اى، و ديگر هيچ! محنت سه ماهه كمر فاطمه عليهاالسلام را خم كرده بود؟ آنها را برد تا نشان خدا و رسول دهد، براى روزى كه...!!!
قال أميرالمؤمنين عليه السلام: «اللهمّ إنّها خرجت من دنياها مظلومة مغشومة، قد مُلئت داءً و حسرةً و كمداً و غصةً، تشكو إليك و إلى أبيها ما فعل بها».
الطرائف: ص 252.]
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خدايا، فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت در حاليكه مظلوم و از حقش محروم بود. قلب او را پر از مريضى و حسرت و مصيبت و غصه كرده بودند. آمد تا نزد تو و پدرش از ستمى كه به او روا داشتند شكايت كند.
پيشمرگ تو
با تو اى كاش همسفر بودم با تو اى كاش همسفر بودم
پيشمرگ تو با پسر بودم پيشمرگ تو با پسر بودم
كاش در موقع شكستن در كاش در موقع شكستن در
من به جاى تو پشت در بودم من به جاى تو پشت در بودم
با آتش خود مى سوزى... اى برپاكننده ى آتش!
آتش پس از سوزاندن خاموش مى شود! اما آتشى كه با آن خانه ى وحى را آتش زدند با هيزم و آتشگيره اش نزد خداوند محفوظ است تا برپاكنندگانش را با همان بسوزانند و خاكسترشان را بر باد دهند. اين را به خود او هم گفته اند!!
قال أميرالمؤمنين عليه السلام لعمر: ثم يُؤتى بالنار، و هي النار التي أضر متموها على باب داري لتحرقوني و فاطمة بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و ابنيَّ الحسن و الحسين و ابنتيَّ زينب و أم كلثوم، حتى تحرقا بها.
اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر فرمود: (در زمان مهدى عليه السلام) همان آتشى را مى آورند كه بر در خانه ام براى سوزاندن من و فاطمه دختر پيامبر و دو پسرم حسن و حسين و دو دخترم زينب و امّ كلثوم برافروختيد؛ و بعد با همان آتش تو و ابوبكر را مى سوزانند.

_____________

www.hawzah.net
پیوندها: